هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۲۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۴۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۳۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۲۷

میرم پست هاتونو میخونم ببینم کجاها کامنت دادم ببینم تایید شده یا نه

یادم نمیاد

شانسی یه پست باز میکنم می بینم عه اینجام که کامنت گذاشتم

خلاصه که نارنج آلزایمر گرفته

چیزی گفتین جواب ندادم به دل نگیرین

چون یادم نبوده که باید جواب بدم :دی


در حالی که تا چند دقیقه دیگه کلاس مون شروع میشه
من اومدم رو تختم لش کردم واستون پست میذارم
چون هفته پیش خواستم الکی واسه ه حضور بزنم که استادم فهمید
تا اینجاش که به تخمکمه و دروغ گفتم و لو رفتم دیگه
آدم که نکشتم
اما گند کار اونجایی در اومد که زنگ زدم به ه خبر فتحمو براش بگم
داشتم با آب و تاب قضیه رو واسه ه میگفتم که بچه ها بهم گفتن برنگرد گازشو بگیر برو استاد پشت سرته و شنیده :/
ل گفت بد نگات کرد و رفت سمت ماشینش
الانم من غایب شدم که قیافه م یادش بره گندم رو جمع کنم😂😂😂


پی نوشت:ولی خداییش ه ارزشش رو نداره که انقدر مرام واسش به خرج میدما
اما نمیدونم چرا بازم به خرج میدم
نه تشکری نه چیزی
طلبکارم بود
انگار نه انگار به خاطر اون به *ا رفتم

خب از ه گفته بودم براتون

که وقتی تنهاس میاد با من

و وقتی اون دوتا دوستش رو می بینه کلا میذاره میره

تصمیمم این شد که ولش کنم هر غلطی خواست بکنه

گفتم خب هر وقت خواست با همیم هر وقتم نخواست بره سی خودش

دیگه م بد اخلاقی و اخم و تخم نکردم

چند شب پیشا اومد گفت میخواد واسه یکی از اون دوستاش تولد بگیره

اولش قرار بود کلی باشه و منم دعوت کرد

نمیخواستم برم و پیچوندم و در نهایت طی یه سری صحبت قرار شد خصوصی دو سه نفری تولد بگیرن

بهم گفت کاش تو هم میومدی :/

گفتم نه درست نیست من بیام شما ها باهم صمیمی هستین و اینا من چرا بیام

خلاصه که تو کار این بشر موندم

وقتی باهاشی می پیچونتت

وقتی دوری میکنی که خوش باشه با دوستاش میگه کاش تو هم میومدی 🤦‍♀️

خلاصه من که تصمیم خودمو گرفته بودم و تمام



گذشت تا تازگیا یکی از دوستاش رل زد

دختره خوشش نمیاد دیگه پسره با ه بگرده

یه جورایی از هم دور شون کرد

الان فقط یکی دیگه شون مونده که اکثرا نیست و باز ل میاد می چپه ور دل خودم

حتی یه روز داشتم می رفتم بیرون

شنیدم که صدام کرد و همون موقع اتوبوس اومد و زدم به نشنیدن و رفتم سوار شدم

دیدم بدو بدو دنبال من اومد تو اتوبوس که کجا می ری و راه افتاد دنبالم اومد

خنده م گرفته بود راستش

قبلا ها احساس می کردم آشغالم

هروقت میخواد پرتم میکنه و هر وقت میخواد دوباره برم میداره

اما الان دور وایمیسم

هر وقت بخواد خودش میاد سمتم و هر وقت نخواد میره

الان فرقش با اون موقع اینه که خودشه که داره پاس کاری میشه نه من

و بسی خرسندم از این بابت

اگه بدونین چه کونی ازم پاره شد تا به اتوبوس رسیدم

می دونم بی ادبیه اما واقعا برای بیانش لازم بود همین کلمه رو به کار ببرم

یارو راننده و تعاونی تلفن بر نمی داشتن

دیر رسیدیم

با بابام دعوام شد ریدیم به هم

تو ترمینال مثه خر بدو بدو می کردیم

قلبم اومده بود تو دهنم چون اگه جا می موندم بابام جرم می داد

القصه الان تو اتوبوس در خدمت تونم

با یه کفش مجلسی کثیف و خاکی که زیرش جوراب اسپورت پوشیدم :/

تازه شلوار پامم شسته بودم خشک نشده خیس خیس پامه

تا اونجا سردیم نکنه نشاشم تو اتوبوس صلوات :/

رنگشم نمیدونم چرا رفته ☹️




پی نوشت:میدونین از چی میسوزم

این همه تو عید خودمو پاره کردم پوستم صاف و قشنگ شه

الان انقدر حرص خوردم احتمالا جوش بزنم ریده شه مینش :(