- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۴۹
یکی از هم اتاقیام که دوست خودشیفته س داره واسه همیشه میره
پس فردا میره و از همین الان افتادن تو بغل هم به گریه کردن
حس خیلی بدیهی که مثل چوب خشک اون وسط وایسادم
رفتم بیرون یه دور زدم و برگشتم دید هم چنان گریه می کنن
اومد رو تختم و هنذفریم رو چپوندم تو گوشم
حالم خوش نیست و گرنه اصلا تو اتاق نمی موندم
دل خوشی ندارم از هیچکدوم شون
برامم مهم نیستن اصلا
نمیگم میتونستن کاری کنن که همین ترم اولی بهم خوش بگذره
اما حداقل میتونستن کاری کنن که انقدر سخت نگذره
با وجود اینکه میدونم اگه کار خودشیفته درست نشه نابود میشه
اما حقیقتا دوست ندارم که کارش جور شه و بمونه
تنها کاری که از دستم برمیاد واسش انجام بدم اینه که آرزو نکنم کارش درست نشه
میاد میگه دعا کن کارم درست شه میگم باشه و تو دلم یه بیلاخ حواله ش میکنم
دیگه خیلی مرام بذارم اینه که نه دعاش کنم نه نفرینش
فکر میکنه باهاش خوب شدم و به روش میخندم کاراش رو یادم رفته؟
قضیه هم اتاقی شدن با دوستمم داره بیخ پیدا میکنه
بهش یه اتاق دونفره رو نشون دادم و گفتم این اتاق آینده منه
گفت چند نفره س
گفتم دو
گفت یعنی منو بیرون کردین ؟؟؟
فکر کرد منو خودشیفته میخوایم بریم اونجا و اونو نبریم
منم تو رو دروایسی گفتم نه خب خودشیفته که میره منو تو میایم اینجا :/
خداییش دختر خوبیه ها
اما فاز و نول مون باهم یکی نیست خیلی
خلاصه که نمیدونم چی میشه
امشب این دوتا رو هم دارم میبینم به فکر آینده خودم میوفتم
بالاخره منم یه روزی باید چمدونم رو ببندم و واسه همیشه برم
اما اینکه چطور میرم و با چه حالی
خدا داند
پی نوشت:الان افتادن به کر کر خنده و مرور خاطرات خوب گذشته شون
خدا رحم کنه این دو روز رو
اولین روز ماه رمضون که کیلومتر ها دور از خونه م
سخته اما شیرینی های خودشم داره
مثل اینکه رفتم یه مقدار خوراکی واسه ماه رمضون گرفتم
و خب چون معلوم بود در این موارد ناشی ام یه مقدارش رو بهم انداختن :/
ولی در کل احساس استقلال میکنم و همینش خوبه
اولین مثبت دانشگاهیم واسه درس بیوشیمی بود
که سه شنبه با حقه بازی به دستش آوردم
باشد که رستگار شویم :)
تو اتاقم تنهام
و بای صدای هر قدم که نزدیک در اتاق میشه استرس میگیرم که وای
باز برگشت
خدایا
خداوندگارا
میشه امشب رو هم مثل دو شب گذشته تنها باشم و خودشیفته نیاد؟
اگه فردا شبم نیاد که دیگه رویایی میشه
میشه واسه ترم بعد اون اتاق دو نفره رو واسم جور کنی؟
با یه هم اتاقی که نباشه اکثرا و من بیشتر بتونم تنها باشم
مرسی پیشاپیش
به لافی میگم واسه تولد فلانی کادو نمیگیری
که باهم بگیریم
میگه اگه تولد گرفت و دعوتمون کرد کافه مثل بهمانی واسش میگیریم
اگه دعوت مون نکرد که دیگه نمیگیریم
تو ذهنم اومد که مگه خود تو دعوت کردی یا شیرینی چیزی دادی که واست کادو آوردیم
ولی هیچی نگفتم بهش
سکوت کردم و دارم با خودم فکر میکنم که مردم زرنگن
و چه حساب کتاب بلدن
نه مثل من پخمه
بعد چقدرم لاف میاد که ما الیم و بلیم و لاکچری ایم و فلان :/
هرچقدرم به روش میارم و تیکه بارش میکنم به روی مبارکش نمیاره
موقعی که داشتیم میرفتیم واسه تربیت بدنی
من از خوابگاه میرفتم وتعدادی از بچه ها از دانشگاه داشتن میومدن
هم اتاقیم هم بین شون بود
یه خرده که به هم نزدیک شدیم
برگشت با صدای بلند گفت یعنی نصف عمرتون برفناست که این هم اتاقی تون نیست
منو میگفت :)
حالا نمیدونم واقعا حرف دلش بود یا غلو کرد
اما من که خوجال شدم ^_^
بعدشم هر کدوم از بچه ها یه چیز باحال گفتن درموردم
مثلا یکی گفت عاشقشم
اون یکی گفت من عاشق تیپشم و...
خلاصه که کلی هندونه زیر بغلم گذاشتن :)
بماند که لافی وقتی هم اتاقیم اون حرفو زد پوکر فیس برگشت با طعنه بهش گفت اینو میگی؟؟؟!!!
بماند که روز به روز بیشتر دارم از لافی متنفر میشم
بماند که روز به روز بیشتر میفهمم که به درد دوستی نمیخوره
بماند که چند وقتیه دارم از زندگیم کمرنگش میکنم
بماند که تا روزی چند تا تیکه خوشگل بهش نندازم دلم خنک نمیشه و هنوزم نشده :/
چرا من با این بشر بدم انقدر؟؟؟
ولی خوبیش اینه که خیلی زود فهمیدم که گروه خونیمون به هم نمیخوره
آها یه مشکل ریز دیگم دارم
با هم اتاقیم خوبم
و روز به روزم بیشتر باهاش خوب میشم
دوسش دارم و دختر صادقیه به نظرم
و اینکه داریم کم کم باهم ندار میشیم
اما هیچ کدوم از این ها باعث نمیشه من به تصمیمم مبنی بر هم اتاقی نشدن با هم کلاسی پشت کنم
بعد امروز یکی از بچه ها گفت شما ترم بعد نمیخواین اتاقتون رو عوض کنین
هم اتاقیم برگشت گفت نه ما از اتاقمون راضی ایم
منم دیگه هیچی نگفتم
اما خب مسئله اینه که من خیلی راضی نیستم :/
امیدوارم تو رو در وایسی گیر نکنم و ترم بعدم اینجا پاگیر نشم :/
حالا جالبش اینجاست چند روز پیش من برگشتم به یکی از بچه هامون گفتم میخوام اتاقمو عوض کنم
و لال نشم که گفتم میخوام با هم کلاسی هم اتاقی نشم
اون دختره هم با هم اتاقیم خیلی صمیمیه
حالا نره بهش بگه :(
گرفتار شدما
ترم بعد اتاقمو عوض نکنم گیر چندتا عوضی بیفتم؟؟؟
خلاصه که موندم چه کنم
امروز جلسه آخر تربیت بدنی مون بود و وقت امتحانش
از اونجایی که کوالایی خسته هستم و فعالیت بدنی چندانی ندارم
و همیشه یه گوشه تلپ میشم
با چاشنی اندکی اضافه وزن
احتمال اینکه نمره م خوب نشه میرفت
قبلش گفتم تمام زورمو میزنم
یعنی تا آخرین آخرین قطره زورمو
مثل یه .... اصیل نهایت تلاشمو میکنم
با خودم گفتم ببین تو مثل این بچه سوسول لاغر مردنیا نیستی که
یادت باشه که تا الان هر کاری که خواستی و واقعا واسش زورت رو زدی انجامش دادی
مثل سوم دبیرستان که یکی از تپل ترینای کلاسمون بودم
بعد واسه امتحان دو تو کلاسمون بین اون همه بچه تر و فرز دوم شدم و حتی تو مدرسه هم جزو بالاترینا بودم
معلم ورزش مونم انگشت بر دهان یه نگاه به هیکلم کرد و گفت بهت نمیاد انقدر فرز باشی
القصه
یه آیت الکرسی خوندم و رفتم
حقیقتش نمره ش رو خیلی خیلی میخواستم
میخوام حتما الف شم و اینو باید حتما بالا میگرفتم
نوبت بهم که رسید یعنی تا آخرین قطره جونمو گذاشتم
بعد از دو و شناسوئدی و پرش و درازونشست درحالی که داشتم بلند میشدم تا ادامه ش رو انجام بدم یهو بدنم خالی کرد
یه لحظه احساس کردم دیگه پاهام ازم فرمان نمیگیره و بعد از چند قدم پخش شدم کف سالن
به ثانیه نکشید که بلند شدم و دویدم دوباره
حتی شاید سریعتر از قبل
دیگه قلبم داشت میومد تو دهنم
حتی اون دختره که دستیار استادمونه چند بار گفت چرا انقدر سریع میری
هیچی دیگه
درحالی که نفسم بالا نمیومد تموم شد و دیدم بچه ها اومدن سراغم سرمو میچرخونن ببینن خون نیومده باشه
میگفتن اونجور که تو زمین خوردی فک کردیم سرت شکسته
ولی خوب رفتم فکر کنم
یعنی اگه بیستمو رد نکنه خیلی...
خداییش هیشکی اندازه من خودشو واسه ش پاره نکرد
تو عمرش فکر نکنم کسی انقدر به درسش و نمره ش اهمیت داده باشه
وقتی داشتم به زور نفس میکشیدم دوستم اومد پیشم و یخرده کمکم کرد که راه برم و نفس بکشم
بعد گفت یکی از بچه ها گفته نارنجی چقدر صبوره
هیچی دیگه
الان که فکرش رو میکنم میبینم پتانسیل اینو دارم مجیدی بیاد یه فیلمم درباره من بسازه :)
همیشه که نباید درمورد فقر باشه خو
اصل موضوع جنگیدنشه که مهمه
یکی واسه کفش
یکی واسه نمره
هرکس واسه اون چیزی که میخواد به دست بیاره میجنگه
پی نوشت۱:روز به روز دارم بیشتر به این پی میبرم که برخلاف نازک نارنجی بودنم در مواقع ضروری خیلی پوست کلفت و قلدر تشریف دارم
از همونا که هرکاری رو واقعا بخوان به قیمت جونشونم که شده انجام میدن
خداییش هرکس دیگه جای من بود و اونجوری پخش سالن میشد دیگه بلند نمیشدا
حالا اینکه اون سرعت از من و هیکلم بعید بود بماند
پی نوشت ۲: الان که فکر میکنم میگم نکنه واقعا ارزشش رو نداشت
آخه یه درس یه واحدی!!!
فقطم من اینجور بودم بقیه نسبتا ریلکس تر بودن
ولی نه
اگه تمام تلاشم رو نمیکردم حتما بعدش پشیمون میشدم که میشد بهتر شه
ولی الان شب رو با خیال راحت میخوابم که همونطور که قول دادم تمامه تمامه زورمو زدم
پی نوشت۳: بذار یکم حماسیش کنم
یاد آرش افتادم که تمام زورش رو گذاشت پای تیرش
پی نوشت ۴:زیادی دارم شلوغش میکنم نه؟؟؟
شاید اصلا کار خاصی هم نکردم و اون افتادنم هم واسه دست و پا چلفتی بودنمه
پووووووف
پی نوشت۵:یاد مامانم میفتم که هروقت زنگ میزنه چیزی میگه که ترجمه ش تقریبا میشه دختر بیست بیست بگیرم :)
یعنی من از بچگی همینقدر واسه نمره خودمو جر دادما
پی نوشت۶: خدایا میشه یه نیروی بزرگم بهم بدی که باقی درسامو خوب شم؟
مرسی
یه هم اتاقیم قرار بود صبح بیاد که معلوم نیست چرا نیومده
اون یکی هم که خودشیفته باشه صبح باهم از خوابگاه زدیم بیرون
و هنوز نیومده و این یعنی شبم نمیاد
خدایا صدامو داری؟
اگه داری که خواستم یه تچکری کرده باشم و بگم دمت گرم اوس کریم