هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

یه مشت تاپاله جمع شدیم دور هم

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۳ ب.ظ
صبح رفتم به ل گفتم بیا بریم کتابخونه دانشگاه درس بخونیم اینجوری خواب مونم نمی بره
گفت هوووو تا دانشگاه بیام!!! و نیومد
به استادم گفتم نیومد
هیچی دیگه خودم تنها رفتم
حالا اگه بهشون میگفتم با فلان پسر قرار دارم همه شون سرخود راه میوفتادن پشت سرم میومدن :/

پی نوشت: تو سرما و بارون بدو بدو رسیدم دانشگاه
اول گفتم برم بوفه صبحونه یه نیمرو بزنم و اونجا دیدم گوشیم رو نیاوردم
هیچی دیگه بعد از نیمرو برگشتم خوابگاه و گوشی رو برداشتم و باز عنر عنر برگشتم کتابخونه :(

این روزام تموم میشه💪

نظرات (۱)

همین حس وقتی دبیرستان بودم تجربه کردم..واسه درس خوندن خونه ی هم نمی رفتیم..ولی اگه یکیمون یه فیلم جدید که یه صحنه روپوش داشت می خرید الکی الکی خونه شون کتاب خونه می کردیم!
پاسخ:
اینجام همینه
حالا تازه اینا خوباشن و به نسبت درس خون
واسه کارای منفی اولین نفر پایه ن
اما وقتی اسم درس و... میاد هیچی به هیچی
یکی از یکی گشاد تر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی