حالا دقیقم یادم نیست
ولی محتوای خواب دیشبم یه چیزی بود تو مایه های اینکه واسه امتحان دانش خانواده بیضه( یا کلا یه چی تو مایه های ادراری تناسلی) رو نخوندم و نتونستم سوالاش رو جواب بدم :/
- ۲ نظر
- ۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۶
حالا دقیقم یادم نیست
ولی محتوای خواب دیشبم یه چیزی بود تو مایه های اینکه واسه امتحان دانش خانواده بیضه( یا کلا یه چی تو مایه های ادراری تناسلی) رو نخوندم و نتونستم سوالاش رو جواب بدم :/
یکی از بچه هامون برگشته میگه این چند روز امتحان آناتومی پنج و نیم صبح میخوابیده تا هشت
اول فک کردم منظورش هشت شبه
بعد فهمیدم نه هشت صبح رو میگه
یعنی فقط روزی دو ساعت و نیم😳
بعد امروز بعد از امتحانم همه لش کردن خوابیدن این راه افتاده داره دانش خانواده می خونه😯😯😯
چطور می تونن ناموسا؟؟؟
اگه فقط پنج روز دیگه زنده بمونم این ترم وحشتناک تموم میشه
ترمی که حرص خوردم و درس خوندم
غصه خوردم و درس خوندم
گریه کردم و باز مجبور بودم درس بخونم
خوندم و خوندم و خوندم و همچنان یه عالمه جزوه نخونده جمع شده روهم و دخیل بستم که آناتومی فردا رو نیوفتم
و کاش بیو رو هم نیوفتم🤦♀️
انقدر باید فشرده بخونم که وقت پست گذاشتن نیست
ولی دلمم نیومد که نگم این بار دیگه واقعاااا دارم زیر آناتومی میزام🤦♀️
خو احمق چرا تو فرجه ها نمی خونی؟
تف مینه صورتت
پی نوشت:خ هم اینجاس
از صبح من زدم به ندیدن
او نیز هم
روزی که دیگه قرار نباشه بیو بخونم بهشت منه :(
امتحان اولیش رو از شیش و نیم ، پنج و نیم شدم
و در کل باید از امتحان کتبی بالای نه بشیم
خودمم جر بدم سه و نیم نمره بقیه ش جور نمیشه که پاس شم🤦♀️
چرا انقدر منفوره این درس؟
و از اون منفورتر استاداش
بابا بزرگم خل شده
هشتاد و هفت سال زندگی کرد و سردی گرمی چشید
مرگ زن و بچه دید
دم نزد
اما بی معرفتی آدما کاری باهاش کرد که یه هفته ای زمین گیر شد
عجیبه
پیرمردی که این همه سختی دیده تو زندگیش و تحمل کرده
حالا از جفای این مردم در عرض چند روز کارش به بیمارستان بکشه
پی نوشت1: و چقدر سخته که می شنوم در حال وصیت کردنه
پی نوشت 2:بعده امتحانا اگه دل و دماغی مونده بود میام میگم
پی نوشت3:آدم خرافاتی ای نیستم، اما واقعا هرچه بیشتر میگذره و بیشتر بد میاریم.... چی بگم که بعد از فوت عموم زندگی روی خوش نشون مون نداده...
چی بگم که این روزا چقدر نحسه
چی بگم که کاری از دستم بر نمیاد
با خودم فکر می کنم آدما به کجا می رسن که کار به خودکشی می کشه؟
شاید به همینجا که من هستم...
چرا که نه؟؟؟
یاد شب خاستگاری عموم افتادم
خجالت زده اون بالا نشسته بود
بزرگترام سر مهریه چونه میزدن
یاد شام خونه عروس
از صدای خیار تو سالاد خنده م می گرفت
یاد شب عقدش
یکی از فامیلای مامانم مرد و نمی شد بیاد و بابامم به خاطر مامانم نیومد
منو تنها فرستادن و رفتم
حالم بد بود تو عقد و همه ش تو دستشویی بودم
مراسم تموم نشده داداش زن عموم برد رسوندم خونه
با یه مقدار کیک
مامان اینا می پرسیدن چت شده و چرا حالت بده و کسی چیزی گفته؟
منم تشکم رو پهن کردم وسط حال و گفتم چیزی نشده و گرفتم خوابیدم
واقعا هم یادم نمیاد چه مرگم شده بود
احتمالا بخاطر تنها بودنم و نبود مامانم اینا بود
یاد اینکه اومد خونه شونو درست کرد که بیان جهیزیه بیارن
یاد اینکه عروسیش خونه ما بود
یاد اینکه سوت جغدی یادم داد
یاد اون شبی که با دوستاش شبا تو خیابون با آخرین سرعت موتور سواری میکردن بعد من ترسیدم و گریه کردم و گند زدم به خوش گذرونی شون و برگردوندم خونه
یاد لباسی که وقتی با عمه اینا رفت مسافرت برام سوغاتی آورد بعد که تنم دید شوخی میکرد و می گفت چه لباس زشتی داری و...
یاد ...
کی فکرشو می کرد الان عموم مرده باشه
دو تا بچه ش این وسط
سال نیومده زنش به فکر گرفتن مهریه...
تف به این دنیا و هرچی که هست