هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

از خونه یکی از همسایه ها صدای داد و گریه میاد


همین الان صداهه قطع شد

میاد پی وی از من می پرسه چه کنم؟(همون که میگفت مگه داریم خرید و فروش ماشین میکنیم) 

شیش ساعت واسش توضیح دادم آخرش خودشم شرمنده شد گفت ببخشید انقدر ازت سوال می پرسم

بعد تو گروه بچه ها بهش یه چی دیگه میگن

میگن نه برو فلان کارو بکن

اینم میره انجام میده :/

اگر من یاسین تو گوش خر میخوندم بیشتر نتیجه میداد🤦‍♀️

باورتون میشه تا همین الان که حدود ساعت یک و نیمه داشتم تو گروه و پی وی جواب سوالای بچه ها رو میدادم؟

بعد الان همونی که هم اتاقیم بود اومده میگه ببخشید میشه بگین تداخل ها و پیش نیازا رو چطور میشه درست کرد؟ چون من نمیرسم همه پیامای گروهو بخونم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

یعنی انتظار داره من که انگشتم مو در آورد برم برای بار هزارم توضیح بدم که چی به چیه؟ 

که خانوم نره چهار تا پیام بخونه

حالا تا فردا دو هزار بار دیگه م می پرسن

من که دیگه جواب نمیدم ک.. لق شون با این آی کیو شون

یه چیزی رو یه بار میگن بگیرید دیگه عح

بعده دو ساعت چونه زدن راضی شون کردم برن واحدای سال بالایی ها رو بذارن سر جاش 😤😣

ما یه درسی داریم هم شنبه ارائه میشه هم سه شنبه
بعد بچه های ما ورداشتن اونی که سه شنبه ارائه میشه رو درو کردن
در حالی که اون واسه ما نیست اونی که شنبه س واسه ماست :/
چون شنبه رو تداخل داره و آموزش هنوز درستش نکرده اینو ورداشتن
الان سال بالایی هامون لنگ موندن کل ظرفیت کلاسشون پر شده :/
منم هرچی بهشون میگم برین واحدای اون بدبختا رو پس بدین تو مغزشون فرو نمیره نمی فهمن :/

دو سه روز پیش رفتم برنامه مون رو کامل درآوردم

فرستادم تو گروه دخترا

تو گروه کلی مون دعوا سر انتخاب نماینده بود و کلا هم حس خوبی به اعلام وقایع اونجا ندارم

بماند که دخترا کچلم کردن بس که اومدن و درموردش سوال پرسیدن

آخرشم خنگولا نفهمیدن :/

خدایی آدم زورش میاد چطور یه سری از اینا قبول شدن

یکی شون امروز اومده پی ویم میگه اینکه میگن ظرفیت ها ممکنه پر شه یعنی چی؟

مگه داریم خرید و فروش ماشین میکنیم؟ آخرشم طلبکارانه دوتا از اینا گذاشته😡😡

میگه من اصلا نمیدونم چطور باید انتخاب رشته کرد؟ نشستم سه ساعت واسش نوشتم و توضیح دادم مطمئنم آخرشم نمی فهمه :/

بعد تو گروه کلی مونم بین پسرا بحثه

برنامه ای که من فرستادم رو ازش خبر ندارن

نخبه ها نشستن دارن برنامه میچینن و بحث میکنن و یکی شونم عشقی ورداشته واحد های ترم بالایی ها رو برداشته میگه خب مگه مشکلش چیه؟

بعد تازه یکی شون یه برنامه نصفه نیمه مثل همون برنامه ای که من چند روز پیش به دخترا دادم نوشته اون یکی هام نشستن به تشکر کردن ازش

تازه کاملم نیست برنامه ش



از انتخاب واحد خودمم بگم که از عمد همه ش رو پاک کردم

یه سری از درسا پیش نیازش یه درس دیگه س که واسه ترم قبلیامون هم نیازش کردن و تو شیوه نوین ما کلا همینطوره

ولی نمیدونم آموزش مون چه اشتباهی کرده که پیش نیاز دار زده شون و واسه همین نمیشه انتخاب شون کرد

من حدسم اینه که قراره مثل یکی از پیراپزشکیامون که ازشون پرسیدم خود آموزش واحدا رو انتخاب کنه و ما فقط تاییدش کنیم

چون تو اطلاعیه هم تاریخ انتخاب واحد از فرداس ولی سایت امروز باز شده بود

اینه که میگم شاید تا فردا درست شه

یه درس دیگه مونم تایم آزمایشگاه پسراش رو هم گذاشته تو تایم های ما

اینه که نمیشد اون درسی که تو تایم مشابهشه رو بردارم و تداخل زمانی پیدا میکرد

اینم باید درست شه دیگه

چون واسه ترم بالایی هامونم دقیقا همین بود و خود آموزش درستش کرده بود

الانم من فقط نیم واحد برداشتم چون اون درسه هم واسه ما بود هم واسه ترم بالایی هامون و دوتا تایم داشت

اون تایمی که مد نظر خودم بود رو تا پر نشده برداشتم و فعلا بقیه ش رو بیخیال شدم

بچه ها میگن قراره خود آموزش بره این تداخل و پیش نیاز ها رو درست کنه مثل ورودی قبلی هامون

اولین انتخاب واحد زندگیم با شکست مواجه شد

ملت جو میدادن که زود کلاسا پر میشه و اینا

منم دیشب تا الان نخوابیدم که هشت صبح برم واحدا رو درو کنم

فقط حدود سیزده واحد تونستم بردارم و شیش تاش موند

دیگه همون سیزده واحدم پاک کردم خارج شدم که بگیرم بخوابم

با این انتخاب واحد مسخره شون :/

شمام وقتی ابرو بر میدارین آبریزش بینی میگیرین؟ 

چند شب پیش ما رفتیم بیرون رانندگی

با بابام دعوام شد خداییش تقصیر اونم بود دیگه

بهش میگم کجا برم میگه مستقیم

میرسیم به تقاطع میخوام مستقیم برم داد و بیداد که اونوری برو

میگم خو خودت گفتی مستقیم میگه من منظورم اون خیابونی بود که توش بودیم

میگم خو مگه اون خیابون راهی هم به جز مستقیم رفتن داشت؟

هیچ دیگه دعوا مون شد

ماشین رو کنار بلوار نگه داشته بودم برم میگفت انتهاش تو اون یکی خیابونه الان میان میزنن بهمون حالا تو این هیر و ویر این داد میزد برو ماشینم خاموش میکرد جم نمیخورد

رفتم زدم بغل پیاده شدم گفتم عمرا اگه من دیگه پشت ماشین تو بشینم

اولش همون با عصبانیت گفت بیا بشین و اینا ولی از خر شیطون پیاده نشدم

چهار تا اون گفت

چهار تام من جوابش رو دادم

حالا شب که رفت عذاب وجدان گرفته بودم مثل سگ پشیمون شده بودم نشستم به گریه کردن که چرا اونطور باهاش حرف زدم

قرار بود فرداش بریم آموزشگاه واسه کارای گواهینامه امضا کنم

فردا صبحش اومده، با خنده بیدارم کرد و گفت دختر دعواییم بیدار شو و به مامانم هم گفت درسته همه ش با هم دعوا میکنیم ولی(دیگه بقیه ش رو نشنیدم)

هیچی دیگه انگار نه انگار که دعوا کرده بودیم و باهاش آشتی کردم ولی هنوز سر حرفم که دیگه با ماشینش رانندگی نمیکنم بودم

شبش رفتیم خونه عمه م

دمی زودتر از ما رفته بود و گویا جریان دعوای شب قبل سر رانندگی رو گفته بود واسشون و فکر کنم گفته بود نارنجی بلد نیست دنده عوض کنه :/

اینو نمیدونم از کجاش درآورده بود چون اصلا بحث دیشبمون به دنده ربط نداشت اصلا

یه خرده تیکه پروندن و به دمی گفتن تو هر وقت خواستی بری امتحان بدی بیا ماشین ز رو ببر که دنده اتوماته و...

بعد دمی وقتی میبینه بابا ماشینو به من میده حرص میخوره

برگشته بود به عمه م اینا گفته بود که آره ماشینو به نارنجی نمیدیم که با خودش ببره

اون عمه سلیطه م هم که همه ش دنبال دو به هم زنیه برگشت مثلا از زبون دمی گفت :نارنجی ما ماشینو بهت نمیدیم با خودت ببری ها

منم گفتم اون دیگه صلاحش دست بابامه (یعنی به شماها ربط نداره و بابام تصمیم میگیره)

اونم بهش بر خورد و ساکت شد و ز اینا یکم خندیدن و تمام

تو راه برگشت یه مقدار دمی رو شستم پهن کردم یه گوشه و کلا یه مقدار فضولی دیگه م کرده بود مثلا درمورد خوش خواب و مامان هم یکم دعواش کرد


امروز غروب بابا زنگ زد که عمه اینا میخوان برن فلان جا خوش خوابم که میخواد بره اونجا بیاد با اینا بره

خوش خواب قبول نکرد و خودش تنها رفت

بابا که اومد عصبانی شد که بهش میگم با اونا برو و نمیره

مامان هم گفت چون اون عمه سلیطه هه باهاشون بوده نرفته

خوشش نمیاد با اون باشه میشینه به از زیر زبونش حرف کشیدن اینم خوشش نمیاد

یعنی این خوش خواب بی زبونم از دست این عفریته عاصی شده

تیکه تیکه ش کنی بذاری تو گور هم دست از این کاراش نمیکشه و آدم نمیشه



دیگه امشب بابا اومده باز میگه بیا بریم بیرون منم که خصوصا دلم هم از تیکه های دیشب اونا پر بود گفتم نمیام یکم اصرار کرد گفت بیا امشب اصلا کاری به کارت ندارم هر کار خواستی بکن ولی نرفتم گفتم اصلا هم دیگه گواهینامه نمی خوام


من اگه آخر این عمه م رو جر ندادم نارنجی نیستم

کم کم داره کاسه صبرم لبریز میشه

یهو یه روز آمپر میچسبونم سر و تهش رو به هم گره میزنم

نهار خونه پدربزرگم دعوتیم

با توجه به اینکه دختر کوچیکه شون منم و نمیدونم بنا به کدوم قانون اینجانب باید ظرفا رو بشورم نمیرم :/

یعنی شما فقط سطح آینده نگری رو بهش توجه کن😂

که من تا کجاها رو می بینم و بهش فک میکنم



توجیهم واسه نرفتن هم اینه که آخه کی آبگوشت میخوره بابا؟  من که آبگوشت دوس ندارم نمیام

ولی حقیقت اینه که چندشم میشه بخوام ظرفای آبگوشتو بشورم🤮

اصلا چرا تو مهمونی ها هرکی تا غذاشو خورد نمیره ظرفشو بشوره؟ 

آخرش من تو یه مهمونی آمپر میچسبونم و میگم نوکر باباتون غلام سیا

حالا هرکی پاشه بره ظرفای خودشو خودش بشوره

هرچند که تو خونه خودمون تقریبا همچین کاری میکنم

غذام که تموم میشه می برم ظرفای خودم رو میذارم تو ماشین

به بقیه م میگم هرکی ظرفای خودشو ببره بذاره :/