صبح رفتم آئین نامه رو دادم
از هفت تا نه طول کشید سی گرفتم قبول شدم
بعدش رفتم واسه عملی
بچه ها ترسوندنم که سرهنگه سختگیره و الکی رد میکنه و...
زنگ زدم به بابام ببینم چی میگه امتحان رو بدم یا نه؟
میگه بیا سر خیابون پشت فلان ماشینه وایسادم :/
أی آدم جلب
یواشکی من نفهمم رفته بود یه جایی که پیچ داشت پشت یه درخته پارک کرده بود نشسته بود تو ماشین یواشکی نیگا میکرد🤪🤪🤪
بعد من فکر میکردم خونه ست
اینم هفت خطیه ها واسه خودش
من فکر میکردم ساده س
هیچی دیگه رفتم ، ریدم ، برگشتم
استرسم داشتما دنده ش به زور جا میوفتاد اصلا معلوم نبود یکش کدومه دوش کدومه
کلا ماشینه داغون بود
بعده اینکه رد شدم همونجا یکراست سرم رو انداختم پایین رفتم نشستم تو ماشین خودمون
یه خرده بارم کرد که بیا بهت میگم بیای تمرین نمیای و خوب سرت میاد و...
تا رسیدیم خونه
الانم منتظرم برگرده با قدرت بیشتر به رو مخ من رژه رفتن ادامه بده
حالا بذار یکم از سوژه هام بنویسم
یه مرد ریزه میزه بود سنشم بالا بودا
مثلا چهل و اینا
یه صورت دایره ای ریزمیزه داشت با یه سیبیل گنده و قد کوتاه
خوشحال و شاد و خندون اومد آیین نامه رو داد و رد شد
طرف صداش کرد گفت بیا رد شدی
به تخمشم نبود🤣🤣🤣
انگار اصلا منتظر همین لحظه بود
همونجور خندون با خوشحالی رفت برگه ش رو گرفت
سرهنگه دید زیادی خوشحاله
خواست یکم بسوزونتش برگشت گفت غلطاتم زیاد بودا
باز به هیچ جاش نگرفت یه شونه بالا انداخت با لبی که به پهنای صورت (و حتی بیشتر ) میخندید پرونده ش رو گرفت رفت
وااای انقدر صورتش و کاراش با نمک بود که نگو
بچه ها میگفتن این دیگه انقدر رد شده واسش عادی شده
هر هفته میاد همینجوری رد میشه خیلی خوجحال هفته بعدم میاد و اولین نفر رد میشه
اصلا دمش گرم روزمو ساخت
از صبح هی قیافه ش میاد تو ذهنم میخندم به این یه گوله نمک خالص فرد اعلا
آخرم خیلی خوشحال با همون نیش بازش رفت سوار ماشینش شد که هفته بعد دوباره برگرده بیوفته دل یه ملت رو شاد کنه🤣
یه پسر دیگه م بود
از روستا اومده بود فکر کنم
یه شلوار کوردی پاش بود
یه کتونی داغون پاش
و کلا شلخته پلخته
آیین نامه رو قبول شد
یکی از خانومای سانتی مانتال که آیین نامه رد شده بود گفت
خاک بر سر من
اینم با این شلوار جافی پاش قبول شد من قبول نشدم😆😆😆
بعد پسره عملی رو که داد همون بار اول قبول شد
عاقا ماها همه انگشت به دهن مونده بودیم و وااااووو گویان به اولین کسی که تونست از دست این افسره قسر در بره نگاه میکردیم
وقتی اومد انگار مدال طلای المپیاد جهانی گرفته باشه
یکی از خانوما ازش پرسید قبول شدی؟
به وضوح دیدم که سینه شو سپر کرد و گردنش رو بالا برد و بعدش گفت آره
وای اصلا یاد ژستش میوفتم خود به خود به مرز پارگی میرسم😂
افسره م خوب بودا
مهربونم بود
سخت گیر بود یکم ولی مهربون بود
من وقتی دیدم رد شدم از جلوی ماشین اومدم این ور
گفت یه نصیحت پدرانه بهت میکنم دخترم
هیچوقت از جلوی ماشین رد نشو
برو پشتش دور بزن بیا
خواستم بگم خودم بلد بودم دیدم رد شدم به کفشم بود
که نگفتم چون هفته بعدم کارم پیشش گیره 😥