هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۷۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

😭😭😭😭

این خانومه از بس هله هوله خورد یه کیسه زباله پر کرد :/


جلویی من هر چند وقت یه بار یه نمه صندلی شو میده عقب

الاناس با پام برم اونجاش که نباید


موندم وقتی پیاده شدم چمدون و ساک و کوله و کیسه و کیفم رو چطور دنبال خودم بکشونم☹️

کسی نیست که مرا یاری کند... 

یه بارم واسه سوال درمورد وام رفتیم امور مالی دانشگاه

قشنگ معلوم شد ترمکیم طرف مسخره مون کرد و بیرون مون کرد و گفت دیگه اینجا نیاین ها برین فلان جا ☹️(انگار داشت با بچه دو سه ساله حرف میزد)

آقا من تا امروز واقعا برام سوال بود که چرا امور مالیه اسکل مون کرد و بهمون خندید و با خودم میگفتم ما درست رفتیم اون عوضی از عمد مسخره مون کرد

تازه همین الان یهو دو زاریم افتاد که این کارا مربوط به امور رفاهیه🤦‍♀️

افرا اومده خونه مون که باز رو مخ من رژه بره

من چند روز پیش یه دعوایی کردم با یه بابایی

صبح بیدار شدم رو تختم بودم که شنیدم مامانم و افرا رفتن رو منبر که نه نباید اینقدر دعوایی باشه و باید مودب باشه و از این جور شعر ها که فحشتم میدن با حرف طرفو آروم کنیو اینا

بابامم برگشت از من دفاع کرد که خودش حق خودشو میگیره

و اینام دوباره نه دختر باید ال باشه و بل باشه و... 

به احتمال 99 درصد بحث شون درمورد من بود دیگه



بعدا نوشت:تا اینجا نوشتم رفتم صبحانه خوردم و موندم ببینم ته قضیه چی میشه بعد کاملش کنم

افرا رفت وقتی هم اومد تو اتاقم محلش نذاشتم و گفت تو تاریکی پای گوشی نشین چشمات خراب میشه لام تا کام حرف نزدم و خداحافظی هم نکردم باهاش و رفت

رفتم صبحانه خوردم و با اخم نشستم رو مبل منتظر عملی کردن فکری که تو ذهنم بود

مامانم پای گوشیش بود و مطمئن بودم الان میاد یه سوال درمورد گوشی و اینا می پرسه چون قبلشم داشت از بابا می پرسید

یهو برگشت یه چی گفت که یادم نمیاد مثلا گفت این پیام رو چطور میشه فلان کرد

منم گفتم نمیدونم به جای فتنی(شدیدتر فضولی) کردن برای این و اون بشین این چیزا رو یاد بگیر(یه لحظه دو دل شدم که بگم یا نه و قبلشم یه لحظه اومده بود تو ذهنم که بابا این بارم مثل تمام دفعات قبل ول کن و بیخیال شو روز تاسوعایی بگذر دیگه یکم مهربون باش اما یه چیزی تو دلم گفت خفه شو گوه نخور برو کارتو بکن و منم کردم) 

خلاصه عاقا مامان مون یهو ماسید

باز یه چی گفت که جمله ش رو یادم نمیاد (انقدر اعصابم خورد بود فقط حرفای خودم تو ذهنم بود) گفت مگه چی گفتیم و تو هم فال گوش واینسا و اینا(دقیقا میدونستم همچین چیزی میگه و واسه اینم حرف آماده کرده بودم)

گفتم وقتی رو تخت بودم اسمش فال گوش نیست

بعدم فال گوش وایسادن بد تر از فتنی کردن نیست

هیچی دیگه

هیچ نگفت

نفر بعدی هم افراس

باید یه تک هم به اون بزنم

خودش دیروز میگفت دوران کنکورت که دس به سیاه و سفید نمیزدی تموم شده

میخوام بهش بفهمونم دورانی هم که هرچی بهم میگفتن مثل بز نگاشون میکردم تموم شده

میخوام اون روی سگیم که حدود یه ساله به دستش آوردم رو بهش نشون بدم

من دیگه اون نارنج ساده ی سابق نیستم

نارنجیه خط دارم اونم هفت تا خط

الان بنا بر پیشبینیم که تا الان باهاش درست پیش رفتم

افرا اگه فرصت کنه باهام تنها شه یه خطبه ی پر و پیمون میخواد در مورد من و دعوام با اون یارو و چگونه دختر خوبی باشیم بره

منم بهش میگم دعوا کردن واسه گرفتن حقت بدتر از کار مامانم نیست که مسائل شخصی خانواده رو به این و اون بگه،کارای اون بدتره

که بفهمه دیگه تو مسائلی که بهش ربطی نداره دخالت نکنه

هر چند که تقصیر افرام نیست

اونم به خیال خودش خیر و صلاحم رو میخواد

مقصر اصلی مامانمه که اصلا چرا باید بیاد این چیزا رو به افرا بگه

ولی خب دیگه

یه تو دهنی هم باید به این بزنم خصوصا تو سال کنکورم خیلی اعصابم رو خورد کرد و چند بار به گریه انداختم

از طرفی هم دلم نمیاد خیلی خوبی در حقم کرده میگم چند روز تحملش کنم و هرچی گفت هیچ نگم تا بره

نمیدونم خلاصه بستگی به جوش داره

اگه اعصابم خورد بود یه سر دعوام با اون میرم

اگه نه که ولش میکنم

اصل کاری مامانم بود که حرفامو گفتم این دیگه خیلی مهم نیست


پی نوشت1:بابام که کامل در سکوت بود

اما حسم بهم میگه خوشحال شد از چیزی که به مامان گفتم

اونم کم از دست اینکه مامانم همه چیو به افرا میگه نکشیده


پی نوشت2:یکم عذاب وجدان دارم

دم رفتنم چرا بهش اینجوری گفتم؟

خو تقصیر خودشه دیگه چرا باید این چیزا رو به این و اون بگه

دعوا کردم که کردم

به کفشم

به کسی چه؟ 

فک کنم مهلت نت مون امروز تموم میشه

سی گیگم باقی مونده ازش

هرچی لب تاب و گوشی تو خونه س داره با تمام قوا دانلود میکنه

الاناس مخابرات اس بده بگه حاجی ما به درک

حافظه گوشی هاتون جر خورد

امروز رفتیم خرید
عاقا انگار قحطی اومده
روغن جامد نبود
از یه نفر پرسیدیم گفت همین صبح واسمون اومده همه ش رو بردن 😳
یه سری جاهای کلی فروشی و اینام که قبلا ازشون خرید میکردیم رفتیم
ولی به ما جنس نمیدادن و میگفتن نداریم
فقط به مغازه دارای آشناشون میفروختن
واسه خرید یه سری وسایل کلی گشتیم
اختلاف قیمتام وحشتناک
یه چیزی رو دو روز پیش گرفتیم حدود پنج و امروز نه تومن شده بود :/
قصد خرید چمدونم داشتیم
یعنی اون پسته رو که گذاشتم همون موقع ها دیگه بیخیال چمدون شدم و گفتم با همین کوچولوی خودم میسازم
بعد عمه م چند روز پیش آدرس یه جایی رو که واسه پسراش چمدون خریده بود و قیمتاشم مناسب بود به مامانم داد
و قرار شد بریم بخریم
اما بعدش بابا گفت ببین نارنج تو با این چمدونت اگه بری و شده حتی وسایلت رو تو گونی هم با خودت ببری یه باره و تموم میشه دیگه میره تا عید
فعلا چمدون رو نخر بذار تا اون موقع شاید اوضاع بهتر شد
گفتم باشه ولی گفتم میشه فقط بریم نگاه کنیم؟ شاید مثلا جنس قدیم رو داشته باشه و به همون قیمت بده
گفت باشه میریم
رفتیم و چمدوناش حدود چهارصد بود و دست از پا دراز تر برگشتیم
اونم سایز بزرگ نه ها
سایز متوسطش :/
الانم نمیدونم واقعا وسایلم رو چطور باید ببرم
چمدون و کوله خودم کامل پر شده و هنوز کلی لباس و کتاب و خوراکی و خرت و پرت دیگه باقی مونده
تقریبا به اندازه یه چمدون دیگه وسیله مونده
تازه هنوز غذاهایی که باید ببرم روهم درست نکردم و اونام احتمالا جای زیادی بگیرن
اما باید تو کیسه ای چیزی به زور جاشون بدم دیگه
با خودم میگم واقعا شانس آوردم قبولیم امسال نبود
پارسال موقع خرید کلی بریز و بپاش کردم
حتی تا لوازم تحریر هام رو هم همه رو شیک و مارک گرفتم
امسال لوازم تحریرم فقط سه تا دونه خودکار هزار و سیصد تومنی بود☹️
درسته که بیشتر از اینم احتیاج نداشتم و خیلی از خرید های پارسالم دست نخورده باقی مونده بود و اصلا خیلی هاشم بی خود گرفتم و بلا استفاده موند
اما خب آدم ذوق داره دیگه
اگه قرار بود اون موقع هم اوضاع اینجوری باشه واقعنی از اینی که هستم افسرده تر میشدم
خوب شد که حداقل اونموقع وضع مون بهتر بود و به اندازه خودم با خرید دلی از عزا در آوردم
چون امسال واسه خرید یه چمدون هم حتی بهمون فشار میاد
الانم همه ش استرس دارم که این همه وسیله رو چه کنم
یه ساکم داشتیم که خوابگاه جاش گذاشتم
الان یه ساک دیگه م هست ولی چیز زیادی توش جا نمیشه بعدم من دست تنها چطور اینا رو تا جایی که سوار آژانس میشم بکشونم آخه 😭

خیلی وقتا یه چی میخوام بگم

تو ذهنم بهترین جمله ها رو که حق مطلب رو ادا کنه به زبون خودمون میارم

ولی وقتی معادل سازیش میکنم به فارسی و مینویسمش اصلا به دلم نمیشینه

حتی خیلی وقتا احساس میکنم که معادلش رو دقیق نمیتونم بیارم و اونچه که مد نظرمه رو نمی فهمید

آخریشم امروز غروب

عمه م سر خاک عموم یه چی گفته که مامان غروب واسه ماها گفت

جمله ش بدجور به دلم نشست

اما واقعا نمیدونم چطور میشه معادل سازیش کرد

و چطور میشه گفتش که قشنگ منظوری که مد نظر اونه رو برسونه :(

به نظرم فارسی تنها خیلی ناقصه

واقعا معادل خیلی چیزا رو نداره

و من موندم با این معادل ندارا چه کنم

شایدم داره و من بلد نیستم ☹️

تو اون پست دری وریم یادم رفت بگم

چند روز پیش به ل گفتم من پنجشنبه غروب میرم یا جمعه صبح که تخت پایین بگیرم و اتاقم رو عوض کنم تو میای یا نه؟ 

انگار راضی نبود زودتر بیاد و گفت من تخت بالا میخوام خودم حالا بعدا هم خبرت میکنم که میام یا نه

گفتم باشه

دروغ چرا از خدام بود که باهم نریم، دل خوشی ازش ندارم که

اینم که بهش گفتم واسه این بود که یه تعارف زده باشم بعدا نگه جام گذاشت رفت

روزی که میخواستم بلیط بگیرم گفتم قطعی بگو که بلیطم رو میخوام بگیرم اگه نمیای تا صندلی تک نفره بگیرم

گفت بذار بپرسم و اینا بعد گفت:

پرسیدم

من ظهر میرم☺️


همین

نمیدونم چرا احساس کردم اون ایموجیش از صد تا فحش بدتره(شمام همچین حسی دارین؟ ) 

خیلی رک و راحت گفت چون باید صبح زود پاشیم و اینا نمیام

من بودم حداقل یه تعارفی ببخشیدی چیزی میگفتم

یا اون ایموجی گوهت تهش گذاشتی چیه آخه؟


گذشت تا امروز

این اسکرین بخشی از پیام هاییه که امروز دادیم







هه

فک کرده من خرم

میگه بابام نمیتونست صبح زود منو برسونه به اتوبوس و گرفتاره

اولا که من میدونم اونقدر گرفتار نیست که نتونه بچه ش رو برسونه به اتوبوس

دوما همون روز گفت چون صبح زود باید پاشم نمیام

سوما آدم گرفتار نمیتونه صبح زود بیاد برسونه ش ولی دم ظهر میتونه؟ جل الخالق نمردیم و نمونه جدیدی از گرفتاری رو دیدیم

ادم هرچقدر هم که کار داشته باشه تایم اول صبحش خالی تره تا ظهر

اونم روز جمعه که تعطیله



حالا میخوام چیکار کنم؟ 

بهش گفتم باشه عشقم چشم حتماااا میرم برات تختم میگیرم

اما اونو فقط گفتم

چیزی که میخوام عمل کنم اینه که برم تو اتاقش اگه تخت خالی نبود بعدا منت بذارم که وای عشقم من رفتم و تخت خالی نبود ها

اگر هم خالی بود نمیگیرم و میگم یادم رفت یا گرفتار کارای خودم بودم یا هرچی

حالا که اون واسه من زیر آبی میره چرا من نرم؟

چرا وقتی بهش میگم بیا دوتایی زود بریم تخت پایین بگیریم میگه نمیخوام و بالا میخوام

بعد که من به سختی میوفتم و میرم، میگه بی زحمت یه دونه پایینم واسه من بگیر؟ 😑

مگه خودش چلاغه که نمیاد و واسه یه نصفه روز بیشتر موندن این فیلما رو در میاره؟ 

هرچند به روشم آوردم

اما پر رو تر از این حرفاس 😖



پی نوشت1:شوخی شوخی خوب بارش کردم یا کم گفتم؟ جا داشت بازم ها ولی گفتم بذار عنش رو درنیارم

عاشق این نیش تیکه هام که میندازی و ول میکنی قضیه رو


پی نوشت2:اون آنبلاک پایین رو میبینین؟

تا کی لمسش نکنم که دلم خنک شه خوبه؟ 

الان باز رفتم رو مخ مامانم که یه پراید بخر

گفت نمیخرم خودت رفتی سرکار بخر

گفتم خب من تا هفت سال دیگه که نمیرم

گفت هفت سال تا چشم بذاری رو هم گذشته

گفتم خب تو بخر من چشم که گذاشتیم رو هم و رفتم سر کار پس میدم

خلاصه یکم رو مخش رژه رفتم آخر گفت اگرررررر هم بخرم که نمیخرم اول باید واسه خوش خواب بخرم

گفتم نه چرا واسه اون بخری چه فرقی میکنه؟ 

گفت فرق میکنه

گفتم چه فرقی؟

گفت اون از تو بزرگتره پسر هم هست

گفتم نهههههه هیچ فرقی نمیکنه چه ربطی داره

نهایتش اینه که ماشینه رو نصف نصف کنیم

بعدم اون خودش از سال دیگه میره سرکار خودش واسه خودش بخره

خلاصه که سر چیزی که وجود خارجی نداره و نخواهد داشت هم ما تو سر و کله هم میزنیم

بعد از اینکه ماشین پدر جان رو تحریم کردم

ورداشت ماشینش رو داد دست خوش خواب :/

دو بار دستش داد

بار اول که افتضاح، ورداشت چند بار چسبوندمون به سقف باباهم هیچی بهش نگفت

با خودم گفتم دعواهاشو من کردم خیرش به این رسید

بار دوم ولی خیلی راضی نبود بده بهش

مامان گفت بده خوش خواب برونه دیگه موند تو رو دروایسی و یکم غر زد که دفعه قبل رید به ماشین و... ولی آخر دستش داد اونم خوجال و شاد و خندون رفت نشستم

یه بارم نزدیک بود تصادفم کنه و بابا یکم دعواش کرد ولی اون هیچی نگفت و ریلکس و به کفشم وار راهش رو رفت

یه بار گفت برو چپ ولی دیر رفت بابام عصبانی شد اینم ریلکس گفت آخرش چپم میریم دیگه

مامان هم گفت ببین مثل تو وحشی نیست حمله کنه به یارو هرچی بهش میگن هیچ نمیگه :/



دیروز رفتیم اموزش رانندگی (یه جلسه از دوازده تام مونده بود)

مربیم گفت خو خره تو که انقدر رانندگیت خوبه واس چی رد شدی؟ (البته این خو خره رو اون نگفتا من احساس کردم تو دلش گفت 😁) امروزم اون جلسه که بعده رد شدن باید بریم رو رفتیم و گفت ببین چقدر خوب رانندگی میکنی فردا نری رد شی ها

من تاحالا هرکی بعده تو اومده انقدر تعریفت رو کردم گفتم اصلا تاحالا کار آموز خانم مثل تو نداشتم(گفتم که یه بارم قبلا گفت انگار سه چهار ساله راننده ای😊)



امروز از خر شیطون پیاده شدم

محل کار مامان بودیم و میخواستیم برگردیم

بابا گفت میشینی؟

گفتم حق نداری هیچی بهم بگی ها!!! گفت باشه

گفتم این بار آخرم هست بهت فرصت میدم این بارم اگه دعوامون شه دیگه تمومه

گفت اوکی حله و نشستم

عاقا رفتیم و نزدیکای خونه مامان گفت تا فلان جا هم برو چون دیده بود از خر شیطون پیاده شدم خواست الکی یه دور اضافه بزنیم

 بعدم چون روزای اخیر رانندگی خوش خواب رو دیده بود گفت این خیلی بهتر از خوش خواب رانندگی میکنه ها خوش خواب دل و روده ت رو میاره تو دهنت

بعله این همون مامان جانمه که چند وقت قبل برگشت بهم گفت رانندگی خوش خواب از تو بهتره و منم گفتم خب خوش به حالت :/

به اشتباهش پی برد آخر


همون موقع که من رانندگی میکردم رفتیم ماست بگیریم یه خانومه با نیش باز اومد گفت آخر نشستی پشت ماشین؟!؟! 

منم میگفتم خدایا این دیگه کیه مامان بابا هم با تعجب نگاه میکردن

گفت رانندگی میکنی و اینا باباهم خندید و گفت آره این بدون گواهینامه رانندگی میکنه بعد انگار یارو فهمید نشناختیمش گفت آره آقای فلانی(مربی رانندگیه) هم خیلی ازت تعریف میکرد

اون موقع تازه دوزاریم افتاد و گفتم آها شما مامان فلانی هستین(مامان همون دختره که اونم میومد کلاس رانندگی و یه بار جاشو با من عوض کرد و من اومدم اینجا کلی سلیطه بازی دراوردم🤦‍♀️)

گفت نه خاله شم

اتفاقا آقای فلانی(مربیه) همه ش تو رو میزد تو سر فلانی(دختره😁)

همه ش میگفت خانوم نارنجی ای خیلی خوب رانندگی میکنه و اینا

خلاصه که من بسی خر کیف شدم و اومدم اعلام بدارم که گاهی اون بچه مردمه که میزنن تو سر این و اون منم

خوده خودمم😊



دیروز یه نیسانه داشت سر تقاطع رد میشد بعد من یه کاری کردم که خودمم نمیدونم چه کردم و ارادی نبود راستش

اصلا هم فکر نمیکردم کار خاصی باشه

مربیه داشت با موبایل حرف میزد بعد به بابام گفت دیدی سر تقاطع چیکار کرد وسط  فلان جا وایساد تا نیسانه فلان شه بعد فلان کرد،  کارآموز کی از این کارا میکنه؟ 

آقا من خودمم مونده بودم چه کردم و اصلا یادمم نمیومد و هیچ ایده ای درباره ش نداشتم ولی اون کلی کیف کرد و گفت حرکتی زدی بس ماهرانه

اصلا بعده اون حرکتم بود فک کنم که گفت تو که انقدر رانندگیت خوبه واسه چی رد شدی؟ 

خلاصه که این مربیم منو که می بینه اینجوری🤩🤩🤩 میشه

نمیدونم شاید داره زیادی شورش میکنه

من که آموزش بقیه رو ندیدم که بدونم چجوری هستن که این انقدر واسه من ذوق میکنه

ولی احتمالا یا اونا زیادی خنگن

یا هرچی به پستش خورده خنگ بوده

یا واقعا من دست فرمونم خوبه😊

چون همه کارا و تلفنا و کارتکس پر کردناشم میذاشت تو تایم من میگفت من انقدر به رانندگی تو اطمینان دارم که اصلا کاری به کارت ندارم و مینشست کار خودشو میکرد و منم دور دورمو میکردم


یه پولی قراره به دست مامان برسه

دیروز بهش گفتم یه مقدارش رو بده یه پراید بخر

گفت پراید بخرم بزنمش تو سرم(با خشونت گفت ولی کلیت منظورش این بود که پارکینگ واسه ماشین اضافه نداریم😅)

گفتم خو من با خودم می برمش دانشگاه دیگه😁

بعد سره حرف واسه گول زدنش رو باز کردم و گفتم تو یه پراید واسه من بخر من پول در بیارم پست میدم

گفت خودت دکتر شدی واسه خودت بخر

گفتم حالا کوووو تا اونموقع اصلا تو یه پراید بخر من بعدا پژو بهت پس میدم

گفت به حرف تو اصلا اطمینانی نیست(🤦‍♀️یعنی انقدر سابقه م خرابه ؟)

گفتم باااابابااا تو یه پراید بخر اصلا من بعدا پراید خودتو بهت پس میدم،  اونو که دیگه پست میدم

امروزم باز بحث رو کشوندم به اون پوله و گفتم یه پراید بخر😁گفت باشه

ولی میدونم نمیخره فقط خواست این چند روزه که هستم دهنمو ببنده تا بعدش برم دیگه ریختم رو نبینه😭

اگه تربیت معلم میرفتم الان مثل پسر عمه م که از منم کوچیک تره یه ماشین زیر پام بود

این چه وضعشه آخه من دلم ماشین میخواد

اصا بند بند وجودم داره از عشق به ماشین از هم میگسله😭


دیروز رفتیم خرید

عاقا یه لوازم تحریر لاکچری اینجا هست

هرسال جای سوزن انداختن نبود

بعد اون سمتا جای پارک که سهله

به زور میشد نگه داری که بقیه سرنشینا از ماشین پیاده شن

حالا دیروز رفتیم خرید واسه دمی

 خلوته خلوت و همونجا هم پارک کردیم

کسایی هم که بودن خیلی کم خرید میکردن

بماند که دمی چیز زیادی هم نخرید بس که گرون بود

یعنی خیلی لازم به تذکر نبود جز در چند مورد کوچولو

بچه خودش هرچی برمیداشت میگفت واااااای چقدر گرونه بعد سریع میذاشتش سر جاش

مامان بهش گفت جامدادی بخر گفت نمیخوام دارم 😲

بمیرم واست که دیگه بچگی هم نمیتونی بکنی بچه

واسه امسالم من دوتا مانتو گرفتم مامان گفت این دیگه مانتوت تا سال بعد

گفتم عید منظورته دیگه؟

گفت نه سال دیگه همین موقع :/

وژدانا کفگیره داره میخوره ته دیگ ها

شلوار هم خواستم بگیرم از همون جا که مانتو گرفتم یه خرده گرون بود البته از رنگشم خیلی خوشم نیومد

رفتم گشتم و گشتم و گشتم تا ارزون تر و اون رنگ که میخواستم گیر آوردم

قبلا کی اینطور بود؟ کی انقدر دغدغه گرونی و ارزونی داشتم؟ میگفتم گور باباش یه باره دیگه و شلوار رو می خریدم اما الان واسه هزار تومنم زورم میاد


بابام انقدر مراعات میکنه قندش حدود سی تا اومده پایین داره از اونور بوم میوفته🤦‍♀️

اصن یه وضی

امروزم یه کیک خورد بعدش چای دارچین خورد گفت خنثی کنه ببره(خونده که دارچین باعث کاهش قند میشه هر روز میخوره)

خلاصه که خیالم از بابتش راحته که دیگه خودش مواظب خودشه و با خیال راحت میتونم برم و یا بمیرم و یا هرچی

فقط یه خرده قرصاشو یادش میره بخوره که اونم تا آخر هفته انقدر بهش تشر میزنم که عادت کنه



ل رو بلاک کردم :/

داشتیم شوخی خرکی میکردیم و گفتم بلاکت میکنم و اینا اول گفت بکن بعد گفت نه فلان کارو برام بکن بعد بلاک کن و من گفتم نه اگه بخوام بلاکت کنم همین الان میکنم و... خلاصه دیگه دعوامون شد

یه عکس از انتخاب واحدم هم میخواست که واسش فرستادم و گفتم این آخرین پیام من به تو خواهد بود

کلام آخر رو بگو میخوام بلاکت کنم

گفت میدونستم میفرستی(عکس انتخاب واحدم منظورش بود چون بهش گفته بودم تو چقدر پررویی من میگم میخوام بلاکت کنم تو اسکرینم میخوای)

بعد گفت گفتم(کلام آخر منظورش بود)

منم گفتم باشه خداحافظ

اونم نوشت خداحافظ و چند تا ایموجی گریه و اینا

فکر میکرد الکی میگم ولی رفتم بلاکش کردم😁

اس داد چند تا فحش داد خواستم بگم اینجام بلاکت میکنما دیگه دیدم خیلی خز میشه نگفتم

ولی در کل میخوام بگم گاهی دوستاتونو بلاک کنین خیلی حال میده😅


وکلام آخر دری وری هام میشه اینکه من هنوز آمادگی دانشگاه رفتن رو ندارم

کلی کار دارم و وسیله هام کامل جمع نشده

عاقا حداقل دوهفته زمان میخوام😥