هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

دیروز که بابام آزمایش داشت من همراهش رفتم

خوش خوابم وقتی رسیدیم اومد به ما ملحق شد(اوه اوه لفظ قلم🤭) 

شب داشتیم با مامان حرف میزدیم بحث یه چیزی در مورد بابا شد از دهنم در رفت گفتم آره امروزم فلان طور شد

تف بهم از دهنم در رفت بعدشم هرکار کردم جمعش کنم نشد

مامی تیز تر از این حرفا بود و حرفو قاپیده بود

به بیست و چهار ساعت نکشید

امروز برگشت جلو بابا همونو گفت

داشتن طبق روال هر روز و هر ساعت شون میزدن تو سر و کله همدیگه و دو تا این میگفت و دوتا اون میذاشت روش

یهو مامان برگ برنده ش رو رو کرد و قضیه رو پروند

همون وسط یه نگاه خشمگینانه بهش کردم و تشر زدم که حرف نزنه

دوزاریش افتاد و ادامه نداد و بعدشم که بابا یه چی گفت و گفت نه اینجور بوده با اینکه اگه میخواست مثل همیشه ش باشه باهاش کل کل میکرد دیگه دید من سگ شدم هیچی نگفت و ماجرا مسکوت موند

خلاصه که خواستم بگم جلو مامانتونم دهنتونو گل بگیرین هیچی نگین

غریبه که جای خود داره


پی نوشت:چون میدونم بعدها بخونمش احتمالا یادم رفته قضیه چی بوده و میره رو مخم

اشاره میکنم که مربوط به آزمایش پزشکی هسته ای و اینا بود

اوه شت

یه گند گنده زدم الان فهمیدم

من وقتی استرس میگیرم مغزم گوز پیچ میکنه

از امروز به فکر افتادم که برم درمانش کنم(اگه راهی داره با روانشناس و اینا بگید)

سر کنکورم استرس میگرفتم می ریدم

سر مسابقه آزمایشگاه شیمی مون مرحله اول با یه نمره توپ قبول شدم

واسه دومیش استرس گرفتم زدم در یه بوته چینی رو شکوندم و بدتر ریده شد به استرسم و اونم ریدم

واسه عملی آناتومی مونم نمیدونم گفتم یا نه

جلو استاد تو سالن تشریح گریه کردم😖

کتبیش رو خراب کرده بودم اینم خراب میشد میوفتادم

با اینکه شب قبلش کلی تمرین کردم استرس گرفتم سر امتحان اسم خودمم یادم رفت

رفتم استادم مهربون بود

بهم گفت چندتا نفس عمیق بکش و آروم باش و اینا خلاصه دلشم سوخت فکر کنم نمره خوب داد


امروزم الان سر ناهار یه چی یادم افتاد

داشتم با خودم فکر میکردم که واقعا چرا اینطور شد و زدم به جدول؟ 

به تنها نتیجه ای که رسیدم اینه که

هر چی فکر میکنم موقع پارک دوبل یادم نمیاد فرمون رو چرخونده باشم🤦‍♀️

یعنی بابام کمین کرده بود واسه افتادنم و تلافی کردن اینکه میگفت بیا تمرین و نمی رفتم

افسره هم بهم گفته بودن وحشیه و ترسونده بودنم

ماشینه هم میگفتن کلاجش فلان و بهمان

این شد که استرس گرفتم

از پارک در اومدم

دنده عقب رفتم

فرمون رو شکوندم و رفتم سمت جدول

اما بعدش رو دیگه یادم نیست

یعنی یادم نمیاد که بعدش فرمون رو به سمت خیابون چرخونده باشم

چون کامل باید چند دور بچرخونی

اما من همچین چیزی یادم نیست

اگر هم چرخوندم یه دور بوده مثلا

همین شد که رفتم تو جدول

وگرنه به عمرم حتی تو اولین جلسه آموزشیم هم همچین گندی نزده بودم

الان این دفعه رو مثلا خیالم راحت بود که بار اول افتادن رواله غمت نباشه

ولی واسه سری دوم از همین الان استرس گرفتم

اینجور که معلومه احتمالا اصلا ماشینم نتونم روشن کنم دیگه

الان من چه خاکی بگیرم مینه سرم؟ 

بگیرم بخوابم تا بابام نیومده خونه خون خودشو کثیف کنه

کفشام اذیتم میکرد و پام رو میزد

یه کفش کهنه داشتم که کلا فکر میکردم مامان پرتشم کرده باشه

ولی دیدم هستش و اونو واسه رانندگی می پوشیدم

امروزم امتحانم رو با اون رفتم

همون خانوم سانتی مانتاله برگشت گفت با این کفشا اومدی که راحت امتحانو بدی؟


عوضی

کفشه چیزیش هم نبودا

فقط یه خرده کثیف بود چون زیر پله ها بود و خاکی اینا شده بود منم تمیزش نکرده بودم

گفتم آره آخه کفشام چرررررررررررم بود

پامو اذیت میکرد

کثافط :/

همچین گفت انگار چی پام کرده م حالا 😡

صبح رفتم آئین نامه رو دادم

از هفت تا نه طول کشید سی گرفتم قبول شدم

بعدش رفتم واسه عملی

بچه ها ترسوندنم که سرهنگه سختگیره و الکی رد میکنه و... 

زنگ زدم به بابام ببینم چی میگه امتحان رو بدم یا نه؟ 

میگه بیا سر خیابون پشت فلان ماشینه وایسادم :/

أی آدم جلب

یواشکی من نفهمم رفته بود یه جایی که پیچ داشت پشت یه درخته پارک کرده بود نشسته بود تو ماشین یواشکی نیگا میکرد🤪🤪🤪

بعد من فکر میکردم خونه ست

اینم هفت خطیه ها واسه خودش

من فکر میکردم ساده س

هیچی دیگه رفتم ، ریدم ، برگشتم

استرسم داشتما دنده ش به زور جا میوفتاد اصلا معلوم نبود یکش کدومه دوش کدومه

کلا ماشینه داغون بود

بعده اینکه رد شدم همونجا یکراست سرم رو انداختم پایین رفتم نشستم تو ماشین خودمون

یه خرده بارم کرد که بیا بهت میگم بیای تمرین نمیای و خوب سرت میاد و... 

تا رسیدیم خونه

الانم منتظرم برگرده با قدرت بیشتر به رو مخ من رژه رفتن ادامه بده


حالا بذار یکم از سوژه هام بنویسم

یه مرد ریزه میزه بود سنشم بالا بودا

مثلا چهل و اینا

یه صورت دایره ای ریزمیزه داشت با یه سیبیل گنده و قد کوتاه

خوشحال و شاد و خندون اومد آیین نامه رو داد و رد شد

طرف صداش کرد گفت بیا رد شدی

به تخمشم نبود🤣🤣🤣

انگار اصلا منتظر همین لحظه بود

همونجور خندون با خوشحالی رفت برگه ش رو گرفت

سرهنگه دید زیادی خوشحاله

خواست یکم بسوزونتش برگشت گفت غلطاتم زیاد بودا

باز به هیچ جاش نگرفت یه شونه بالا انداخت با لبی که به پهنای صورت (و حتی بیشتر ) میخندید پرونده ش رو گرفت رفت

وااای انقدر صورتش و کاراش با نمک بود که نگو

بچه ها میگفتن این دیگه انقدر رد شده واسش عادی شده

هر هفته میاد همینجوری رد میشه خیلی خوجحال هفته بعدم میاد و اولین نفر رد میشه

اصلا دمش گرم روزمو ساخت

از صبح هی قیافه ش میاد تو ذهنم میخندم به این یه گوله نمک خالص فرد اعلا

آخرم خیلی خوشحال با همون نیش بازش رفت سوار ماشینش شد که هفته بعد دوباره برگرده بیوفته دل یه ملت رو شاد کنه🤣



یه پسر دیگه م بود

از روستا اومده بود فکر کنم

یه شلوار کوردی پاش بود

یه کتونی داغون پاش

و کلا شلخته پلخته

آیین نامه رو قبول شد

یکی از خانومای سانتی مانتال که آیین نامه رد شده بود گفت

خاک بر سر من

اینم با این شلوار جافی پاش قبول شد من قبول نشدم😆😆😆

بعد پسره عملی رو که داد همون بار اول قبول شد

عاقا ماها همه انگشت به دهن مونده بودیم و وااااووو گویان به اولین کسی که تونست از دست این افسره قسر در بره نگاه میکردیم


وقتی اومد انگار مدال طلای المپیاد جهانی گرفته باشه

یکی از خانوما ازش پرسید قبول شدی؟

به وضوح دیدم که سینه شو سپر کرد و گردنش رو بالا برد و بعدش گفت آره

وای اصلا یاد ژستش میوفتم خود به خود به مرز پارگی میرسم😂


افسره م خوب بودا

مهربونم بود

سخت گیر بود یکم ولی مهربون بود

من وقتی دیدم رد شدم از جلوی ماشین اومدم این ور

گفت یه نصیحت پدرانه بهت میکنم دخترم

هیچوقت از جلوی ماشین رد نشو

برو پشتش دور بزن بیا

خواستم بگم خودم بلد بودم دیدم رد شدم به کفشم بود

که نگفتم چون هفته بعدم کارم پیشش گیره 😥


حالا کی اعصاب داره سرکوفتای ددی رو داره؟ 

ردم نکردااااا

خودم رد شدم 😁😁😁🤭🤭🤭

اگه اشتباه نکنم دو شب پیش بود

با گوشی مامان رفتم عکس تلگرام عموم رو سیو کردم و واسه خودم فرستادم

شماره ش رو با اینکه حفظ بودم اما تو گوشی و تلگرامم نداشتمش بعد از تعویض گوشیم

دلمم نمیومد ذخیره ش کنم

این شد که رفتم از گوشی مامان اون تک گلی که رو پرفایلش بود رو برداشتم

چشمم خورد به عکس هایی که از دمی گرفته بود و واسه مامان فرستاده بود

اون موقع که دمی رفته بود خونه پدر بزرگم و آدم برفی درست کرده بود و اونم ازش عکس گرفته بود

صبح که شد رفتم سر وقت گوشی بابام

تو گالریش دیدم اون عکس پروفایل عموم دوبار تو گوشیش سیو شده

با دوتا اسکرین از مخاطب های تلگرامش اون قسمتی که اسم عموم توشه

ته دلم خالی شد

دلم نمیخواد اون عکس ها رو بابا برداشته باشه

دلم نمیخواد انقدر براش مهم باشه

دلم نمیخواد انقدر تو فکرش باشه

اصلا به بابا نمیخورد که بره عکس برداره و...

فکر نمیکردم تا این حد احساساتی باشه

گفتم شاید دمی این کار رو کرده

رفتم ساعت بالای یکی از اسکرین هارو نگاه کردم

حوالی هفت صبح بود

نمیدونم اما بعید میدونم دست دمی ساعت هفت صبح به گوشی بابا خورده باشه و بره این عکسا رو بگیره

تو اون تایم معمولا گوشیش دست خودشه

دلم نمیخواد ازش بپرسم و اصلا درست هم نیست که بپرسم

دلم میخواد اون عکسا از گوشیش پاک شه که نمک رو زخمش نباشه اما خودم نمیتونم اونقدر سنگدل شم که برم پامش کنم

فقط میتونم امیدوار باشم که کار دمی باشه

امیدوار باشم که انقدر زجر نکشه

که ناراحت نباشه

بابام جواب آزمایشش رو آورد

گفت بخون ببینم چی میفمی

نشستم همه ش رو درآوردم(از نت کلماتی که نمیدونستم مخفف چی هستن رو در آوردم)

آخرش میگه نچ

هنوز بلد نیستی

اگه خوش خواب بود بلد بود

:(

خوب گفتم که؟؟!!! 


رررررریدددم به آموزش دانشکده مون