هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

تصمیم گرفتم یه سری از پست هامو که فکر میکنم نیازه از این به بعد رمزی کنم

رمزم بعد از شناسایی فرد توسط وبلاگش و مطمئن شدن از هویتش به هرکس که مایل باشه داده میشه

و کل رمز ها تا آخر همین میمونه و اگر بخوام عوضش کنم میگم

دیگه فک نکنم اینجا بنویسم

خیلی وقته که به توییتر کوچ کردم

اگه کسی دوست داشت آی دیش رو بذاره که فالوش کنم

یادتونه چس ترم بودم؟؟؟؟

نه نه یادتونه روز ثبت نام دانشگاهم رو؟؟؟ 

اینم نه یادتونه تو انتخاب رشته مونده بودم؟ 

اصلا هیچکدوم نه

یادتونه کنکوری بودم؟ 

 

 

هیچی فقط خواستم بگم الان دیگه فیزیوپات شدم ننه 🙃

این ترم خبری از میان ترم و درنتیجه درس خوندن نبود

و الان این منم که دارم با فیزیک و پاتو و فارما و تغذیه و ایمنی و ژنتیک به چوخ میرم

دوست دارم بیام و بگم و بنویسم

از خودم و ذهن آشفته م

از گلگلی که چطور سوهان روحم شد

از اینکه قراره این ترم بی خبر وسایلم رو جمع کنم و بعد از دو سال و نیم ازش جدا شم

از اینکه حسم مثل کساییه که طلاق عاطفی گرفتن

از اینکه گاهی دلم می سوزه، برای اون، برای خودم،شاید برای... 

از اینکه عزمم رو جزم کردم که برم پیش روانپزشک تا کمکم کنه که اتفاقات یک سال اخیر رو بشورم ببرم

اما چه کنم که همه ی اینا رو بقچه پیچ کردم گذاشتم گوشه دلم و تصمیم ندارم تا قبل از پایان امتحانا گره ی این بقچه رو باز کنم

فهمیدین علوم پایه نداده پاس شدم؟ 🙃

حالا میام میگم واستون

امشب اومدم تو وبم که خاطرات نحسی که موقع امتحانای پارسال برام ساختن رو دوباره بخونم

چشمم به آرشیو خورد دلم گرفت

چرا دیگه ننوشتم؟ :(

چقدر من از این علوم پایه لجن بدم میاد🤦‍♀️

امتحانام چهارشنبه تموم شد

غروبش باید میرفتم کلاس زبان که بخاطر برف نشد

فرداش بلیط داشتم و بازم به خاطر برف کنسلش کردم

امروز برگشتم خونه و باید کم کم خوندن علوم پایه رو شروع کنم

یه ورود عرزشی ممنوع باید بتپونم سر در اینجا

والا

من اصاب مصاب ندارما

من بعد چیزی به من بگین خخاااااااارتونو خفیف تون میکنم

چخه

اینجا واس منه آزادی بیان و کوفت و زهرمارم توش نی هرچی من بگم

 

 

گویا دیشب زیادی شلوغش کردم

یعنی اینا زیادی شلوغش کرده بودن

ما رو بگو فک میکردیم اینا زدن 4000 تا آمریکایی رو کتلت کردن

زهی خیال باطل

زمین خالی فتح کردن برا من

تو اتاق تنهام

از دوستامم هیشکی خوابگاه نیست

دلم میخواست یکی می بود

با یکی حرف بزنم

تو این دنیا 4 نفر رو دارم که همه چیزمن

غیر از اونا هیچی دیگه برام مهم نی

نه کشور نه حکومت و نه هیچ خر دیگه ای

فقط و فقط میخوام جون همین 4 نفر حفظ شه و تمام

کاش اگه قراره جنگی بشه موشک هاش صاف برن تو خونه ی باعث و بانی هاش

ما چه گناهی کردیم

 

ولی اگه بگم ته دلم یه نمه خوشحالم چی؟

یا این وری یا اون وری

تکلیف مون باید بالاخره معلوم میشد

نمیشد که دنیا همینجوری بمونه

همین الان خبر فوری زدن که جنگنده های آمریکا بلند شدن

یعنی الان عزیز کی پرپر میشه

کدوم بچه بی پدر میشه؟ 

کدوم مادری داغ بچه ش رو می بینه؟

شایدم صاف فرود بیاد رو کله من؟ از کجا معلوم