هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

کاش میشد شهر دیگر درس خواند بدون اینکه خوابگاهی بود

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۰۶ ق.ظ

یه کپه لباس شسته رو تختمه که حوصله ندارم جمعش کنم

پارسال از شیش ماه قبل چمدونم بسته بود اما الان... 

وب بچه هایی که قبول شدن رو میخونم دارن از وسایل مورد نیاز خوابگاه و ذوق واسه دانشگاه می نویسن منم دلم میخواد

انگار واسه خودم صد سال پیش بوده

کاش ترمک بودم و با همون ذوق می رفتم

نمیدونمم چه مرگمه

از یه طرف دوست دارم برم

خصوصا تا یکی دوهفته پیش که لحظه شماری میکردم واسه رفتن

الان که کم کم باید جمع کنم دلم نمیخواد

نمیخوام برم

به انتقالی هم راضی نیستم

این چه زندگی گوهیه که من دارم آخه؟

خصوصا بعده این ماجرای عموم و دکتر رفتن های بابا که منم همه ش همراهش بودم

احساس میکنم دلم بیشتر از همیشه واسش تنگ میشه

هی نگاش میکنم

هی غصه میخورم

الانم دارم گریه میکنم

پارسال که اینجوری نبودم

آخه چرا این زندگی همه ش رنجه و رنجه و رنجه

من دلم اتاقمو میخواد

الان اگه برم تا تابستون سال دیگه نمیتونم اینجوری درست حسابی خونه باشم

أه أه أه

اصلا کاش میشد خونه مون بره اونجا ☹️

نظرات (۲)

وای یعنی ماهم بعدا به این حال دچار میشیم؟ اصلا من کم کم دارم میترسم از دوری وتنهایی!
پاسخ:
ببین کلا خوابگاه سخته دیگه
هیچ جا خونه ی گرم و نرم خود آدم نمیشه که
اما تحملش به خود آدم بستگی داره و تا حد زیادی مودیه
یعنی وقتی اینجایی میخوای اونجا باشی
وقتی اونجایی میخوای اینجا باشی
و چمدون بستن هم در هر دوجا از کارای بسیار سخت زندگیه
هر بار بخوای چمدون ببندی یه جون از جونات کم میشه
پس اینطور نیست که از اونجا کاملا بدت بیاد و بخوای فقط خونه باشی
حتی وقتایی که بعده امتحانا چمدون می بندی بیای خونه هم دلت میگیره و واسه اونجا دلتنگ میشی
سخت ترین قسمتشم شب اوله
اگه شب اول از غصه ی دوری دق نکردی باقیش رواله :دی
من هنوزم یاد غربت شب اولم میوفتم دلم میگیره که چقدر تنها بودم
هرچند یه هم شهریم دوستم شد ولی خب باهم راحت نبودیم
اما بعده اون همه چی اوکی شد
روابط اجتماعیم رو خوب کردم با همه از سال بالایی ها تا رشته های دیگه دوست شدم
انقدر تو دانشگاه و خوابگاهم سوژه دستت میاد که نگو
خصوصا اینکه خودتم یه نمه شیطون باشی و پا به پای سوژه ها پیش بری😁🤭

بعدم کی گفته اونجا تنهایی؟
من یکی که اینجا تنها ترم تا وقتی که خوابگاهم
جوری که اونجا واسه تنها شدن و دو روز رفتن هم اتاقیام بال بال میزنم
خلاصه که انقدر تنها نیستی که دهنت سرویس میشه خیالت تخت
رفیق فابم اگه تونستی پیدا کنی که چه بهتر
اگر هم نتونستی فدا سرت مثل من با همه باش و با هیچکس نباش
حالا اینا صرفا نظر منه ها ممکنه تو بری اوضاعت جور دیگه ای باشه
بسته به شخص متفاوته دیگه
دانشگاه شهر دیگه رفتن از دور قشنگه. ولی یکم که میگذره قشنگیش میریزه واقعیتش مشخص میشه. واقعیتش دلتنگیه و دوری از خانواده. آزادیش بیشتره ولی اگه وابسته باشی دلتنگی به پوئن های مثبتش می چربه و دلت میزنه.
پاسخ:
من الانم که با واقعیتش روبرو شدم باز دلم نمیخواد انتقالی بگیرم و برگردم
دلتنگی و دوری شم پارسال کمتر بود اما الان یکم نگران بابامم و دلم واسه اون تنگ میشه
میگم من به خودم قول داده بودم که حواسم بهش باشه

یا اصلا کاش میشد شهر دیگه باشی و خوابگاه نری
مثلا خونه بگیرم یا کلا خونه مون بره
خوابگاه یکم خره خصوصا اگه هم اتاقی ناتو به تورت بخوره
الان من با اون دختره هم اتاقی شدم ریده به اعصابم همه ش تو فکرشم
نمیخوام حتی یک شب هم با اون عوضی هم اتاقی باشم
یعنی اگه بخوایم بر اساس تنفرم بچه های کلاس رو به ترتیب بچینیم این عوضیه با اختلاف صدر جدوله

کلا نمیشه یه نسخه کلی پیچید و گفت شهر دیگه رفتن خوبه یا نه
واسه بعضیا سخته واسه بعضیا کویته
یه سریا خودشونو میکشن انتقالی بگیرن
یه سریام واسه شون جور میشه انتقالی بگیرن ولی نمی گیرن
کلا به شرایط خود آدم هم بستگی داره
به نظر من بدک نیست
مستقل شدنه و آزادی ای که داره باعث بزرگ تر شدنت میشه
من خودم از وقتی که رفتم با اون نارنجی سابق صد و هشتاد درجه فرق کردم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی