راهیه که خودم انتخاب کردم و تهشم میدونم چی میشه
اصرار زیادی به ندیدن دیگران دارم
در عین حال که شدیداً بهش احتیاج دارم
مامانم میاد میگه میای بریم خونه عمه ت
میگم چش شده مگه
میگه هیچی
میگم پس واس چی میخواین برین
میگه پاش پیچیده :/
بیخیال و به کفشم وار به این پاش پیچیده می خندم و میگم نمیام
میخواد بره خونه پدر بزرگ مادر بزرگم که از عید ندیدمشون
اونام که شدیداً پیگیر که نارنجی کی میاد
تو فرجه ها که اومده بودم گفت بیا بریم گفتم نه
گفت منتظرن سراغت رو میگیرن گفتم درس دارم بعده فرجه ها میام
امروز باز گفت و نرفتم
برم که چی بشه
رابطه داشتن با دیگران جز اعصاب خوردی واسم چی داشته
غیر اینکه درشت بارم کنن چی داشته؟
با اینکه حس غار نشین ها رو دارم و شدیداً به ارتباط با بقیه احتیاج دارم
با اینکه دارم بال بال میزنم واسه یه دورهمی و بیرون رفتن ولی نمیرم
به اعصاب خوردی بعدش و حرص خوردناش نمی ارزه
پی نوشت:اعتراف بهش سخته
اما من احتمالا از اونا میشم که وقت گرفتاری هیشکی رو نداره که پشتیبانش باشه
تک و تنها و غریب آخرش میوفتم یه گوشه می میرم
- ۹۷/۰۴/۲۹