هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

فمنیست طور

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ق.ظ

تو فارسی هم این ضرب المثله رو دارین که خر از پس خر بر نمیاد زورش به پالون می رسه؟

چون من تا حالا فارسیش رو نشنیدم

اینم که گفتم ترجمه ی گویش محلی ش بود

خلاصه شده حکایت امشب من و مامانم

با من سر دعوا داره

از پس من بر نمیاد

با بابام قهر کرد :/

طفلی

باهاش حرف زد جوابشو نداد

بعد بابام از  دنیا بی خبر ، مونده بود که مگه من چیکار کردم آخه؟

بعد فکر کرد نشنیده دوباره تکرارش کرد باز جواب نداد

بابامم پوکر فیس گذاشت رفت خونه باباش :/


خواستم بهش بگم من می‌دونم دردش چیه نگفتم

خواستم بگم مگه نمی شنوی داره با تو حرف میزنه بازم نگفتم


بعد همه ی این بگیر و ببند و قهرا واسه چی بود؟

قضیه از این قراره که من یه بار یه پستی رو منتشر کردم بعد پاکش کردم

نمی‌دونم کیا دیدنش

اما خلاصه ش این بود که دمی یه روز مسموم شد و بالا آورد

گفت بخاطر پیتزای نهاره(من درست کرده بودمش)

منم که دنبال بهانه گفتم باشه

پس از این به بعد گوه میخوری چیزایی که من درست میکنم رو بخوری

تا دیشب

که نصف شب من هوس ذرت مکزیکی کردم

خواستم درست کنم مامان گفت واسه اون دو تای دیگم درست کن

گفتم نمی کنم حالشون بهم میخوره بالا میارن

گفت تو چرا انقدر بچه ای خب داری درست می کنی موادش رو بیشتر بریز واسه اونام درست کن دیگه

من گفتم وقتی خودشون دوست ندارن تو چی میگی؟و جرئت نکردم که حرف دلمو به زبون بیارم که خب مگه خودشون چلاغن؟نمیشه یه بار اونا درست کنن یکم موادش رو بیشتر بریزن به منم بدن؟

خلاصه یکم بحث کردیم و اون گفت واسشون درست کن

من پا مو کردم تو یه کفش که امکان نداره


خب آخه مامان جانم حق داره دیگه

مگه میشه من یه چیزی رو کوفت کنم و پسراشم از همون نخورن

اصلا حناق(هناق،هناغ،حناغ)شه تو گلوی من گیر کنه اگه قراره اونا ازش سهمی نداشته باشن

خلاصه اون موضوع گذشت تا امشب

رفتم قارچ آوردم واسه خودم اسنک درست کنم

بابام از پذیرایی گفت نارنج میخوای چی درست کنی؟

گفتم قارچ و اینا ، میخوری؟

گفت آره سیب زمینی هم سرخ کن قارچ و سیب زمینی شه

با اینکه قصد سیب زمینی سرخ کردن نداشتم و حوصله ش رو نداشتم و میخواستم واسه خودم فقط یه مقدار سبزیجات آب پز کنم بریزم رو نون تست

ولی بخاطر اون گفتم باشه

گفت واسه دمی هم درست کن

اینجاشو من تو بهار خواب بودم و دمی گفته بود نمیخوره(بحث های دیشب رو سر ذرت مکزیکی شنیده بود  میدونست من بهش نمی دم میخواست خودشو سبک نکنه ، ولی خب بابا از ماجرا خبر نداشت)

از بهار خواب اومدم تو آشپز خونه و گفتم لطفاً اوردر نده که واسه کی درست کن واسه کی درست نکن

گفت اصلا خودشم میگه نمیخوره

خلاصه ما این غذا رو درست کردیم و نشستیم به خوردن

بابام گفت به دمی هم بده گفتم نمی‌خواد حالش بهم میخوره بالا میاره

مامانم هم تو پذیرایی بود و اصلا سمت ما نیومد و معلوم بود از دستم شکاره فقط یه بار گفت دمی پس تو غذا نمی خوری برو غذاتو بخور :/

اونم گفت نه نمی‌خورم

مامان هم که میدونست جریان چیه گفت آبگوشت دیروز رو گرم کنم؟

اونم گفت نه

بعدشم مامان پا شد رفت تو اتاق خوش خواب و در رو بست

حدس میزنم رفت بهش بگه بیاد هوار شه سر من و غذا بخوره

چون اگه غیر از این بود چرا باید بره تو یواشکی بهش بگه؟؟؟؟

که خب منم بعد از اینکه غذامو خوردم پا شدم باقیش رو ریختم تو ظرف و گذاشتم گوشه یخچال واسه فردام

عاقا دیگه خودشون دوزاری شون افتاد که اعلام جنگ کردم و کسی دستش به ظرف غذای من بخوره همون دستش رو قیمه قیمه میکنم که باهاش غذا درست کنم


از غذای ظهر مونم که مونده بود خودم غروب دخلش رو در آورده بودم (واقعا بدون قصد و غرض قبلی بود و از سر گشنگی)

و وقتی مامان به خوش خواب گفت برو غذای نهار رو بخور رفت دید ظرفش تقریبا خالیه :/


خب یعنی چی؟

این مادر نمونه تا ساعت ده ، ده و نیم شب که من بشینم یه چی درست کنم یادش نبوده واسه پسراش غذا درست کنه؟

بعد از اون که دیگه دیده عی بابا دختره سیر شده ولی پسرا نه تازه یادش افتاده دوره بیوفته تو خونه واسه چهار لقمه غذا اون فیلم سینمایی رو در بیاره

همین که من نشستم به غذا خوردن باید یادش بیفته که مثل مرغ پرکنده به این در و اون در بزنه واسه سیر کردن شکم اونا

حالا اگه من هیچی درست نمی کردم عین خیالشم نبود می‌گفت میرن سر یخچال یه چی میخورن

اما امان از وقتی که این خواهر شرور سر سیر بر بالین بذاره و شکم برادراش خالی باشه

امان از وقتی که از لقمه دهنش نزنه و نده به اونا


حالا اصلا اینش به کنار

چرا تا به حال نشده یه بار واسه من همچین کاری کنه؟

هزار بار شده اون دوتا چیزی داشتن و به من ندادن

بعد نهایت واکنشش این بوده که خب یه ذره م به نارنجی بدین

اونام گفتن نه

و تمام

نه اصراری نه چیزی

و نه قهری بعدش در کار بوده

و نه اینهمه جنگولک بازی که سر من در آورد

احتمالا هم با خودش گفته مال خودشونه نمیخوان بدن ، فدای سرشون :/

چرا ؟؟؟

چون من دخترم؟

چون اینجور کارا وظیفمه؟

که یه سری کارا رو انجام بدم و انتظار تشکر هم نداشته باشم؟

که حتی اگه بعدش بیان پرت کنن تو صورتم که بخاطر غذای تو بالا آوردیم ناراحت نشم

که اگه ناراحت بشم یعنی بچه م؟

یعنی هنوز به قدری بزرگ نشدم که وظایف کلفتی مو به خوبی اجرا کنم؟

اما من نمیذارم

نمیذارم این چرخه معیوب ادامه پیدا کنه

همینجا جلوش وایمیسم

جلوی هرکس که لازم باشه وایمیسم

جلوی برادرام وایمیسم که بفهمن من صرف دختر بودنم اینا جزو وظایفم نیست

حتی به قیمت اینکه ازم متنفر شن

با همه می‌جنگم

اینا که میگم واسه غذا یا چیزای مسخره این مدلی نیست

بقول مامان می‌تونستم بگم خب من که دارم درست میکنم یه ذره موادش رو بیشتر بریزم

و همچنان به گاو بودنم ادامه بدم

اما نه

این کارو نمیکنم حتی اگه به قیمت بد جنسیم تموم شه

من این چرخه رو قطع میکنم

از مسائل جزئی شروع میکنم تا برسم به اون گنده گنده هاش

کاری که هیچکدوم از گذشتگانم قبل از من نکرده

نه مادرم ، نه مادر بزرگم و نه مادر مادر بزرگم و...

که اگه میکردن الان وضع من این نبود

شاید اگه مثلا مامانم این کار رو کرده بود

اگه طرز فکرش اونی می بود که باید

اگه این کارا رو وظیفه خودش نمی دونست و حتی بهش افتخار نمیکرد

اگه خودش یه جایی وایمیساد و به بقیه سرویس نمی داد

اگر زیر بار نمی رفت که خب من دخترم و این هم وظیفمه

الان لازم نبود که تنها دخترش جلوش وایسه

که به قیمت کلی جنگ و دعوا و اعصاب خوردی تازه بتونه به بقیه بفهمونه که خب

من هم تو این خونه دقیقا به اندازه بقیه حق ندارم

همممممممممه تو این خونه وظیفه دارن

و از اینکه مفت خور باشی و انتظار داشته باشی بقیه بهت سرویس بدن خبری نیست

حداقلش اینه که من اجازه نمی دم باهام همچین رفتاری داشته باشن که با خودشونم لابد بگن خب دختره

اگه این نکنه پس کی انجامش بده؟

نکنه انتظار دارن ما بریم پای گاز بشینیم؟

اصلا کارای خونه هم نه

مگه خودشون دست به سیاه و سفید کارای بیرون از خونه میزنن که از من این انتظار می‌ره؟

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست

و می‌دونم که این قصه سر دراز دارد

چون هرکس بیخیال شه مامانم ول کن نیست

اما من تا آخرررررررررره زورم پای احقاق حقم وایسادم

احساساتم رو کشتم

عذاب وجدانم که خب این بچه داره اسنک خوردنتو نگاه می‌کنه له کردم

و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم

جز اینکه اگه من حقم رو نگیرم هیچکس دیگه ای این کار رو واسم نمیکنه

و این چرخه ممکنه تا نسل ها بعد ادامه داشته باشه اگه من هم باهاش کنار بیام

می‌خوام به مامانم بفهمونم منم مثل پسراش میتونم که زندگی به کفشم باشه و آبم از آب تکون نخوره

مثل امشب که بابام از خوش خواب خواست واسه یه کاری بره کمکش

خیلی راحت رفت تو اتاقش و گفت کار دارم نمیام

بازم رفت دنبالش و بازم گفت که نمیام

چرا مامانم اون موقع با خوش خواب دعوا نکرد که چرا اینطور جواب پدرت رو دادی و چرا کمکش نکردی؟

چرا اون کار رو وظیفه اون ندونست که با انجام ندادنش مورد تشر واقع بشه؟

ولی زبونش واسه من درازه که چرا به برادرات سرویس نمی دی؟؟؟

عح زن ها هرچی میکشن از حماقت های خودشونه

این همه میگن حقوق زن ها و فلان و بهمان

ولی حاضر نیستن واسه اون قسمتی که دست خودشونه قدمی بردارن

نه تنها خودشون یه قدم واسش بر نمی‌دارن بلکه حتی خیلی هاشون اینو حق خودشون نمی دونن

گوه بگیرن نسل های قبلی مونو که معلوم نیست جز رله کردن بقیه چه غلط دیگه ای داشتن می کردن

نظرات (۲)

عح چه خفن.
من ذوق می کنم اینا رو می خونم. خوشم می آد شخصیت داستان یه جنگجو باشه که قراره مقابل همه شخصیت های دیگه ی داستان وایسه. :)))
ولی خب سعی کن همین حقی که می خوای احقاق کنی رو با خوش رویی و آرامش احقاق کنی. خیلی ساده و بی جنگ و دعوا. فحش نباشه. ترشرویی نباشه. توش لبخند داشته باشه حتی. اون طوری خیلی قوی تر هم به نظر می آد شخصیتت از بیرون. آدما از لبخند زدن خیلی بیشتر از اشک می ترسن. 

خصوصا اون تیکه ی این تو بمیری ازون تو بمیری ها نیست خیلی قشنگ بود، :)))
این تیکه کلام بابام هم هست، وقتایی که جوش آورده. 
ضرب المثلت هم بار اول بود می شنیدم. منتظر باش تا استفاده کنم، معمولا هفته ی اولی که چیزی رو یاد می گیرم هزار بار استفاده ش می کنم.
پاسخ:
تو زندگی من پرررره از این جنگیدنا و مقابل بقیه وایسادنا

مشکل اینجاست که بدون جنگ و دعوا حل نمیشه
امتحان کردم که میگم
با همین دعواها هم خیلی هاش درست نمیشه دیگه مسالمت آمیز اگه باشه که دیگه هیچی به هیچی
اینا عادت دارن اگه چیزی رو با آرامش بهشون بگی حتی مسخره ت هم میکنن و کلا یه جوری میشه که خودت کلا بیخیال قضیه شی و حتی حالت از خودت بهم بخوره
اما وقتی با دعوا جلو میرم میفهن که قضیه جدیه و منم کوتاه بیا نیستم


و واقعا اون تو بمیری از اون تو بمیری ها نبود
کاری کردم که حساب کار دستشون اومد و الان که دارم جواب رو می‌نویسم اوضاع بهتر شده نسبتا :)
اما نه کاملا :/
و مطمئنا به روال سابق برمیگرده به زودی و من دیگه واقعا نمی‌دونم با اینا باید چیکار کنم🤦

این ضرب المثله رو معمولا مامان بابام واسه ماها به کار می برن
مثلا با دمی سر یه چی دعوامون میشه
اون زورش به من نمی رسه
بعد می‌ره یه وسیله م رو خراب می‌کنه :/
اینجاست که سر و کله ضرب المثله پیدا میشه
البته به زبان خودمون میگن این ترجمه ش بود

منم وقتی یه چی تازه یاد میگیرم با ربط و بی ربط تند تند به کارش می برم اونقدر که عن قضیه در بیاد😂
من برادر این سنی ندارم و داداشم خیلیییی کوچیکه و به طبع این مشکلات رو نداریم،البته مامانمم میشه گفت تفکرات فمنیستی داره و اگر برادر بزرگ هم داشتم با وضعیت مواجه نمی شدم.
ولی مشابه این مشکل رو من با پدرم دارم!اصلا برام قابل درک نیست که چرا بطور مثال حاضر نمیشه لیوان چایی که خورده رو بیاد بذاره تو سینک و منتظره یکی براش این کار رو انجام بده!
در رابطه با این خصوصیت بابام گمون نمیکنم کار چندانی بتونیم بکنیم چون از اول همین بوده و همینجورم خواهد بود اما امیدوارم تو بتونی این مشکلت رو حل کنی.

+داداشت مگه خوابگاهی نبوده؟چطور بلد نیست یه عذای ساده درست کنه که گشنه نمونه!
پاسخ:
خب همون کوچیکه هم اگه از اول درست بار نیاد میشه مثل دمی ما
تو سعی کن از همون اول گوشی رو دستش بدی که بعدا مجبور نشی از پای بست درستش کنی
ولی درمورد بابام بیچاره اصلا اینطور نیست
نه تنها کارای خودشو میکنه بلکه کارای ما رو هم انجام میده
ولی خب اگر هم اینطور نبود باز انقدر حرص نمی خوردم
به هر حال پدرمه و وظیفه فرزندیم ایجاب میکنه که یه سری کارا رو براش انجام بدم و خب این ربطی به جنسیت یا دختر و پسر بودنم نداره
اون شبم که خوش خواب نرفت کمک بابام حقیقتا همون حرکتش باعث نصف اعصاب خردیم و انجام اون کارا شد


+بلد بودن نمیخواد که ، مگه من خودم چی بلدم به جز چند تا فست فود ساده که هر چلاغی از پسش بر میاد؟
حتی یه بار واسش سمبوسه درست کردم گفتم خودش سرخش کنه ، مامانم گفت تو که میدونی اون نمی کنه و دیگه خودم نشستم به سرخ کردن سمبوسه ش
آدم گشاد که میدونه بقیه هستن که واسش انجام بدن دلیلی نداره که کاری رو انجام بده
منم از این حرص میخورم
اگه بیاد بگه بلد نیستم و لطفا تو انجامش بده شاید انجام بدم
ولی این دله بازیا رو نمیتونم تحمل کنم
نوکر باباش غلام سیاه
اگر هم بلد نیست انجام بده که بره یاد بگیره چون من دیگه انجامش نمیدم
مامانم هم اینجوری بارشون آورده که حتی حاضر نیستن ابدا قدمی واسه خودشون بردارن
چون میدونن آخرش درنهایت اگه کسی هم نباشه خود مامانم میاد و کار شونو راه میندازه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی