هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۷ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه ورود عرزشی ممنوع باید بتپونم سر در اینجا

والا

من اصاب مصاب ندارما

من بعد چیزی به من بگین خخاااااااارتونو خفیف تون میکنم

چخه

اینجا واس منه آزادی بیان و کوفت و زهرمارم توش نی هرچی من بگم

 

 

گویا دیشب زیادی شلوغش کردم

یعنی اینا زیادی شلوغش کرده بودن

ما رو بگو فک میکردیم اینا زدن 4000 تا آمریکایی رو کتلت کردن

زهی خیال باطل

زمین خالی فتح کردن برا من

تو اتاق تنهام

از دوستامم هیشکی خوابگاه نیست

دلم میخواست یکی می بود

با یکی حرف بزنم

تو این دنیا 4 نفر رو دارم که همه چیزمن

غیر از اونا هیچی دیگه برام مهم نی

نه کشور نه حکومت و نه هیچ خر دیگه ای

فقط و فقط میخوام جون همین 4 نفر حفظ شه و تمام

کاش اگه قراره جنگی بشه موشک هاش صاف برن تو خونه ی باعث و بانی هاش

ما چه گناهی کردیم

 

ولی اگه بگم ته دلم یه نمه خوشحالم چی؟

یا این وری یا اون وری

تکلیف مون باید بالاخره معلوم میشد

نمیشد که دنیا همینجوری بمونه

همین الان خبر فوری زدن که جنگنده های آمریکا بلند شدن

یعنی الان عزیز کی پرپر میشه

کدوم بچه بی پدر میشه؟ 

کدوم مادری داغ بچه ش رو می بینه؟

شایدم صاف فرود بیاد رو کله من؟ از کجا معلوم

چون انگار جدی جدی داره جنگ میشه

اون ترامپ کسخلم که مغزش تو تخماشه

الان من اینجا

مامان بابام اونجا

نگرانم واسشون

کاش برمیگشتم حداقل همه باهم بمیریم

از فردا لابد قحطی و احتکار و... 

هرچی هم که بشه چوبش تو کون ما میره

 

پی نوشت: یکی به اون کله زردمبو بگه ما به اندازه خودمون بدبختی کشیدیم

اگه خواست حمله کنه از شرق درو کنه که عدالت رعایت شه

حتی فکر کردن به اینکه پنج سال دیگه درسم تموم شه و بیام ور دل مامان بابام بشینم هم ترسناکه

یکم که مزه ی استقلال رو می چشی زیر کوپن خانواده بودن سخت میشه برات

این چند روز که خونه بودم اذیت شدم

تو خوابگاه خودمم و خودم

هر وقت بخوام غذا می خورم

فیلم می بینم

بیرون میرم

هندزفری می چپونم تو گوشم و خیلی چیزای دیگه

اما اینجا یه اتاق که شوفاژش خاموشه و عملا بی استفاده

و همه تو اون یکی اتاق و هالیم

این چند روز حتی فرصت نشد که اتاق خالی باشه و بتونم سازمو تمرین کنم

درحالی که تو خوابگاه خیلی وقتا تنهام

مثلا فیلم دیدنم خیلی رو مخه چون باید تو یه اتاق که همه هستن و حرف می زنن تو بشینی یه گوشه فیلم ببینی

خورد و خوراکمم که طبق روال خانواده س نه به انتخاب خودم

خلاصه سخته خیلی

امیدوارم بعد از اتمام درسم خونه مستقل خودمو داشته باشم

فردا هم بر میگردم شهر دانشجویی

امتحانا یه هفته دیگه شروع میشه اما ترجیح میدم برم خوابگاه خصوصا که اتاق مونم تو این مدت خالیه و می تونم از تنهاییم لذت ببرم

اونجا بهترم درس میخونم

برم که یه هفته ای جمع کنم درسارو و تموم شه یه ترم نکبت دیگه

تا قبل از اینکه برم دانشگاه

فکر می کردم دختر نسبتا زیبایی ام

یعنی بقیه م بهم می گفتن

موقع ثبت نام و اون اوایل دانشگاهم همین بود

حتی یادمه اون اوایل رفتم اتاق یکی از هم کلاسیا و هم اتاقیش ازش پرسید هم کلاسیته؟

گفت آره

اونم گفت بچه های کلاستون خوشگلن ها

گذشت تا با ه دوست شدم و هم اتاقی

از اون دخترا که اول اعتماد به سقف بودن بعد دست و پا در آوردن

اون اوایل به نظرم دختر زشت و حتی چندشی بود

یه دختره با پوست تیره و صورت پر از جوش و جای جوش

که لب پایینش سه برابر لب بالاش بود با یه جای کیست کنار چشمش و یه دماغ مکعبی پیوسته با پیشونیش

از همون اول خیلی با اعتماد به نفس راجع ب خودش حرف میزد

اوایل تو دلم می خندیدم

مثلا میگفت مامانم گفته پسرا رو عاشق خودت نکن و فلان و بهمان

بعد من تو دلم میگفتم داااز کی عاشق این میشه آخه؟

اما بعدش ورق برگشت و انقدر نکات مثبت راجع به خودش میگفت که منم کاملا قبولش کرده بودم

سر کلاسام خیلی مسلط و مطمئن حرف میزد

بالا ترین ردیف سمت پسرا تو چشم استاد می نشست درحالی که همه مون یه جوری خودمونو قایم میکردیم

مدامم حرف میزد و سوال می پرسید(بعد ها که گاهی وویس کلاس رو واسه جزوه گوش میدادم می فهمیدم که اکثر سوالاش چرت و پرت و تکرار حرف استاد بوده ولی چون ما گوش نمیدادیم به حرف استاد و تو باغ نبودیم فک میکردیم چقد حالیشه) 

و جواب سوالا رو هم چه بلد بود و چه نبود میداد و سعی میکرد یه چی بگه و خودشو تو چشم کلاس و استادا کنه

که صد البته هم موفق بود

از یه جا به بعد شروع کرد به مسخره کردن قیافه و تیپ بچه های کلاس از جمله من

یه چی تو مایه های همه عنترن من عنتر خانوم

اعتماد به نفس نداشته م پووووکید

منی که بی آرایش از خودم راضی بودم

با آرایش هم احساس زشتی می کردم

مثلا دماغم رو میگفت اله و بله

تا جایی که یه مدته کل دغدغه م شده دماغم و عملش و عمرا اگه مامان اینا اجازه بدن

حتی به فکر راه های جایگزین عمل مثل لیفت هم افتادم

دیگه تو آینه به نظرم اون دختر سابق نیستم

نمیدونم شاید به خاطر رژیمم و لاغر شدن صورتمه

شاید از اولم خوب نبودم و توهم بود

شایدم به خاطر پوکیدن همون یه نیمچه اعتماد به نفس مه

اینو گفتم که بگم واقعا بیشتر از داشته های واقعی

اعتماد به نفس داشتن نسبت به اونچه که الان داری خیلی مهم تره

یادمه ه میگفت همه بهم میگن خوب میخوری خوب می پوشی خوب میگردی

اما بعد از 4 ترم که با همیم ندیدم خیلی چیز جدیدی بگیره

یا خیلی خرج آنچنانی داشته باشه

امسال رو کلا شاید یه مانتو گرفت

بعد منی که امسال 8 یا 9 تا مانتو و پالتو گرفتم در برابرش احساس ضعف میکردم

و حتی یه بار ل برگشت گفت من تا حالا ندیدم هیشکی اندازه ه کهنه بپوشه و گاهی با خودم میگفتم این چطور روش میشه با این لباسای کهنه بیاد دانشگاه

بعد دقت کردم دیدم إ آره

راس میگه ها

چقدر خودشو واسه من بزرگ کرده بود

چقدر لباساش بنجل و کهنه و ارزونن(و بعضیاش رو خودشم میگفت که دست دوم مثلا از دیوار خریده) 

چقد بت کرده بود خودشو با تعریفاش از خودش

که من فلان جور خرج میکنم

بهمان جور می خورم

بهمان جور می پوشم

چقدر خوشگل و خوش اندام و خوبم و چقدر بقیه اح اح پیف پیفن

فهمیدم من چقدر بی اعتماد به نفس بودم

گاهی استادی سوالی می پرسید و بلد بودم ولی هیشکی جوابی نمی داد

بعد منم جواب نمیدادم،چرا؟

چون میگفتم تا وقتی فلانی و بهمانی هستن و جوابش رو بلد نیستن چطور ممکنه جواب من درست باشه؟

بعد استاد جواب میداد و می دیدم ای دل غافل جواب تو ذهنم درست بوده یا گاهی آروم برای دور و بریام می گفتم و اونا می گفتن إ نارنج درست گفتیا

 

می دیدم انقدر تو سرم زدن که کلا راجع ب قیافه و تیپم بدبین شدم و ازش حتی خجالت میکشم

بعد نشستم دودوتا کردم دیدم نه تنها از خیلیا چیزی کم ندارم که حتی اضافه هم دارم

از این ترم تصمیم گرفتم به شروع به تغییر

اوایل که دستم رو بلند میکردم و جواب میدادم

همه ش تو ذهنم بود که لهجه نداشته باشم

بعدشم سیریش میشدم به بچه ها که خوب گفتم؟ سوتی ندادم؟ صدام نلرزید؟

بعده یه مدت بیخیال شدم و به تخمکم وار میگفتم هرچی شده شده دیگه بیخیال

این ترم دو بار کنفرانس دادم که باید بگم اولین کنفرانس های جدی زندگیم واسه کل کلاس بود(اگه کنفرانس ادبیات ترم پیش که بچه ها حدودا بیست نفر بودن رو نادیده بگیریم)

واسه اولیش قرار بود درس بدم و استرسش برام وحشتناک بود

یه پرانول خوردم و رفتم و اوکی بود و اومدم

واسه دومیش میتونستم نرم اما اصرار داشتم که برم

میخواستم ترسم درست حسابی بریزه

این بار رفتم

بدون پرانول

و راحت تر از قبلی حتی درست حسابی هم نخونده بودمش و با خیال راحت زیر چشمی از رو کتاب نگاه میکردم

سعی کردم اعتماد به نفس از دست رفته م رو برگردونم و بهترش کنم

راحت تر با بچه های کلاس ارتباط گرفتم

اگه با کسی کاری داشتم با خیال راحت بهش میگفتم و پشت صد نفر قایم نمیشدم

سر کلاس با صدای بلند حرفم رو مثلا به استادا میزدم و... 

حتی کار به تلافی هم رسید

تصمیم گرفتم مثل خود ه باشم و تحقیرش کنم

شروع کردم به مسخره کردنش

مثل خودش خیلی صریح بهش میگفتم دماغش زشت و مکعبیه😝

یه بار یکی از بچه ها برگشت گفت کیفت چه قشنگه و اینا

بعدم گفت شبیه کیف های ه(ه وسایل گلمنگلی زیاد داره ولی کیف اینجوری اصلا نداره)

ه هم با غرور برگشت گفت اسکی میره از رو من دیگه

منم تو جمع پرت کردم تو صورتش که تو آخرین باری که کیف خریدی کی بوده؟ 😏

دیگه هیچی نگفت اما فک کنم خیلی لجش گرفت که پشت سر هم رفت دوتا کیف خرید

تصمیم گرفتم تا وقتی دست از این کارا و نگاه از بالاش برنداره منم پا به پاش ادامه بدم که انقدر احساس کامل بودن و همه چی تمام بودن بهش دست نده

که کمک کنه بهم تا انقدر احساس ضعف و نقص نکنم

تا اعتماد به نفس به یغما رفته م برگرده

که انقدر خودمو پایین نیارم و دست کم نگیرم

آدمی که اعتماد به نفس نداشته باشه هیچی نداره حتی اگه غنی ترین باشه

چیزی که تو بچه های شهرستان خیلی خیلی بیشتر دیدم

دلیلشم واضحه، نه؟ 

سلاااام

این ترم انقدر سرم شلوغ بود که اصلا هوای وب به سرم نزد

چند روز پیشا دم امتحان ویروس یه سر زدم دیدم کلی کامنت اومده شرمنده نمودید

وقت نشد بیام تا الان

اگر از حال من می پرسید که باید بگم إی

نفسی میاد و میره

این ترم تا خرخره خودمو سرگرم کردم

که فکر نکنم به چیزی یا کسی

که وقتی نباشه واسه فکر کردن و تلف شدن

که از آدمای مزخرف دور و برم دور شم تا جای ممکن و با آدمای جدید ارتباط برقرار کنم و تا حدودی هم موفق شدم

ترم موسیقیم هفته پیش تموم شد و الان سومین ترم زبانم رو میگذرونم

درسم رو هم بیشتر و بهتر خوندم

واسه انگل سومین نمره کلاس شدم و باکتری هم یادم نی فک کنم 6 ام و اینا بودم

بیشتر آشپزی کردم

بیشتر به خودم رسیدم

بیشتر خوش گذروندم

فیلم دیدم

سعی کردم کتاب غیر درسی بخونم که تو این آخری موفق نبودم خیلی و وقتم دیگه اجازه ش رو بهم نداد

و واسه جلو گیری از اعصاب خوردی های بیشتر اینستامم پاک کردم

خلاصه که وقتم رو تلف نکردم

و حتی پولم

خیابون گردی و علافی و کافه گردی بیخود نسبتا تعطیل

وقتم رو کاملا حساب شده صرف کردم و آره راضیم از نتیجه ش

به جرئت میتونم بگم مفید ترین ترم دوران تحصیلم بود

و میتونست بهترین باشه اگه یه سری اتفاقا نمی افتاد که خب بیخیال

همون اتفاقا باعث شد تصمیم بگیرم به این سمت برم

تصمیم گرفتم که تهش بعد از 7 سال

وقتی از خودم پرسیدم نارنج این 7 سال چه گوهی خوردی؟ 

جوابش نشه که هیچی جز یه نیمچه درس واسه دانشگاه و لب مرز درسا رو پاس کردن

میخوام تهش بگم زبانم و موسیقیم رو به جایی رسوندم

درسمم خوب خوندم

تفریح و خوش گذرونیم هم به راه بود

کلی هم بهم خوش گذشت و در کل راضی بودم ازش

خلاصه که حالا که مجبورم اون خراب شده و آدماش رو تحمل کنم

میخوام حداقل با حال خوب و راضی بودن از خودم ازش خارج شم

 

 

با ه به مشکل خوردم

سر یه سری مسائل

تصمیم داشتم کمتر ببینمش

رفتاراش کاراش طرز فکرش

همه رو مخم بود

سر یه سری مسائل تو کلاس برام دردسر درست کرده که هنوزم که هنوزه دقیق نفهمیدم چه رکبی بهم زده :/

به وضوح ارتباطم رو باهاش کم کردم

اولاش اعتراض میکرد که تو دیگه مثل قبل نیستی و با من نمیگردی و... 

بهونه آوردم که کلاسام خیلی وقتمو میگیره

اما یه مدت بعدش کارایی کرد و اتفاقایی افتاد

که به وضوح شمشیر رو از رو بستم

گاهی دلم می سوزه

چون تو خوابگاه دوستی جز من نداره

اما نباید اجازه بدم این دلسوزی باعث شه نظرم عوض شه و تو رفتارم تغییری ایجاد شه

به اندازه کافی بهم ضربه زده

حتی سعی کردم یه کاری کنم که از اتاق بره

تیکه، کنایه، تمسخر، نیش زبون

با بدجنسی تمام هر کار که فکرشو کنین کردم تا از اتاقی که به زور براش جور کرده بودم بره

اما سیریش تر از این حرفا بود و قبل از همه ی اعضای اتاق رفت اتاق رو تمدید کرد😐

امیدوارم واقعا ترم بعد بره چون تحمل کارای خودشو و اون دوس پسر بنجلشو ندارم

شایدم اگر نرفت خودم تصمیم به رفتن بگیرم از اتاقی که من گرفته بودم و دوسش دارم

شک ندارم که ب در مورد من یه چیزایی تو گوشش خونده که خب به درک

واقعا من خوشحال میشم که رابطه ش رو باهام قطع کنه اما اونه که کنه شده

أه بیخیال اصا

غر هام راجع ب ه رو میذارم تو یه پست جدا بعدا که وقتش جور شد

 

اممم بذار از کلاس موسیقیم بگم🤔

کم کم دارم باهاش حال میکنم

آهنگ درست حسابی میزنم

حالا نه اونقدر حرفه ای ها

اما راضیم میکنه☺️

کلاس زبانمم خوبه سلام میرسونه

دو دستی چسبیدم بهش و میخوام تا پایان دوره م رو برم

الانم که خونه م مهمانی گرفتم واسه اینجا

امتحانای پایان ترمم هم سبکه

کلا یه انگل و یه باکتری و یه زبان داریم بین تخصصی ها که نصف هر کدوم رو میان ترم دادیم

تنها نیمچه نگرانیم بابت علوم پایه س

:دی

گفته بودم اسفند علوم پایه دارم؟

یادتونه نارنجک تون انگار دو روز پیش بود که ترمک بود و خر ذوق دانشگاه؟

الان یه اورانگوتان پوکره که در انتظار علوم پایه ش نشسته🙄

و در انتظار دنیایی بهتر بعد از علوم پایه... 

هیچی دیگه فعلا همین

دوست داشتم بیشتر بنویسم و خیلی چیزا بگم اما باشه واسه بعد

سعی میکنم دیگه نرم حاجی حاجی مکه

فیلا😉