هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

نارنجی بزرگ می شود

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ق.ظ

فک کنم به اون نقطه از زندگیم رسیدم که بگم خب دیگه

از حالا به بعد بزرگ شدم

میتونم رو پای خودم وایسم

اینو اون موقعی فهمیدم که منی که لباس هام که توی لباس شویی بود رو زورم میومد برم پهن کنم و مینداختم گردن این و اون

ولی الان ها مثل کزت با وجود پریود بودن میرم تشت تشت لباس میشورم و صدامم در نمیاد

همون موقع ها که پریود بودم و میوفتادم یه گوشه مامانم برام دم نوش می آورد

اما الان سگ دو میزنم از این کلاس به اون کلاس و درد می کشم

اون موقعی فهمیدم که برای اولین بار خودم بودم و دردم

خودم پا شدم رفتم نوبت دکتر گرفتم

خودم رفتم دکتر و بغض نکردم

خودم رفتم داروهامو گرفتم

و الانم ساعت کوک کردم که یادم باشه تا یه ماه باید روزی سه تا قرص بخورم

و چند وقت دیگه م خودم باید برم آزمایش بدم و جوابش رو بگیرم و دیگه کسی نیست که واسش کولی بازی در بیارم و گریه کنم

خودم پاشدم رفتم خریدامو کردم و با کیسه های پر برگشتم خوابگاه

اولش وسایل خوابگاه و دانشگاهم بود

این هفته باید برم گوشت و ماکارانی و برنج هم بگیرم که واسه اولین بار یه چی سر هم کنم که مثل هفته پیش گرسنگی نکشم

دیگه ظرفام رو هم مثل ترم پیش نمی ذارم که جمع شه و زود به زود شسته میشه

و حتی تفریحاتم هم بیشتر شده و یادگرفتم خوده خودم باید حالمو خوب کنم و به کسی وابسته نباشم

با وجود تمام این ها از ترم پیش درس خون تر شدم

اما میدونی چی این بزرگ شدنه بهم چسبید

همون که امروز اتفاق افتاد

یاد گرفتم عاقلانه فکر کنم و اگه به نتیجه رسیدم کاری به صلاحم نیست نه بگم

یه جورایی خودم مواظب خودمم

امروز قرار بود با ه بریم همین خرید برنج و اینا

که گفت با یه تعداد از پسر و دخترا قراره شام برن بیرون و گفت منم باهاشون برم

گفتم نمیام

برخلاف همیشه که می مردم تا مخالفتم رو بگم گفتم نمیام

هرچند یکم فکر اینکه ناراحت شه یا بهم بگه امل عقب افتاده اذیتم میکرد اما حرفم رو زدم

رفتیم خوابگاه و داشت حاضر میشد

چندبار اصرار کرد که بیا فلانی هم میاد و بهمانی هم میاد و اون رل جدیدامونم میان😁 و...

خلاصه همه ش وسوسه می شدم اما آخر نرفتم

مطمئنم اگه ترم پیش بود می رفتم اما این بار سر حرفم وایسادم و چند تا بهونه واسش آوردم و نرفتم

یکی از کارای خوبی که ترم پیش انجام دادم و الان به شدت ازش راضیم همین بود که وارد اکیپ شون نشدم

دو بار باهاشون بیرون رفتم که البته یکیش تولد م بود و دعوتم کرد و یکیش هم قرار بود با م و ه بریم سینما که یهو فهمیدم بقیه هم میان و یه جورایی تو عمل انجام شده قرار گرفتم و رفتم

یه مقدارم با بچه هاشون دوست بودم اما فاصله م رو حفظ کردم

الان اکیپ شون به خاطر یه سری کات کردنا و شکست عشقیا و جر و بحث ها و بچه بازی به هم خورده

همین م که ترم پیش منو مسخره میکرد اومد گفت که اشتباه کرده و اصلا نباید وارد این قضایا می شده

ترم پیش بهش گفته بودم که همین ترم اولی که بچه ها رو نمی شناسه باهاشون قاطی نشه که داستان میشه ها اما بهم گفت که من اینا رو میشناسم و خوبن و....ولی الان خودش اعتراف میکنه به حرفم رسیده

القصه

ما اون موقع جلوی خودمونو گرفتیم

الان دردسر هایی که واسه بقیه به وجود اومده رو نداریم و اونا تازه الان دارن می فهمن که اشتباه کردن


یه چیز دیگه هم هست

نمیدونم بخاطر سن مه که بالا رفته یا چی

اما اوایل خیلی زود وابسته می شدم

زارتی هم عاشق می شدم و باطرفم درخیالم به خانه ی رویاها می رفتم🤣

اما الان سر شدم

بی حسه بی حس

ممکنه از کسی خوشم بیاد ها

ولی اون که بیام مثل گذشته رویا پردازی کنم و اینا نه

مثلا ممکنه یکی رو تو اینستا ببینم بگم وای من عاشق صدای فلانی ام

یا عاشق قیافه و اخلاق اون یکی ام

اما فقط در همین حده

حسه مرده

من اوایل فکر میکردم اگه برم دانشگاه مثلا زارتی عاشق میشم بعد مثلا به پای طرف میشینم تا به هم برسیم و از این عوق بازیا

اما الان اصلا اینطور نیست

خیلی منطقی تر شدم

دیگه به کسی فکر نمیکنم

راحت ادما رو خط میزنم

و بر خلاف یه سری از دوستام که تا یه پسر میره پی وی شون تو خوابگاه یورتمه می رن و به همه میگن و فکر میکنن که طرف عاشق شونه

من دیگه اینجوری فکر نمیکنم و صداشم در نمیارم

اگه کسی کاری داشته باشه باهام به چیز دیگه ای جز اینکه باهام کار داشته فکر نمیکنم

و مسئله دیگه ای به ذهنم نمیاد

دلیلش رو هم فکر کنم بدونم

خب آدم قبل از اینکه وارد دانشگاه بشه روابطش محدود تره

تا رابطه ای چه حقیقی و حتی چه مجازی شکل بگیره ممکنه به جنبه های دیگه شم فکر کنه

اما من از وقتی که اومدم و تصمیم گرفتم با همه رابطه دوستانه عادی داشته باشم

قشنگ این حسه داره کم رنگ و کم رنگ تر میشه

و به هرکدوم شون جز یه دوست یا هم کلاسی یا هم کار آینده نگاه نمیکنم

و اینطور فکر میکنم که طرز فکر اونام همینه

حالا چه واقعا باشه چه نباشه

اما اینطوری خیلی راحت ترم و زندگی بهتر شده

اینجوری دیگه شکست هایی که قبلا میخوردی وجود ندارن

و کلا راحت تری دیگه

شاید اوایلش سخت باشه و هنوز تو فاز توهمات فانتزی خودت باشی

اما کم کم روال میشه

و کم کم یاد میگیری که میتونی با جنس مخالفت معاشرت کنی بدون هیچ حسی



پی نوشت1:م امروز گفت یه سوتی دادم

گفتم چی؟

گفت تو جمع بچه ها بحث دلتنگی تو تابستون واسه بچه ها بوده و کشمش قبلا بهم گفته من تو تابستون دلم واست تنگ شده بود و اینا

بعد من یهو تو سلف از دهنم در رفته گفتم من وقتی زیاد با کسی باشم بهش وابسته میشم و دلتنگش میشم مثلا الان تابستون فقط دلم واسه نارنجی تنگ شده بود🤭

بعد کشمش ناراحت شده بود انگاری

بعدشم میگفت حالا خوبه م اونجا نبود بشنوه جرم بده

بعله دیگه

من همچین آدم دوس داشتنی ای هستم(🖕) که همه دلتنگم میشن


پی نوشت2:نمیدونم بین یه ادم نوزده ساله با بیست و یک ساله چقدر اخلاف فکری و عقلی وجود داره

اما واقعا احساس میکنم یه سری از بچه هامون بچه ن

خصوصا پسرا

نمیدونم این واقعا بر میگرده به یکی دو سال پیر تر بودن من یا چی

اما اصلا اتفاقات خوبی تو کلاس مون نمی افته

آدمایی که هیچ ربطی به هم ندارن با هم وارد رابطه میشن و با شیب تند پیش میرن

و قابل پیش بینیه که با مخ میخورن زمین

مثل همون مورد قبلی که رابطه شون یک ترم هم دووم نیاورد

الان تعداد شون بیشتر هم شده

و اگه قرار باشه هرکدوم اینا بعده یه مدت کات کنن که قابل پیش بینی هم هست

کلا جو کلاس خیلی بد میشه و انگار با یه مشت دشمن خونی هم میشینی سر یه کلاس

واقعا نمیدونم چطور میشه که دو نفر انقدر احمق میشن که فقط بنا بر احساس و بدون داشتن هیچ سنخیتی باهم وارد رابطه ای میشن که معلومه تهش چیه

من مخالف رابطه داشتنه نیستم اصلا

فقط میگم کاش یکم با فکر تر عمل شه

احساس میکنم که جو کلاسمون این طور شده که مثلا پسرا با خودشون میگن خب دخترا دارن تموم میشن و هرکی یدونه برده پس تا خوباش نرفته ماهم یه دونه برداریم

دخترا هم به بقیه دخترایی که رل زدن نگاه میکنن و واسه اینکه از قافله عقب نمونن و چیزی از اونا کم نداشته باشن به اولین نفر اوکی رو میدن :/

چرا به تهش فکر نمی کنن واقعا؟


پی نوشت3:امروز ه برگشت از یکی از پسرایی که واسه شهر دانشجویی مونه و کنارش نشسته بود پرسید اینجا گوشت فروشی خوبش کجاست؟

هیچی دیگه

باقی پسرا هم شنیدن و سوژه شد کلا😂


پی نوشت4:رفتم بیرون کلی در به در کلید ساختن شدم

امشب کلیده افتاد تو دشویی

سرپرستی تا گوشی یا کارت دانشجویی بهش ندی کلید اصلی رو بهت نمیده

در قفل

من بودم و لباسای تنم و دیگر هیچ

رفتم سرپرستی گفتم کلیدو بهم بدین

گفتن گوشیت رو بده

گفتم گوشی ندارم تو اتاقه کلیدم گم شده(آبرو داری کردم نگفتم افتاده تو دشویی)

یکی از بچه هام اومده به مسخره کردنم که من ضامنش میشم بهش کلید بدید :/

هیچی دیگه

با پرسیدن اسم و فامیل و شجره نامم راضی شد کلیدو بده من برم در رو باز کنم و برگردم :/

نظرات (۴)

ایشالا زود حالت خوب بشه و همیشه اینقدر قوی باشی
میدونی ادم بزرگا هم یجاهایی کم میارن
کسی که موهاش سفید شده هم حق گریه کردن داره
اما اینایی که گفتی شبیه یه جور بلوغه
انگار الان پخته تر شدی و این خیلی خوبه
+یه فکری هم به حال این کلیده بکن😂دردسر میشه
پاسخ:
ممنون :)

اوهوم خودمم احساس میکنم از اون نارنجی لوس فاصله گرفتم و قوی تر و پخته تر شدم

+ دوستم یه کلید دیگه واسم ساخت😅
ولی حس می کنم ناراحتی ازین که حس می کنی بزرگ شدی.
یعنی پروسه ش اینه،
تو یه طعم ناخوشایندی رو می چشی،
چون خیلی تلخه به خودت می گی عوضش بزرگ شدم.

و چون این عوضش بزرگ تر شدم تا ابد می تونه ادامه داشته باشه، بهت نوید می دم که یه روند فرسوده کننده س.
یعنی من خودم تو زندگی خودم که نگاه می کنم می بینم سر خیلی از مسائل حتی از هفت هشت سالگی به خودم گفتم عوضش بزرگ شدم و بسیار خوشم می اومد از جیک نزدن چون تهش می تونستم به خودم بگم عوضش بزرگ شدم و تنهایی رفتم جلو.
ولی الآن که نگاه می کنم خیلی لطف کردم به خودم که سرم به باد نرفته با این بزرگ شدم ها! الآن می بینم که باید جیک می زدم و برام مهم می بود. الآن که دیگه فایده نداره و روانم داغون شده.

این یه روش غم خوردن پنهانیه راستش. حالا ببخشید که مشتتو وا کردم، ولی چون روش خودمم همینه تقریبا باید بگم که می دونم اصلش این نیست. 
بگرد دنبال کسی که اینا رو جلوش بروز بدی. فامیلی دوستی رهگذر ایستگاه اتوبوسی چیزی حتی.

اگه هم که صد در صدمطمئنی کاملا اشتباه می گم، آتیش بزن کامنتو. :دیی
پاسخ:
خب من هنوز به اون مرحله که از بزرگ شدنه ناراحت شم نرسیدم
نمیدونم شایدم هیچوقت نرسم و ناراحت نباشم از این موضوع
اما الان راضیم
از اینکه دیگه اون نازک نارنجی سابق نیستم و قوی تر شدم
اینکه خودم تنهایی میتونم گلیم خودمو از آب بکشم
همون قضیه ست که میگن هرچیزی نکشتت قوی ترت میکنه

تو میگی اینکه این پروسه ادامه دار باشه فرسوده ت میکنه
اما خب هنوز منو فرسوده نکرده چون حس جدیدیه
و خوشحالم از این حس جدید
مثل بچه ای که مثلا دیگه میتونه از این به بعد تنهایی بره مدرسه یا... 
ولی خب این بخشش که مجبور به انجام کارهات میشی زجر آوره
یعنی من اصل اصلش ناراحتم از اینکه مثلا مجبورم برم دکتر یا کارامو تنهایی انجام بدم
اما اینکه انجامش میدم و احساس میکنم نسبت به قبلا ها بزرگتر شدم و از پس کارام بر میام خوشحالم میکنه
حالا شایدم بقول تو دارم میگم عوض اینکه اون اتفاق افتاده منم بزرگ شدم که دردش کمتر شه
نمیدونم راستش
ولی در حال حاضر حس بدی نسبت به بزرگ شدنه ندارم
وکلا هم بقول تو از این جیک نزدنه خوشم میاد
مثلا یه برنامه ای که تو زندگیم دارم اینه که اگه یه روز مرضی چیزی گرفتم که باعت مرگم میشد به کسی نگم
بعد که مردم تازه بفهمن که آره نارنجی فلان درد رو داشت و هیچی نگفت
دوست و فامیل صمیمی هم ندارم که بخوام در این مورد باهاش حرف بزنم و بروزش بدم
هرچند اگر هم می داشتم احتمالا باز این کار رو نمیکردم
میخوام یه پست بنویسم توش کلمه سنخیت باشه...خیلی با کلاسه :)
۲۲ سالگی بری تو ۱۸ ساله ها دیگه آخرشه..بدبختم خلاصه..یحتمل پیرم میکنن. 
و این که این اسم‌مستعارات داره زیاد میشه..یه پست راهنما بزن گوشه وبلاگ تا بدونیم کی به کیه :||

پاسخ:
یح یح یح
خودمم خیلی باهاش حال کردم😅

خداوند صبر جمیل(یعنی چی؟ 🤔😂) عنایت فرماید
ولی اگه خودتو بزنی به اسکل بازی راحت تر میگذره🤭

اوهوم خودمم حدس زدم این ف و م و ل و... قاطی میشه
حالا یه اسم درست حسابی و در خاطر ماننده واسشون پیدا میکنم میذارم
شاید باورت نشه ولی از جدید به قدیم شروع کردم به خوندنت 
یکم درس میخونم یکم وبتو میخونم :))
میدونی ؟ واقعا بین ادم 19 ساله و 21 ساله خیلی بیشتر از چیزی که حس کنی فرق دارن
یه سری زمان ها مرز تو زندگی اوم 
19 سالگی و 20 سالگی هم مرزه 
من خودم خیلی دید جنسیتی داشتم تا 20 سالگیم 
خیلی ها 
دیگه از 21_22 سالگی به خصوص تو محیط کار این دید رو رها کردم واقعا دیگه کسی که رو به رومه یه ادمه نه یک رن یا مرد یا دختر یا پسر !

پاسخ:
باورم میشه چون خودمم در مواجهه با وب های جدید همین حرکتو می زنم البته از قدیم به جدید :)


آره ولی به نظرم بستگی داره
نه به خود سن
به سنی که وارد اجتماع میشی
یعنی مثلا این اتفاق ممکنه واسه یه نفر تو 25 سالگی بیوفته
واسه یه نفرم هیچوقت
واسه من دانشگاه اومدن و خارج شدن از پیله تو این زمان بود
و راضیم
به نظرم این معاشرت کردنه و تو اجتماع رفتنه هرچقدر هم که دردسر داشته باشه اوایلش و باعث اذیت شدنت بشه اما بزرگت می کنه
تجربه ای که به دست میاری و این بزرگ شدنه شاید مهم ترین مزیت دانشگاه باشه


پی نوشت:بعد از اینکه خوندن وب تموم شد اگه دوست داشتی بگو نارنجی یکی دو سال پیش با الان چه فرقی کرده؟ اصلا فرقی کرده؟🤔
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی