هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

و چه بده که تو شاهد همه ی این ها باشی

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

یاد شب خاستگاری عموم افتادم

خجالت زده اون بالا نشسته بود

بزرگترام سر مهریه چونه میزدن


یاد شام خونه عروس

از صدای خیار تو سالاد خنده م می گرفت


یاد شب عقدش

یکی از فامیلای مامانم مرد و نمی شد بیاد و بابامم به خاطر مامانم نیومد

منو تنها فرستادن و رفتم

حالم بد بود تو عقد و همه ش تو دستشویی بودم

مراسم تموم نشده داداش زن عموم برد رسوندم خونه

با یه مقدار کیک

مامان اینا می پرسیدن چت شده و چرا حالت بده و کسی چیزی گفته؟

منم تشکم رو پهن کردم وسط حال و گفتم چیزی نشده و گرفتم خوابیدم

واقعا هم یادم نمیاد چه مرگم شده بود

احتمالا بخاطر تنها بودنم و نبود مامانم اینا بود


یاد اینکه اومد خونه شونو درست کرد که بیان جهیزیه بیارن


یاد اینکه عروسیش خونه ما بود


یاد اینکه سوت جغدی یادم داد


یاد اون شبی که با دوستاش شبا تو خیابون با آخرین سرعت موتور سواری میکردن بعد من ترسیدم و گریه کردم و گند زدم به خوش گذرونی شون و برگردوندم خونه


یاد لباسی که وقتی با عمه اینا رفت مسافرت برام سوغاتی آورد بعد که تنم دید شوخی میکرد و می گفت چه لباس زشتی داری و... 


یاد ...


کی فکرشو می کرد الان عموم مرده باشه

دو تا بچه ش این وسط

سال نیومده زنش به فکر گرفتن مهریه... 

تف به این دنیا و هرچی که هست

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی