هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هیچی دیگه

همین طور توکل بر خدا موندیم و مثل خر تی تاب داده شده می خندیم

به ه میگم چه بی عار شدیما

گند به این بزرگی زدیم و هر و کر مون به راهه

میگه چه کنیم خب و باز می خندیم😂😂😂

اون پسره تو انتشارات هم ه اینا رفتن قسم و قرانش دادن که به یارو چیزی نگه

ما هم نشستیم به امید اینکه طرف گشادیش بیاد و وویسش رو گوش نده

ه میگه هفته بعد بهش پی ام میدم وویسه رو بفرسته خودمون بشینیم گوش بدیم بخندیم🤣🤣🤣


واسه بیو من خوابم میومدم نرفتم

بعد ل که رفته بود گفت همه ش منتطر بودم پسره بیاد یقه م رو بگیره که مگه من چه هیزم تری به شماهافروختم که اینجوری گفتین 😅

این چند روزه انقدر گرفتار درس و دانشگاه و بیرون و کلی کار دیگه بودم که وقت نشد بیام پست بذارم یا کامنت ها رو تایید کنم یا کامنت بذارم

میخواستم تا آخر هفته نیام

اما امروز حدودا یه ساعت پیش اتفاقی افتاد که قشنگ اون دو چیکه آبروی نداشته مونم رفت

آخر کلاس با چند تا از دخترا و ل و م و ه و بودیم

یهو ه برگشت گفت عاقا من بیست روزه پریودم و اینا

بعد ل هم برگشت گفت خب برو دکتر و فلان و بهمان و خلاصه نشستن مسئله رو باز کردن یهو دیدیم ای دل غافل

گوشی یکی از بچه ها جا مونده و دقیقا کنار ما مشغول وویس گرفتنه🤦‍♀️

از اونجایی که گوشی دخترا رو میشناختیم حدس زدیم گوشی یکی از پسرا باشه

گفتیم بریم پسره رو پیدا کنیم بگیم اینو حذف کن ما یه وویس دیگه بهت میدیم

حالا این بین چه اراجیف دیگه ای که نگفتیم بماند

ه و م تو انتشارات یکی از پسرا رو دیدن و ماجرا رو سر بسته بهش گفته بودن و پرسیده بودن این گوشی کیه؟

من و ل هم رفتیم سلف

یهو دیدیم اینا اومدن سلف که چی؟ گوشی واسه شر ترین پسر کلاسمونه🤦‍♀️

یعنی بین اون همه آدم از شانس شخمی ما گیر این افتاده بودیم

اینام دیدن اگه بهش بگن پاکش کنه طرف بچه پرروئه و بدتر کنجکاو میشه ببینه قضیه چیه دیگه هیچی نگفتن گوشی رو گذاشتن تو کیف شون و اومدن

حالا اگه فکر کردین به فنا رفتگی ما تا اینجاست کور خوندین

اونا صحبتی نبود که

به هرحال پریودی امر طبیعی بدنه و ما هم حالا یه گوهی خوردیم

اما مشکل اصلی از اونجا شروع شد که اینا اومدن تو سلف و ما نمی دونستیم هنوز گوشی همراه شونه و داره وویس ضبط میکنه

و وقتی گفتن گوشی واسه اون پسره ست نشستیم یه ساعتم پشت سر یارو حرف زدیم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

این اسکلام اصلا انگار نه انگار

وقتی فهمیدیم که دیگه کار از کار گذشته و پسره رو شسته بودیم

م تو راه گفته بود این همه پسر شایسته تو کلاس ماست چرا باید عهد گوشی فلانی جا بمونه صدای ما رو ضبط کنه

یا من گفتم ه با این شانس عنت عهد باید گیر این بیفتیم

یا ایده میدادم که بیاین گوشیش رو بسوزونیم یا لهش کنیم یا... 

خلاصه یه ساعت تو وویسش نشستیم تحلیل کردیم که این بابا شره و فلان و عمرا اگه پاکش کنه و سوژه مون میکنه و اینا

آخرشم م اضافه کرد که باید بگیم توکلت علی الله شاید اصلا گوشش نکنه😑

یعنی فک کن این م که یه صلواتم بلد نیست افتاده بود به ذکر گفتن😂

هیچی دیگه آخرش که حسابی ریدیم همون پسره که ازش پرسیده بودن اومده بود گوشیو داده بودن بهش که ببره بده به اون پسر شره

خدا میدونه تهش چی میخواد بشه

این بابام از اون زبون دارازست اگه بفهمه ما اینجوری پشت سرش گفتیم قشنگ سرویس مون میکنه کلی صفحه پشت سرمون میذاره

گرفتاری شدیما

الان من میگم جزوه کامل این درس مونو بذاریم تو گروه بلکه نره وویس گوش بده

یا به یکی از پسرای اکیپ شون بگیم بره یواشکی پاکش کنه

عی خدااااا

الان یه ساعته نمیدونم بخندم یا گریه کنم یا سرمو بکوبم به دیوار🤣😅😬😥😭


پی نوشت: بهشون میگم مطمئن باشین اگه حتی اون پسر شره هم نشینه وویس رو گوش بده

اون پسره که تو انتشارات بود و قضیه رو سر بسته بهش گفتین از رو کنجکاوی صد در صد وویس اونو ازش میگیره میشینه گوش میده

تازه اگه مرام به خرج بده و بهش نگه🤦‍♀️

رفتم پیش ل و ف یکم مسخره بازی در آوردیم

بحث کشید به گروه بندی استیجری

گفتیم کی رو ورداریم و کی رو ور نداریم و با کی هم گروه شیم

بعد گفتم ببین ل

ما درس خون که نیستیم

کاری هم که نیستیم

گشادم که تشریف داریم

هیشکی زیر بار ما نمیره که باهاش همگروه شیم

بیا امشب بشین همین سلطان قلب ها رو تمرین کن فردا پاشیم بریم دانشگاه بخونیمش 😅

بلکه از این طریق یکی رو گیر بیاریم🤦‍♀️🤣

اونم میگه باشه

 بذار آخر ترم هم یه دافی از خودمون درست میکنیم میریم چند نفرو گیر میایم😅😅🤣🤣

:/

:/

و بازم :/


همه ش میگن تو دانشگاه خیلی حواستون به کاراتون باشه ملت چهار چشمی تحت نظر میگیرن

من باور نکردم تا امروز

امروز قبل از عملی آناتومی رفتیم نشستیم رو نیمکت راهرو

خلوتم بود

بعد من زیر لب طوری که خودمم به زور میشنیدم داشتم این آهنگ اولین شب آرامش رو زمزمه میکردم بعضی وقتام ل باهام میخوند

الان تو کانال کراش دانشگاهمون ورداشتن درموردمون نوشتن که اونایی که طبقه همکف فلان جا بودین صداتون خوب بود و اینا😳🤦‍♀️

حالا به اینکه ما صدامونم خوب نیست و طرف مسخره کرده احتمالا کاری نداریم

ناموسا چطور اصلا صدامونو شنیده؟

بعد من این همه تو راهرو های دانشگاه منگل بازی درمیارم و مثل خر تی تاب داده شده می خندم یا مثل بچه مدرسه ایا بالا پایین می پرم

یعنی الان اونا هم دیده شده و اینجانب سوژه دانشگاه شدم🤔

از این به بعد باید آسه برم آسه بیام که با همچین جونورایی هم دانشگاهی ام

نمیدونم این مامان بابای من حس ششم دارن یا چی

امشب دوباره واسم پول ریختن

درحالی که همیشه ماهانه پول میدادن اما این ماه رو دوبار دادن

الان دوباره پولدارم تا چند روز دیگه که بزنم تو گوش پوله و به گدایی بیفتم🤦‍♀️

ولی نه

این دفعه دیگه میخوام خویشتن داری کنم دست از ولخرجی بردارم😭

نمیدونم چرا هرچه بیشتر آنا میخونم

بیشتر گه گیجه میگیرم

و کمتر میفهمم

ذهنم هم توانایی نگهداری چرخه های بیو رو نداره

احساس میکنم مغزم به شدت افت کرده

قبلا ها یه چیزی رو یه بار سرسری میخوندم تا حدود زیادی یادم میموند

اما الان ...

و این منو خیلی می ترسونه

چی میشه که آدم خنگ میشه؟


پی نوشت:خدا سال بالایی ای مثل من نصیب تون کنه😊

چیه خو

منم سال بالایی شدم بالاخره

امروز یه سری ترمک رو تو کتاب فروشی دانشگاه دیدم

از هجوم شون واسه خرید کتابا و استرس اینکه نکنه کتاب واسشون نمونه حدس زدم پزشکین😂

(بماند که فروشنده هم از آب گل آلود ماهی میگرفت و مثلا هرسه جلد گری رو کرد تو پاچه شون و در جواب سوال پسره که اینا به دردم میخوره یا نه؟ گفت آرررره ، بچه ها ترم اول که میان هر سه تاشو می برن :/

و بماند که استاد مثلا تنه مون از گری سوال نمیده و میگه فقططططط چوراسیا و کتابه دیگه کلا به درد شون نمیخوره) 

خلاصه که قشنگ مثل ترم اول بچه های خودمون بودن

قیافه هاشونم معلوم بود اصلا ماست طور میزدن

راستش من خودم این ترم فهمیدم ترمکا بخصوص ترمکای رشته ما خیلی ضایعن

ما پارسال خودمون نمیفهمیدیم ولی الان کارای اینا رو میبینم خیلی تابلوئه😂

میگم یعنی ما هم انقدر اسکل میزدیم؟ 🤦‍♀️🤣

از گم شدنا و استرس هاشون واسه کلاسا(یادتونه پارسال اوایلش واسه دو دقیقه دیر رسیدن خودمو جر میدادم🤦‍♀️) 

تا سوتی هاشون که به بال های دانشگاه گفته بودن یال یا یکی شون اومده بود طبقه ما دنبال آب شیرین کن (دستگاه تصفیه 🤦‍♀️) میگشت🤣

یکی شونم امروز با استرس از ه پرسیده بود آزمایشگاه بافت کجاست

بعد اینا آزمایشگاه و عملی رو تا چند هفته اول که تئوری ها پیش بره ندارن ولی این چون تو برنامه ش بوده میخواسته بره استرسم داشته دیر نرسه😂

گندم زدن به صف سلف و کلا همه جا رو شلوغ کردن🤭


خلاصه تو کتاب فروشی بودم و رفته بودم واسه اینترن هم اتاقیم از یه کتاب و قیمتش عکس بگیرم

 اون وسط یه دختره رو دیدم و به صورت رندوم و کاملا شانسی انتخابش کردم بهش شماره اتاقم رو دادم که بعدا بیا جزوه های ترم پیشم رو بهت بدم

انقدر خرررر ذوق شد که نگو

غروب زارتی اومد منم جزوه هامو یادم رفته بود کجا گذاشتم

اسم و شماره اتاقش رو پرسیدم گفتم برو خودم برات میارم

عاقا وقتی جزوه مزوه هارو بهش دادم کم مونده بود از خوجالی دستمم ماچ کنه

هی میگفت انگار خدا تورو واسه من رسوند و چند روز بود تو فکر بودم که باید چه کنم و چه نکنم و... 

حقم داشت خداییش

خدا از این ترم بالاییا نصیب هرکس نمی کنه که😂

من میرفتم به ورودی مهری هامون میگفتم بهم جزوه بدین نمیدادن :/

بعد از کلی پاس کاری یه جزوه به دردنخور بهم میدادن که برم کپی بگیرم و برگردونم

بعد اونوقت من خودم اینجوری جزوه می برم واسشون

این اگر لطف و نگاه ویژه خدا نیست پس چیه؟ 🤣

فک کنم به اون نقطه از زندگیم رسیدم که بگم خب دیگه

از حالا به بعد بزرگ شدم

میتونم رو پای خودم وایسم

اینو اون موقعی فهمیدم که منی که لباس هام که توی لباس شویی بود رو زورم میومد برم پهن کنم و مینداختم گردن این و اون

ولی الان ها مثل کزت با وجود پریود بودن میرم تشت تشت لباس میشورم و صدامم در نمیاد

همون موقع ها که پریود بودم و میوفتادم یه گوشه مامانم برام دم نوش می آورد

اما الان سگ دو میزنم از این کلاس به اون کلاس و درد می کشم

اون موقعی فهمیدم که برای اولین بار خودم بودم و دردم

خودم پا شدم رفتم نوبت دکتر گرفتم

خودم رفتم دکتر و بغض نکردم

خودم رفتم داروهامو گرفتم

و الانم ساعت کوک کردم که یادم باشه تا یه ماه باید روزی سه تا قرص بخورم

و چند وقت دیگه م خودم باید برم آزمایش بدم و جوابش رو بگیرم و دیگه کسی نیست که واسش کولی بازی در بیارم و گریه کنم

خودم پاشدم رفتم خریدامو کردم و با کیسه های پر برگشتم خوابگاه

اولش وسایل خوابگاه و دانشگاهم بود

این هفته باید برم گوشت و ماکارانی و برنج هم بگیرم که واسه اولین بار یه چی سر هم کنم که مثل هفته پیش گرسنگی نکشم

دیگه ظرفام رو هم مثل ترم پیش نمی ذارم که جمع شه و زود به زود شسته میشه

و حتی تفریحاتم هم بیشتر شده و یادگرفتم خوده خودم باید حالمو خوب کنم و به کسی وابسته نباشم

با وجود تمام این ها از ترم پیش درس خون تر شدم

اما میدونی چی این بزرگ شدنه بهم چسبید

همون که امروز اتفاق افتاد

یاد گرفتم عاقلانه فکر کنم و اگه به نتیجه رسیدم کاری به صلاحم نیست نه بگم

یه جورایی خودم مواظب خودمم

امروز قرار بود با ه بریم همین خرید برنج و اینا

که گفت با یه تعداد از پسر و دخترا قراره شام برن بیرون و گفت منم باهاشون برم

گفتم نمیام

برخلاف همیشه که می مردم تا مخالفتم رو بگم گفتم نمیام

هرچند یکم فکر اینکه ناراحت شه یا بهم بگه امل عقب افتاده اذیتم میکرد اما حرفم رو زدم

رفتیم خوابگاه و داشت حاضر میشد

چندبار اصرار کرد که بیا فلانی هم میاد و بهمانی هم میاد و اون رل جدیدامونم میان😁 و...

خلاصه همه ش وسوسه می شدم اما آخر نرفتم

مطمئنم اگه ترم پیش بود می رفتم اما این بار سر حرفم وایسادم و چند تا بهونه واسش آوردم و نرفتم

یکی از کارای خوبی که ترم پیش انجام دادم و الان به شدت ازش راضیم همین بود که وارد اکیپ شون نشدم

دو بار باهاشون بیرون رفتم که البته یکیش تولد م بود و دعوتم کرد و یکیش هم قرار بود با م و ه بریم سینما که یهو فهمیدم بقیه هم میان و یه جورایی تو عمل انجام شده قرار گرفتم و رفتم

یه مقدارم با بچه هاشون دوست بودم اما فاصله م رو حفظ کردم

الان اکیپ شون به خاطر یه سری کات کردنا و شکست عشقیا و جر و بحث ها و بچه بازی به هم خورده

همین م که ترم پیش منو مسخره میکرد اومد گفت که اشتباه کرده و اصلا نباید وارد این قضایا می شده

ترم پیش بهش گفته بودم که همین ترم اولی که بچه ها رو نمی شناسه باهاشون قاطی نشه که داستان میشه ها اما بهم گفت که من اینا رو میشناسم و خوبن و....ولی الان خودش اعتراف میکنه به حرفم رسیده

القصه

ما اون موقع جلوی خودمونو گرفتیم

الان دردسر هایی که واسه بقیه به وجود اومده رو نداریم و اونا تازه الان دارن می فهمن که اشتباه کردن


یه چیز دیگه هم هست

نمیدونم بخاطر سن مه که بالا رفته یا چی

اما اوایل خیلی زود وابسته می شدم

زارتی هم عاشق می شدم و باطرفم درخیالم به خانه ی رویاها می رفتم🤣

اما الان سر شدم

بی حسه بی حس

ممکنه از کسی خوشم بیاد ها

ولی اون که بیام مثل گذشته رویا پردازی کنم و اینا نه

مثلا ممکنه یکی رو تو اینستا ببینم بگم وای من عاشق صدای فلانی ام

یا عاشق قیافه و اخلاق اون یکی ام

اما فقط در همین حده

حسه مرده

من اوایل فکر میکردم اگه برم دانشگاه مثلا زارتی عاشق میشم بعد مثلا به پای طرف میشینم تا به هم برسیم و از این عوق بازیا

اما الان اصلا اینطور نیست

خیلی منطقی تر شدم

دیگه به کسی فکر نمیکنم

راحت ادما رو خط میزنم

و بر خلاف یه سری از دوستام که تا یه پسر میره پی وی شون تو خوابگاه یورتمه می رن و به همه میگن و فکر میکنن که طرف عاشق شونه

من دیگه اینجوری فکر نمیکنم و صداشم در نمیارم

اگه کسی کاری داشته باشه باهام به چیز دیگه ای جز اینکه باهام کار داشته فکر نمیکنم

و مسئله دیگه ای به ذهنم نمیاد

دلیلش رو هم فکر کنم بدونم

خب آدم قبل از اینکه وارد دانشگاه بشه روابطش محدود تره

تا رابطه ای چه حقیقی و حتی چه مجازی شکل بگیره ممکنه به جنبه های دیگه شم فکر کنه

اما من از وقتی که اومدم و تصمیم گرفتم با همه رابطه دوستانه عادی داشته باشم

قشنگ این حسه داره کم رنگ و کم رنگ تر میشه

و به هرکدوم شون جز یه دوست یا هم کلاسی یا هم کار آینده نگاه نمیکنم

و اینطور فکر میکنم که طرز فکر اونام همینه

حالا چه واقعا باشه چه نباشه

اما اینطوری خیلی راحت ترم و زندگی بهتر شده

اینجوری دیگه شکست هایی که قبلا میخوردی وجود ندارن

و کلا راحت تری دیگه

شاید اوایلش سخت باشه و هنوز تو فاز توهمات فانتزی خودت باشی

اما کم کم روال میشه

و کم کم یاد میگیری که میتونی با جنس مخالفت معاشرت کنی بدون هیچ حسی



پی نوشت1:م امروز گفت یه سوتی دادم

گفتم چی؟

گفت تو جمع بچه ها بحث دلتنگی تو تابستون واسه بچه ها بوده و کشمش قبلا بهم گفته من تو تابستون دلم واست تنگ شده بود و اینا

بعد من یهو تو سلف از دهنم در رفته گفتم من وقتی زیاد با کسی باشم بهش وابسته میشم و دلتنگش میشم مثلا الان تابستون فقط دلم واسه نارنجی تنگ شده بود🤭

بعد کشمش ناراحت شده بود انگاری

بعدشم میگفت حالا خوبه م اونجا نبود بشنوه جرم بده

بعله دیگه

من همچین آدم دوس داشتنی ای هستم(🖕) که همه دلتنگم میشن


پی نوشت2:نمیدونم بین یه ادم نوزده ساله با بیست و یک ساله چقدر اخلاف فکری و عقلی وجود داره

اما واقعا احساس میکنم یه سری از بچه هامون بچه ن

خصوصا پسرا

نمیدونم این واقعا بر میگرده به یکی دو سال پیر تر بودن من یا چی

اما اصلا اتفاقات خوبی تو کلاس مون نمی افته

آدمایی که هیچ ربطی به هم ندارن با هم وارد رابطه میشن و با شیب تند پیش میرن

و قابل پیش بینیه که با مخ میخورن زمین

مثل همون مورد قبلی که رابطه شون یک ترم هم دووم نیاورد

الان تعداد شون بیشتر هم شده

و اگه قرار باشه هرکدوم اینا بعده یه مدت کات کنن که قابل پیش بینی هم هست

کلا جو کلاس خیلی بد میشه و انگار با یه مشت دشمن خونی هم میشینی سر یه کلاس

واقعا نمیدونم چطور میشه که دو نفر انقدر احمق میشن که فقط بنا بر احساس و بدون داشتن هیچ سنخیتی باهم وارد رابطه ای میشن که معلومه تهش چیه

من مخالف رابطه داشتنه نیستم اصلا

فقط میگم کاش یکم با فکر تر عمل شه

احساس میکنم که جو کلاسمون این طور شده که مثلا پسرا با خودشون میگن خب دخترا دارن تموم میشن و هرکی یدونه برده پس تا خوباش نرفته ماهم یه دونه برداریم

دخترا هم به بقیه دخترایی که رل زدن نگاه میکنن و واسه اینکه از قافله عقب نمونن و چیزی از اونا کم نداشته باشن به اولین نفر اوکی رو میدن :/

چرا به تهش فکر نمی کنن واقعا؟


پی نوشت3:امروز ه برگشت از یکی از پسرایی که واسه شهر دانشجویی مونه و کنارش نشسته بود پرسید اینجا گوشت فروشی خوبش کجاست؟

هیچی دیگه

باقی پسرا هم شنیدن و سوژه شد کلا😂


پی نوشت4:رفتم بیرون کلی در به در کلید ساختن شدم

امشب کلیده افتاد تو دشویی

سرپرستی تا گوشی یا کارت دانشجویی بهش ندی کلید اصلی رو بهت نمیده

در قفل

من بودم و لباسای تنم و دیگر هیچ

رفتم سرپرستی گفتم کلیدو بهم بدین

گفتن گوشیت رو بده

گفتم گوشی ندارم تو اتاقه کلیدم گم شده(آبرو داری کردم نگفتم افتاده تو دشویی)

یکی از بچه هام اومده به مسخره کردنم که من ضامنش میشم بهش کلید بدید :/

هیچی دیگه

با پرسیدن اسم و فامیل و شجره نامم راضی شد کلیدو بده من برم در رو باز کنم و برگردم :/

قبل نوشت : هر وقت استاد خالی گفتم بدونین منظورم همون دوستمه که آناتومی افتاده😁


امروز ف میگفت اگه استاد با ما هم اتاقی می شد ترم بعد هرچهار نفری مون استاد میشدیم هیئت علمی تشکیل می دادیم🤣🤣🤣🤣

منم گفتم آره استاد قابلیت اینو داره که هر ترم سه تا استاد دیگه پرورش بده😂



بعد هم اتاقیم سیده

بعد این هی رد میشه میگه سید فلان سید بهمان

بعد امروز ورش داشتم آوردمش پیش هم اتاقیم

گفتم سید برایش دعایی بکن

گفت کار این از دعا گذشته😂


تا تقی به توقی هم میخوره برمیگرده به همه میگه دانشگاه تهران منو واسه آناتومی بورسیه کرده بعد ملتم باور میکنن اینم میشینه اسکل شون می کنه ما از اون ور جر میخوریم و یاد نمره تکش می افتیم که نفر آخر کلاس شده بود😂


بعد کلا بچه ی باحالی هم هستا

امروز اپید ارائه داشت

من رفتم نشستم وسط کلاس سمت پسرا گفتم میخوام اذیتت کنم بخندی و استاد صدات کنم و اینا

با اون لهجه با نمکش چند بار گفت نکنیااااا

نکنیاااا

تو بی جا میکنی

تو غلط میکنی

آخرم ورداشت گفت اگه این کارو بکنی ترم بعد هردومون استاد اپید میشیم🤣

سه شنبه با گروه سه شنبه رفتم آنا عملی

استاده میگفت باید روز خودت بیای

دیگه گفتم نوبت دکتر دارم و اینا تا راضی شد حضورم رو بزنه

بعدشم با ه و م رفتیم بیرون

م ماشین باباشو آورده بود

بماند که رانندگی بلد نبود و تا پارک کرد ما روده بر شدیم و یه بارم خاموش کرد😂

وقتی برگشتیم هلاک بودم دیگه انقدر که خیابونا و پاساژا رو چرخیدیم

بعدشم فیلم دیدیم و شب ساعتای یک و دو خوابیدیم

چهارشنبه صبح هم پاشدم رفتم کلاس و ده رفتم دکتر

آها اینم بگم که سر کلاس سه شنبه صبح تئوری آناتومی

بدون اینکه بگه یهو شروع کرد به پرسش

و بنا به شانس شخمی من اولین نفر بودم که پرسید و چرت و پرت تحویلش دادم :/


القصه من که رفتم دکتر تقریبا نفر آخر بودم و سه چهار نفر جلوم بود و زود رفتم تو

شد همون که اینترن هم اتاقیم گفت

بهم قرص داد و گفت دوره ش که تموم شد آزمایش بدم باز برم پیشش

موقع معاینه هم که اینترنه معاینه م کرد دکتر برگشت بهش گفت توده داشت؟ اونم گفت آره یه مقدار سمت راستش :(

حقیقتا دیگه حوصله غصه خوردن ندارم

منتظرم یه ماه دیگه برم ببینم چه خاکی به سرم شده تا اون موقع هم بهش فکر نمیکنم


رفتم دارو هامو گرفتم و برگشتم دانشگاه و منتظر تایم نهار شدم

بعدشم رفتم خوابگاه یه کم آنا بخونم که خسته بودم و یه چرت زدم و رفتم واسه تربیت بدنی

برخلاف استاد قبلی مون که وحشی بود و با پالتو میومد بهمون ورزش میداد و پاچه می گرفت این یکی انقدر خوب بووووود

تازه شم داف هم بود 😁

میگفت میخوام از اینجا میرین بیرون روحیه تون عوض شه و شاد باشین

عاقا مام انقدر روحیه مونو عوض کردیم دیگه روحیه مون داشت پاره می شد🤭

هر چند میگن خوب نمره نمیده اما من راضی ام

همین که میریم کلی حال میکنیم و دلقک بازی درمیاریم کافیه

نه مثل اون مادر فولاد زره که کلاسش مثل شکنجه بود واسمون

بعد از کلاس هم با ل رفتیم واسه ف کادو تولد گرفتیم

بعدشم یه جا گم شدیم😂

یعنی گم شدیمااااا

در اون حد که دیگه یه کم دیگه می رفتیم سر از یه شهر دیگه در می آوردیم🤣

این ل اصلا آدرس و اینا بلد نیست و راه دانشگاه تا خوابگاه هم به زور میره

بعد من بردم قشنگ کل شهر رو گردوندمش فقط یه جا یه خیابون رو اشتباه رفتم

بعد همه ش با خنده میگفتم ل فک کنم اشتباه اومدیما اینجا مثل اونجا که قبلا اومدم نیست و گم شدیم

بعد اونم فکر میکرد من شوخی میکنم

منم هی بدتر خنده م گرفته بود میگفتم ل به جان خودم گم شدیما

بعد از یه آقائه پرسیدیم گفت درست اومدین

بعد باز رفتیم و رفتیم و رفتیم تا آخر واقعا فهمیدیم گم شدیم😁

ل رو تیغش میزدی خونش در نمیومد

میگفتم خب من بهت گفتم اینجا آشنا نیست گم شدیم تو باور نکردی

میگفت خب تو تا ته دهنت رو باز کرده بودی میخندیدی من فکر کردم فیلمته

هیچه دیگه برگشتیم

ولی هلااااک شدیما

هرچی هم منتظر شدیم تاکسی نبود برمون گردونه و کلی مسیر رو پیاده برگشتیم :/

یه جام یه رودخونه سر راهمون بود برگشتم به ل گفتم میخوام بندازمت این تو از شرت راحت شم

برگشت تیکه وار گفت بیچاره آخر منم که واست می مونم این دوستای دیگه ت همه رفتنی ان و اینا

منم گفتم آخرین نفری که واسه آدم می مونه خودشه دوست واسه هیچکس موندگار نیست

راستش احساس کردم این تیکه ل کنایه به دیروز بود که با م و ه رفتم بیرون

هرچند من قبلش به اون گفتم میای بریم واسه ف کادو بگیریم؟ خودشو چس کرد که کار دارم نمیام(حالا کاری هم نداشتا بعدا گفت خواستم آناتومی بخونم که نخونده بود)

بعد که من دیدم نمیاد به ه و م گفتم و با اونا رفتیم

 یا شایدم تیکه به هم گروهی شدنم واسه زبان با ه و م 🤔

خب من زبانم خیلی خوب نیست ل هم خوب نیست ف هم خوب نیست

بعد سه تا لال میخواستیم بریم اون پایین چی ارائه بدیم؟ 


القصه یه دربست گرفتیم و آخر برگشتیم خوابگاه

بعد خرمالوهای ل افتاده بود زیر نارنگی های من له شده بود

یکمم بابت اون فحشم داد🤭

که البته تقصیر خودشم بود

خودش ورداشت خرمالو هاشو انداخت تو کیسه میوه من

کادو واسه ف هم یه کیف گرفتیم

رسیدیم خوابگاه و شام من که داده بودم ف واسم از سلف بگیره نون پنیر سبزی و آش بود :/

فک کن بعد از اون همه فعالیت و دانشگاه و دکتر و داروخونه و تربیت بدنی و خیابون گردی و گم شدن

برگردی ببینی باید نون پنیر بخوری

ل گفت همون بیرون شام بخوریم ها

اما حقیقتا کفگیرم خورده ته دیگ این یکی دو هفته خرجم خیلی بالا بود و قبول نکردم

خسته ی خسته بودم

آش رو خوردم و نون و پنیر و سبزی و خیار و گوجه و خرما و گردویی که همراهش بود رو گذاشتم تو یخچال

دیدم هنوز زوده بخوابم و ساعت ده بود

قرصمم که باید دوازده می خوردم

گفتم حالا برم از اون یه عالمه لباسی که باید بشورم چند تاشو بشورم یکم سبک شه

هیچی دیگه رفتن و لباس شستن همانا

مسخره شدن توسط استاد همانا(یکی از هم کلاسیامه که بهش میگیم استاد چون آناتومی رو افتاده بعد خودش اومده میگه من استاد آناتومی ام و بورسیه م کردن و اینا🤣🤣🤣کلا خیلی دلقکه و بقول ل تاحالا کسی رو ندیدیم که انقدر با افتادنش حال کنه و سوژه ش کنه)

استاد اومد سرش رو آورد تو حموم و شرورانه گفت که لباس میشوری و اینا منم گفتم آره مثل کوزت اونم گفت آفرین فرزندم ترم بعد آناتومی رو بهت بیست میدم 🤦‍♀️🤣 و خلاصه انقدر مسخره باری در آورد که چهار تا دیگه از بچه های کلاسمونم کشوند در حموم و اونام گفتن میخوایم عکس بندازیم استوریت کنیم و...

منم در رو بستم اونام در رو از پشت قفل کردن

به استاد گفتم ببین فلانی بیام بیرون خفه ت کردم ها

دیگه اونم در رو باز کرد و رفت

بعد بچه پر رو امروز برگشته به ل میگه دیشب نارنجی داشت تو حموم لباسای منو جورابام رو میشست🤦‍♀️🤣🤣🤣

اونم باور کرده بود اصن یه وضی


هیچی دیگه بعد از دوساعت لباس شستن که از کمر دو قاچ شدم چون یکی از شلوارام رو تازه خریده بودم و عوضی رنگ پس میداد و نزدیک بیست تشت آب ریختم و آخرم دست از رنگ پس دادن نکشید

برگشتم اتاق احساس کردم ضعف کردم نون و پنیر و اینا رو هم گرفتم خوردم و خوابیدم

امروزم معمولی گذشت دیگه

تو اتاق تنها بودم(از چهارشنبه هم اتاقیام رفتن)

نهار رو که از سلف گرفتم

بعدشم با استاد و ل و ف یکم ملت رو سوژه کردیم و استاد دل و روده واسمون نذاشت

بعد ل میگفت ما انقدر به این استاد میخندیم که آخرش ترم بعد هم خودمون استاد میشیم😂😂😂

هرچند به ما خیلی ربطی نداره ها

این استاد خودش از اول خودشو مسخره کرد و اسم استاد رو خودش گذاشت و ملت رو اسکل میکرد میگفت واسه آناتومی دانشگاه تهران بورسیه شدم🤣🤣🤣

هیچی دیگه شامم دیدم بچه ها ماکارانی درست کردن منم هوس کردم درست کنم

رفتم موادش رو بخرم دیدم فقط رب به تنهایی یازده تومنه😬

بعد با یازده تومن من یه دست جوجه سفارش میدما

دیدم نمی صرفه برگشتم

بعد باز رفتم برنج بگیرم نداشتن

هیچی دیگه الانم گشنه افتادم یه گوشه بیو میخونم

غذای فردا نهارم مدام بهم چشمک میزنه ولی فعلا جلوی خودمو گرفتم که نخورمش چون سهمیه بندیش به هم میخوره

اگه الان بخورمش فردا کلا بی غذا می مونم ☹️

همه ش دارم به خودم دلداری میدم که تحمل کن فردا نهار دخلشو میاری اما گشنمه خو خوابم نمی بره که

بعید نیست که بعد از انتشار این پست برم سر وقتش

مامان هم تا حالا دوبار گفته پول نمیخوای بفرستیم؟ گفتم نه

دیگه روم نمیشه واقعا با این همه خرجم دم به دقیقه پول ازشون بگیرم

آخریشم امشب بود که گفت کتاب خریدی؟ گفتم چندتاشو آره گفت چقدر شد که بگم بابات برات پول بفرسته گفتم نمیخوام پول دارم

گفت خب تو بگو گفتم نمیخواد بابا بن داشتم با اون خریدم(واقعا هم بن داشتم و اصلا قصد خرید کتابم نداشتم و همه ش رو از کتاب خونه گرفته بودم ولی دیدم بنم مونده رو دستم این شد که رفتم انا و فیزیو رو گرفتم و جلد دوم فیزیو هم گفت شنبه میاد و پولی لازم نیست بابتش بدم مگر حدود ده تومن)

این ماه هم انصافا پول زیاد بهم دادن ها

تقریبا دو برابر اوایل ترم پیش

اما انقدر خرجم بالا بود که چیز زیادی ازش نمونده

کلی خرید داشتم که نتونسته بودم از خونه بیارم

از مواد غذایی و وسایل واسه خوابگاه تا یه روپوش وکادو واسه ف و کلی چیز میز دیگه و ولخرجی های بیخود که دم به دقیقه میرفتم کافه و فست فود چرت و پرت کوفت میکردم

الان دیگه تا آخر ماه باید با همین پول بسازم

دروغ چرا از خدامه بازم واسم بفرستن اما روم نشد بگم خب مگه اونا چقدر در آمد دارن که این همه هم خرج من کنن؟ 

ولی میگم کاش بازم بفرسته😥

یا ماه بعدم باز به اندازه این ماه واسم بفرسته حله یا حتی بیشتر☹️



پی نوشت1:آها یادم رفت اینو بگم

چ

همون پسر ساکته که تو اتوبوس گفتم قضیه شو

این ورداشت اینستا ریکوئست داد

منم بعده باشگاه اکسپت کردم

تو راه خرید ل برگشت بهم گفت فلانی بهت رک داده؟ (آخه این چ خیلی ساکته و به دخترا رک نمیده معمولا مگر یه تعداد خیلی کم که مثلا با گروهشون بوده و اینا)

گفتم تو از کجا فهمیدی؟ (حالا انگار من نمیدونم این ل هر روز میره فالورام رو چک میکنه و تا یه نفر بیشتر میشه میره می گرده پیداش می کنه)

گفت تو پیشنهادا اومده بود و زده بود تو فالوش کردی

یعنی لامصب تو این زمان کم چجوری رفته بود اینو پیدا کرده بود من نمیدونم

گفتم آره مگه به تو نداده؟ (من فک کردم ورداشته اون روز به همه رک داده چون چند تا از دخترای دیگه م بودن دیگه)

گفت نه من عکس خودمو نذاشتم لابد نشناخته که رک بده :/

بعد امشبم برگشته میگه از ف پرسیدم چ به تو رک نداده گفته نه🤦‍♀️

ل هم گفته با اون دادی که تو سرش زدی معلومه که نمیده (واسه آناتومی چ نمره اول مون شد و همه کلاس می دونستن دیگه بعد رفته بود پشت در اتاق استاد ف هم رفته بود نمره ش رو ببینه و اعصابش خورد بود و فکر کرده بود انا میوفته بعد چ رو که دیده بود اونجاست سر چ داد زده بود که تو دیگه چرا اومدی اینجا :/ اونم مثل ماست هیچی بهش نگفته بود🤣) 


خلاصه که من موندم با این بشر چه کنم🤦‍♀️

ای چ

اگه اینجا رو میخونی برو به این ل هم یه رک بده تا منو نساییده و اسم بچه مونم انتخاب نکرده

بدبختی گیر کردما

چند روز پیشام که یکی از پسرا یه کاری داشت و بهم پی ام داد و منم داشتم جواب میدادم و ل رو دیدم و اومد گوشیمو دید و مجبور شدم بهش بگم پسره چیکار داره گیر داد که این رو تو کراش داره و اینا

منم بهش گفتم که زر نزنه و قضیه این نیست و خلاصه خفه ش کردم دیگه از سرش پرید

آها یه چی دیگه م یادم افتاد بذار اینم بگم

من کلا نمیدونم چرا هرچی پسر بی زبون و ساکت تو کلاس ماست و معمولا دخترا رو فالو نمیکنه میاد زارتی منو فالو میکنه

بعد تابستونم یه بار م خبیثانه پیام داد که فلانی فالوت کرده😁(فلانی یکی دیگه از ماست های کلاس عست) 

یعنی من مونده بودم از این همه سرعت عمل اینا که انقدر زود فهمیده بود

گفتم آره ولی فقط من نیستما خیلی از دخترای کلاسم هستن

اونم خورد تو پرش و گفت عح فک کردم اونم میاد تو اکیپ ما و خبریه و اینا دیگه دهن اینم بستم

اما بذار پیام اخلاقی این پی نوشت رو هم بگم

اگه پسر هستین و میخواین هم کلاسیای دخترتونو فالو کنین یا همه شونو فالو کنین یا هیچکدومو

چون بعدا واسه خودتون و دختره داستان میشه که جمع کردنی هم نیست

یا حداقل فقط اونایی که خوشتون نمیاد رو فالو نکنین

الان من دهن اینا رو چجوری گل بگیرم؟ با ل که هر روز میره فالورام و چک میکنه و تیکه بارم میکنه چه کنم؟ حالا باز خوبه این میاد میگه و مثلا توجیه ش میکنم(🖕اگه توجیه شه) 

با بقیه چه کنم؟

الان دو روزه از وقتی چ فالوم کرده رفته رو مخ من که چ این ترم تیپ میزنه

بعد من اصلا این دو هفته که اومدیم دانشگاه چ رو درست حسابی ندیدم و اصلا دقت نکردم و متوجه نشدم

بهش میگم نمیدونم من اصلا ندیدمش این چند وقته

میگه آره فلان میکنه و بهمان میکنه و پررو شده دخترا رو فالو می کنه و... 😐

دلم میخواد یه بار مثل خودش تیکه بندازم و بگم انگار خیلی تو کف شی

ولی مصلحت ایجاب میکنه که صبر پیشه کنم🙄


پی نوشت2:هنوز گشنمه😭

و بدتر از اون اینکه با این گشنه گی باید درسم بخونم

مسواکم زدم حس نون پنیر خوردن نیست

امروزم خیلی خوابیدم خوابم نمی بره شب طولانی شده واسم😭

بکن ای صبح طلوع

بکن ای صبح طلوع


پی نوشت3:یادتونه از یه دختر پسره هم کلاسیم گفتم که باهم رل بودن

الان فهمیدیم چند وقته که کات کردن

اصلا خیلی وضع ناجوری شده تو کلاس و بچه هام دیگه ول کن شون نیستن بس که حرف پشت شونه

اینا الان شیش سال دیگه باید با این وضع سر کنن و پچ پچ ها و نگاه ها

حالا به اینم کاری ندارم که پسره درجا رفت با یکی دیگه و دختره کلا انگشت نما شده واسه کارای دوران رل بودنشون و مقایسه ش با الان

اما پیشاپیش بهتون میگم خیلی جدی به حرفم گوش کنین

همون اول کاری با هم کلاسی تون رل نزنین

اگر هم از یکی خوشتون اومد بذارین چند ترم بگذره طرف رو بشناسین بعد

یا حداقل ترمای آخر کات کنین باز زجرش کمتره

نه همین اول کاری...


پی نوشت 4: ل امشب به ف گفته بود استاد میخواست با ما هم اتاقی شه

اگه میومد روح مون شاد می شد انقدر میخندیدیم

ف هم گفته بود آره اونوقت دیگه واسه ترم بعدش هر چهار تامون استاد میشدیم🤣🤣🤣


ایشالا که هیچوقت هیچکدوم تون استاد نشین بلند بگو آمین😁

هیچکس به جز یه اینترن نمیتونست خواب منو تنظیم کنه

شبا که نسبتا زود میخوابن و بالطبع ما هم باهاشون میخوابیم

ظهرم که از دانشگاه اومدم خوابیدم

معمولا اینجوری بود که وقتی از دانشگاه میومدم چند ساعت می خوابیدم و دیگه شب خوابم نمی برد

ساعت حدودای شیش بود که یکی شون اومد بیدارم کرد که پاشو امروز زیاد خوابیدی😂

هیچی دیگه تو رودروایسی پاشدم

الانم دارم فیزیو میخونم شبم احتمالا دیگه به موقع خوابم ببره