هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

دختره تا حالا واسه پروفایلش عکس خودشو نذاشته بود  و هر روز میومد دم گوشم می‌گفت می‌خوام فلان عکسمو بذارم واسه پروفایلم و بهمان عکس رو بذارم اینستا و...
بعد از یه مدت ورق برگشت
ورداشت گفت نه من اصلا عکسم رو تو اینستا نمی‌ذارم و اخه و پیفه و فلان
حالا این چیزا اصلا واسه من یکی مهم نیستا و فکر کردن درموردش هم مسخره س
هر کی خواست عکسشو می‌ذاره هرکیم نخواست نمی‌ذاره و دختر و پسرم نداره
حالا من خودمم عکسم رو واسه پروفایلم میذارما بعد این میاد اینجوری میگه پیش من
گفتم خب لابد نظرش عوض شده دیگه یه خرده با خودش فکر کرده بعد تصمیم گرفته نذاره و خب طبیعتاً هم به من مربوط نیست
بعده یه مدت دیدم حرفاشو میخوره
یعنی انگار میخواد یه چیزی بگه و گاهی تا وسطاش هم میگه بعد یهو خودشو میزنه به کوچه علی چپ و میگی ادامه ش رو بگو نمیگه
یا دروغ میگه گاهی که حرفی که اول از دهنش در رفت یادت بره
باز بی‌خیالی طی کردم تا امشب
عکسای تولد دوستای خواهرش رو تو اینستاش نشونم داد
دقت کنید که خودش گفت و خودش نشونم داد و من اصلا از کجا باید می دونستم؟
یه لحظه خواهرش رو تو عکسه دیدم بعد سریع رفت بیرون گفت نه نه صبر کن بعد رفت از تو عکسهایی که خواهرش با تلگرام واسش فرستاده عکسا رو نشونم داد و گفت خواهرم تو اون عکسی که تو اینستاش بود خودش تو عکس نبود :/
با این حرکتش واقعا بهم بر خورد
خب خواهرت عکسا شو بذاره تو فضای مجازی یا نذاره چه دخلی به من داره آخه
فقط میتونم بگم خدا شفات بده بشر
اسمش رو هم از این به بعد به واسطه کاراش میذارم زیر آبی
من که اصلا این چیزا برام مهم نیست آخه پشت کوهی
بعدشم با خانواده گندیده ت که رابطه ندارم یا نمی‌شناسم شون که اینجور می‌کنی
مثل خودتم اسگل نیستم که این چیزا برام مهم باشه
پس فازت چیه گلابی؟
بعد حالا از اونور من با این صادقانه ترین حالت ممکن بین تمام بچه ها رو داشتم
یعنی بین بقیه با این رو راست تر بودم نسبتا
ولی دیگه تموم شد اینم اضافه شد به سطل آشغال ذهنم و از فردا منم واسش زیر و رو میکشم
ملت خل شدن خدایی
چته خو
تازه میخواست بیاد هم اتاقیم بشه
ولی با این اخلاق قشنگش نمی‌ذارم جور شه که بیاد
دیگه هر روز با این کاراش میخواد رو مخم رژه بره


بذار یه عهدی با خودم ببندم همینجا که مجبور شم بهش پایبند بمونم
سه شنبه اگه رفتم با خودم نمیبرمش
بعدشم دیگه باهاش نمی‌رم تا بسوزه
الان که حسش نیست میانترم دارم ولی بعداً میام مفصل توضیح میدم

نظرات (۱)

به سفیدی همین برف بهاری، من یه درصدم نفهمیدم چی خواستی بیان کنی تو این پست و اینکه درد چیه الآن.
پاسخ:
هیچی بابا چیز خاصی نبود
اعصابم از دست این بابا و دروغاش و زیر آبی رفتن هاش خرد بوده
نشستم قصه ی حسین کرد گفتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی