هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

لحظاتی قبل از دیدار کاداو

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

شیرینی و چای خورده تا خرخره

با مقدار زیادی استرس

دارم واسه جنین خر میزنم

و منتظر که ساعت ده شه

نظرات (۱)

اذیتت کنم ترمولک؟
کاداوره. "ر" داره تهش.
حالا ایشالا که واسه کلاس کلمه ش اینجوری چپندر قیچی پیش کس دیگه ای تلفظ نکرده باشی. :دی
بگو جسد مسد. خاکی باش. :)))
بهت گفتم چیزی نیس، گنده ش می کردی. همین الآنش ده هیچ جلویی به نظرم از خودم بقیه ش هم می ریزه کم کم. 
ولی من اصلا واسم راحت نبود. خوشحالم حس تو کاذب بود. مهم همین اوّلشه این حس اولیه ت غالب می مونه.
حالم یه جوری می شد. نه واسه جسد بودنش. حالت چندش ناک برام نداشت یعنی. دست می زدم و با پنس می گرفتم و رو دستکش هم تعصّب نداشتم حتّی و  فلان... ولی مشکلم با مُرده بودنش بود... اینکه می دیدم یکی مُرده و بچه ها و استاد با وقاحت تمام به خودشون اجازه ی همچین کاری می دن. این عصبی م می کرد. هنوزم باش کنار نیومدم. انگار که مرگ شوخیه.
من حتّی حس می کردم اون داره درد می کشه. نخندی واقعا این حس رو داشتم. وقتی چیز میزاشو اینور اونور می کردن من احساس درد بهم دست می داد. مغزم هیچ وقت اینو درک نکرد که اون درد نمی کشه. دوست داشتم متوقفشون کنم بگم ولش کنین نمی بینید درد داره؟

مثلا به این که فکر می کردم این یه آدمی بوده مثل خودم، الآن مُرده. راستش پیشرفت علمم واسم مهم نیست اصلا. نه به این قیمت. حالم از تمام انسان ها به هم می خورد. احساسم اینجوریه که کار خیلی غیر انسانی ای هست... این دیوونه م می کرد دلم می خواست بشینم همون وسط واسه مرگش و بی پناهی ش گریه کنم. بعد یه درصد که به مرگ خودم فکر می کردم آتش می گرفتم اصلا. اینکه بعدا وجودم تبدیل به چنین عدم مفلوکانه ای بشه. بعدش که یاد تمام مرده هایی که شاهد مرگشون بودم می افتم. بعد یاد تمام زنده هایی که می تونن بمیرن می افتادم. یکم بعد ترش یاد مرگ تک تک آدمایی که می شناختم می افتادم و فرض می کردم دارم مثلا جسد فلانی رو تشریح می کنم. کم کم خود استاد و بچه های دانشگاه رو تصور می کردم جای اون جسده...
سر همینم نگاش نمی کردم کلا که یادم بره این یارو مُرده س. خیلی داغون بود وضعم خیلی داغون. بعد شوخی خرکی های بچه ها با جسده دیوانه م می کرد دیوانه.
با هر کی هم که سعی می کردم یه ذره احساسمو به اشتراک بذارم حس می کردن اداست یا چی! مامانم بابام دوستام هیشکی درک نمی کرد منم دیگه حرفشو نزدم. دیگه هیچی نگفتم ولی جهنمم بود. یه تشریح قورباغه هم تو راهنمایی داشتیم که من یه روز بعدش کلا آب روغنم قاطی شد رفتم فضا باز همه مسخره م می کردن. 
مثلا دلم می خواست تک تک شون رو همونجا لخت کنم بگم چیه حال می ده بازم خنده ت می آد حالا جالبه؟ حالا با تیغ بشینم دایسکتت کنم ببینی حسّش چیه؟

خلاصه کل سهم من از آناتومی عملی دو ترم اوّل، این بود که دکمه ی روپوش می شماردم و کتونی های بچه های رو نگاه می کردم و تعداد موزائیک های ردیف سقف و کف سالن تشریح. کلا تو باغ نبودم. 
آناتومی عملی رو هم گرفتم ده تمام. افتخارات.

اوپس چقد نوشتم. سر دلم مونده بود. :))) درد و دل با ترمولک. 
پاسخ:
خب خب خب
بسه دیگه کامنت تایید نکردن
هوس کردم این یه دونه رو جواب بدم الان

خب حالا خیلی هم فرقی نداره دیگه
واسه یه ر انقدر سخت نگیر :دی
درمورد اینکه تو کلاسم جلوی کسی اینجوری تلفظ نکرده باشم باید بگم که بعله
تلفظ کردم
خوبشم کردم
هیشکی هم نفهمید
چون تو به این نکته توجه نکردی که همه کلاسمون الان ترمولکیم
و همه هم از دم داریم میگیم کاداو :/
یعنی من خودمم از اینا یاد گرفتم که بگم کاداو
تا به حال هم هیچکدوم مون نفهمیده این ر داره خخخخخ
و دلیل اینکه ننوشتم جسد هم این بود که اولش همون جسد تو ذهنم بود
بعد دیدم یه جوریه تو عنوانم اسم جسد رو بیارم
این بود که دیگه نوشتم کاداو
درستشم نمیکنم که یادگاری بمونه از دوران ترمولکیم :دی

کیلگ شاید باورت نشه اما تمام مدت که توی سالن بودیم گاهی به لامپ های سقف نگاه میکردم و یاد تو می افتادم :)
یادمه تو وب قبلیم واسم نوشته بودی که جلسه اول زل زده بودی به سقف
منم یهو وقتی استاد دستش رو بلند میکرد یا مثلا یه حرکتی رو روش پیاده میکرد چند لحظه زل میزدم به سقف بعدش دوباره پایین رو نگاه میکردم و عادی شد کم کم
خلاصه که مرسی
راه حل خوبی بود

اون حس درد داشتنش هم آره
یه نمه عذاب وجدان داشتم راستش
حتی یه جاش که یکی از بچه ها موی روی بدنش رو کشید سرش داد زدم که نکن گناه داره
بعد اونم پوکر فیس و خدا شفات بده طور زل زد بهم :/
ولی نقطه اوج ماجرا اون جایی بود که استادمون گفت اونم میخواد وقتی بمیره جسدش رو اهدا کنه
آدم یه جوری میشه
اینکه این استاد من قراره سال ها بعد همینجوری بیفته رو یکی از این تخت ها و چند تا ترمولکم بیفتن به جونش و تیکه پاره ش کنن درد آوره
به نظرم خیلی دل میخواد این کار
من یکی که به هیچ وجه راضی بهش نمیشم
و اصلا اون جنبه پیشرفت علمشم تو کتم نمیره
اینکه ما بریم جسدی رو زیر و رو کنیم که دیگه شباهتی به اجزای واقعی بدن نداره و حتی یه سری جاهاش تیکه پاره شده چه سودی داره؟
با مولاژ که بهتر کار آدم راه میفته

ولی میدونی چیه کیلگ
حقیقتا یخرده تو ذوقم خورد
انتظار هیجان بیشتری رو داشتم
حداقل رو سه چهار تا غشی حساب باز کرده بودما
ولی خب دیگه
بچه ها مون یبس تر از این حرفا بودن
مثل بز رفتیم تو و نگاه کردیم و برگشتیم
بدون هیچ ادا و اصول و حرف اضافه ای
فکر کنم دیگه داغون ترین بین شونم خودم بودم که فقط نگاه میکردم
بقیه کم مونده بود تیکه هاش رو بذارن تو کوله هاشون با خودشون ببرن خونه :/
و در نهایت هم یاد حرف مادرم افتادم که بهش گفته بودم من میترسم و پزشکی نمی‌خوام و فلان اونم برگشت بهم فهموند که بابا تو پوست کلفت تر از این حرفایی خیالت تخت
و خب باید اعتراف کنم در این یه مورد اون منو بهتر از خودم می‌شناخت

آهان راستی این که گفتی ده شدی از ده نمره بود دیگه؟؟؟
نیم درصدم احتمال نمیدم که از بیست ده شده باشی :دی

ساعت چهار و سی و هفت دقیقه بامداد چهارشنبه
در حالی که ترمولک دوتا کوییز داره و درس نخونده و دهنش سرویسه
درد و دل با یک فیزیوپات :)
نخطه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی