یه مشت تاپاله جمع شدیم دور هم
دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۳ ب.ظ
صبح رفتم به ل گفتم بیا بریم کتابخونه دانشگاه درس بخونیم اینجوری خواب مونم نمی بره
گفت هوووو تا دانشگاه بیام!!! و نیومد
به استادم گفتم نیومد
هیچی دیگه خودم تنها رفتم
حالا اگه بهشون میگفتم با فلان پسر قرار دارم همه شون سرخود راه میوفتادن پشت سرم میومدن :/
پی نوشت: تو سرما و بارون بدو بدو رسیدم دانشگاه
اول گفتم برم بوفه صبحونه یه نیمرو بزنم و اونجا دیدم گوشیم رو نیاوردم
هیچی دیگه بعد از نیمرو برگشتم خوابگاه و گوشی رو برداشتم و باز عنر عنر برگشتم کتابخونه :(
این روزام تموم میشه💪
- ۹۷/۱۰/۲۴