حرف رو باید گذاشت و به وقتش گفت
شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۸ ق.ظ
مامان دوستم اومده اینجا
طی نیم ساعت چند تا تیکه از طریقش بار خودشیفته کردم و اونم جلوی مامان دوستم نمیتونست چیزی بگه
مثلا اینکه من روز اول که اومدم تو این اتاق دیدم کمد ظرفا پره
به خودشیفته گفتم گفت آره ما ظرفامون زیاده و فلان شاید بتونی مثلا اون قابلمه ت رو جا بدی حالا
عملا کل کمد رو گرفته بود با منت میخواست جای یکی دو تیکه از ظرفامو باز کنه
منم دیگه بیخیال شدم ظرف و لباس و کتاب و هرچی که بود رو هر جور بود چپوندم تو یه دونه کمدم
وقتی هم اتاقی چهارم مون رفت کمدش خالی شد
خودشیفته باز بدو بدو ورود داشت وسایلاشو چپوند توش
تازه تختش رو هم که طبقه پایین بود به من میگفت حق نداری بیای من تشک میندازم که خالی نباشه که فکر کنم دوستم قراره برگرده و تو نیا پایین
دیگه منم با پررویی خودم یه انگشت وسط حواله ش کردم و اومدم
والا
بچه پررو انتظار داشت من تخت طبقه دوم بمونم که چی خانوم دلش نمیاد من برم جای دوستش :/
القصه
مامان دوستم امروز اومد گفت کمد اضافه دارین
خودشیفته گفت آره یه کمد واسه دوستم بوده که رفته من وسایلمو گذاشتم توش
مامان دوستم گفت نه خب باز یه کمد دیگم اضافه دارین پنج تاست
منم برگشتم گفتم آره خودشیفته سه تا کمد داره😁😁😁
یهو خودشیفته پرید بهم که این کمد طرفاست و فلان و تو هم برو ظرفاتو بذار توش و.... خلاصه منم که کلا چند وقته رو مود ادامه بحث نیستم ولش کردم و جوابش رو ندادم
همون حرف اولم به اندازه کافی سوزونده بودش
اونم حسابی سوخت و وقتی مامان دوستم بیرون بود و اینم داشت باهاش میرفت بیرون چند تا کوبید به دیوار که نگاش کنم
منم نگاش کردم و اونم یواش شروع کرد به گفتن اینکه بذار مامانش بره فلان میکنم و زبون در آوردی و...(آخه یه دو سه تا تیکه دیگم قبلش بهش انداختم)
منم یه برو گمشو بابا تحویلش دادم و حواله ش کردم به کفشم
طرف فک کرده تا الان هیچی بهش نگفتم هالو بودم حالیم نبوده
نمیدونه از صبر ایوبمه که دارم تحملش میکنم
وگرنه اگه بخوام پا رو دمش بذارم راه زیاده
- ۹۷/۰۴/۰۲