هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده

دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی... گریه کنم
ولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم

 

میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟

 

که نکنه بفهمه
که نکنه بفهمه
که نکنه بیشتر از این خورد شی

 

من کی قراره آدم شم پس؟
تا کی قراره این حس ها رو تجربه کنم؟
بسسسسسه دیگه
خسته شدم
حماقت تا کی؟

 

پی نوشت:این نیز بگذرد

همون طور که موقع امتحان سر و گردن شرحه شرحه م کرد اما گذشت

اینم می گذره

و رو سیاهیش می مونه واسه این دل عوضیم

که از یه سوراخ هزار بار گزیده شد

این ترم حالم داغون داغونه

اون از دعوای کلاسی

جمعه هفته پیش هم که حراست بابت سازم گرفتم و اسمم رو یادداشت کرد و اینا

منم سرم شلوغ

هفته ای 4 جلسه و اون هفته 5 جلسه کلاس خارج از دانشگاه داشتم

حراستم رفت رو مخم

جزوه ای که پنجشنبه باید تحویل می دادم رو هم هنوز تحویل نداده بودم

قلی هم بابت جزوه رفت رو مخم

بهم حرف بد زد

باهاش تقریبا قهر کردم

خلاصه که کلا از وقتی اومدم روزای شخمی رو میگذرونم

تا چندروز پیش

که تولد ف بود

رفتم تو پیج گلگلی که ایده واسه تبریک به ذهنم برسه

دیدم پستی که واسه تولدم گذاشته نیست

هه

پاکش کرده بود

یعنی انگار همون موقع واسه از سر باز کردن یه پست احساسی با یه متن حماسی تپونده بود

و بعد هم پاکش کرده بود

منم تازه دیدم

حقیقتش بهم بر خورد

میدونم بچه بازیه ها

مسئله هم پست و اینا نیست

اینکه احساس آدما صادقانه نباشه اذیتم میکنه

فکر به اینکه اون پست رو گذاشته که گولم بزنه یا دهنمو ببنده یا از روی رو دروایسی بوده اذیتم میکنه

فکر آویزون بودن اذیتم میکنه

واسه باقی دوستاش همه هست

فقط من اضافی ام گویا

از اون روز باهاش چپ افتادم

فهمیده اما دلیلش رو نمیدونه

چی بگم؟

بچه طور بگم چرا پست گذاشتی پاک کردی؟

مسخره نیست؟

به نظر خودم هست

اما چطور میتونم بگم واقعا مسئله یه پست مسخره نیست

چطور میتونم بگم من واسه تو همه کار میکردم

واسه تولدتم از یه هفته قبل شروع کردم کلیپ ساختن

بعد تو از روی استوری و پست های بقیه تازه بعده چند ساعت چند تا عکس هول هولی گذاشتی؟

چطور بهش بگم سختمه وقتی می بینم تو مثلا بهترین دوستمی اما من درجه چندمی ام واست؟ 

چطور بگم حالمو؟ 

که انگار شکست عشقی خوردم

انگار که یکی رو دوست داشته باشی ولی اون نه

و فقط بازیت بده

نمیتونم خودمو کنترل کنم

سعی میکنم بروز ندم نمی تونم

خودش فهمیده

چند بار گفت چرا این ترم دوستم نداری؟

گفتم قبلا هم همینجوری بودم تو حساس شدی

امشب ولی یه چیزایی گفتم که واقعا بر خورد بهش

الانم مثلا قهریم

اتاق ل بودم

اینم اومد بعدش

گفتم عح از دست این اومدم اینم که اومد و اینا یه چند تا تیکه انداختم

گفتم میخوام این ترم آدمای جدید وارد زندگیم کنم مثلا میخوام با فلانی بپرم

آخرش برگشت گفت من بخاطر تو میام خوابگاه وگرنه بابام گفته خونه بگیر :/

منم گفتم بیخود اتفاقا من تنهایی رو بیشتر دوست دارم برو خونه بگیر من اینجوری راحت ترم

خلاصه شوخی شوخی حرفای دلم رو بارش کردم

یعنی واقعا من تا این حد خرم؟

که باور کنم این تا الان میخواسته خونه بگیره ولی بخاطر من نگرفته؟ 

مطمئنم که اگه بخواد بگیره می گیره و ربطی به من نداره

خودش یه هفته پیش تازه گفت رفته با باباش حرف زده گفته خونه بگیرم و اینا اونم گفته باشه حالا یه فکری میکنم

که اگه واقعا قرار باشه فکری بکنه میره و محاله نیم درصدم بخاطر من بمونه

کسی که حاضر نیست یه عکس از من تو پیجش بمونه چطور ممکنه خونه و راحتیش رو بخاطر بودن با من ول کنه

کسی که خوابگاه نیست و اکثرا فقط شبا واسه خواب میاد چطور میتونه بگه واسه تنها نبودن تو نرفتم؟ 

و واقعا هم خوشحال میشم اگه بره

چون تو فکر عوض کردن اتاقمم اما روم نمیشه و کاش خودش بره

تو این مدت دیگه خوب شناختمش

اداست همه ش

ادا خوبا

ادا مهربونا

ادا دوستا

ادا دوستا

ادا دوستا

 

 

بعدا نوشت:امشب رفتم پستی که واسش گذاشته بودم رو پاک کردم

خودش که ببینه می فهمه که فهمیدم

واسه تولدشم دیگه اصلا به روی همایونیم نمیارم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۶

دیشب

دعوا کردم

تو گروه کلاس

یه سریا رو انداختم به جون هم و طبیعتا به جون خودم

نمیدونم چرا یه لحظه خون به مغزم رسید یا نرسید و ییهو حس کردم لازمه الان یه فتنه بندازم تو کلاس و انداختم

زنگ زدن گفتن کوتاه بیا

نیومدم

پشت تلفن داد میزدم و اتاق بغلی با مشت میزد به دیوار که یعنی خفه شو

اما رگباری گفتم و گفتم و گفتم

اومدن پی وی

باز حرفمو زدم

گروه شلوغ شد

چند نفر افتادن به جون هم

هرکی اومد پی وی مستقیم و غیر مستقیم ریدم بهش

یه نفرم اومد تو اتاق مون که کامل قهوه ای تیره ش کردم

بالاخره اون شد که می خواستم

و نصفه شب خوشحال از اینکه حقم رو گرفتم با آرامش خوابیدم😌

 

 

 

پی نوشت:بگم چرا نمی نویسم؟

چون هنوز کامنت ها تون رو تایید نکردم

و نمی رسم هم تایید کنم

زیاده واقعا

دیگه روم نمیشه بدون تایید کامنتا بنویسم

مرسی از کسایی که کامنت گذاشتن ولی از این به بعد کامنت ها اکثرا بدون جواب تایید میشن تا ببینم چی میشه

چسی نمیاما ولی واقعا نمی رسم

علاوه بر دانشگاه هفته ای 4 جلسه بیرون کلاس میرم

خلاصه که ببخشید

 

 

 

بعدا نوشت: اینم اضافه کنم که از بین اون همه دوست پر ادعام

فقط گلگلی تا تهش پشتم موند