نیمه شب نوشت
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ق.ظ
هم اکنون صدای مرا از روی تخت جدیدم که قبلاً واسه دوست خودشیفته بود
ومن امروز با چنگ و دندون صاحب شدمش می شنوید
خودشیفته میگفت میخوام تخته خالی بمونه که فک کنم دوستم برمیگرده و فلان
خیالش رو راحت کردم که من میام رو این تخت و صاحبش میشم
اونم دیگه بیخیال شد
الان صدای این سرپرسته هم میاد
که داره پیج میکنه بیاین سحری هاتون رو بگیرین ببرین کوفت کنین
و اینکه هرکس خودش نیاد و فقط از سر شب ظرف گذاشته دیگه واسش سحری نمی ریزیم :/
ظهر از غیبت های باقی مونده یکی از کلاسام استفاده کردم که بیام بخوابم
دوست خودشیفته که رفت دیدم باز زد زیر گریه
هیچی دیگه این دل بی صاحابم به رحم اومد
نشستم باهاش زر زدم و خندوندمش و از هر دری براش لاس زدم
نذاشتم چند مین بیشتر گریه کنه
سریع از یادش بردمش و بعدشم با خیال تخت گرفت خوابید
خودشم فهمیده بود میگفت داری مثل این بچه ها که گولشون میزنن حواسمو پرت میکنی که یادم بره
اما خب دیگه هر جور بود موفق شدم
آخرشم فقط یه ساعت تونستم بخوابم و بعدشم پاشدم رفتم سر کلاس بعدی
امشب جلو آینه داشت از خودش تعریف میکرد
یهو برگشت گفت خودشیفته م
گرخیدم یه لحظه که نکنه وبم رو میخونه :/
ولی این نشون میده اسم گذاریم محشره :)
چند شب پیش بحث اتاق ترم بعد شد
خودشیفته یه جورایی بهم فهموند که همینجا بمون :/
یه خرده آسمون و ریسمون بافتم و بهش فهموندم که بمون نیستم
چند وقت پیشم باز یکی از بچه هامون گفت بیا تو اتاق من که گفتم نچ نمیام
لافی هم مایل بود که آب پاکی رو ریختم رو دستش و یه جورایی فهموندم بهش که عمراااااااا
خلاصه که خواستم بگم هم اتاقی شدن با من نعمتی است از نعمت های بهشت :دی
که خیلیا خواستار شن
ولی نصیب هرکسی نخواهد شد :)
#خود_شیفته۲
؛)
- ۹۷/۰۲/۳۱