هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

تصمیم صغری

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۲۵ ق.ظ

از هشت درس زبان ترم بعدمون یک درس رو خوندم الان درس دومم🤦

خیلی سبکه ها ولی تنبل شدم

قشنگ مثل آدم بشینی بخونی یه هفته ای خوب تموم میشه

خوش خواب کتاب ترم بعدمون رو(گایتون) داره واسه زمان دانشگاشه

یکم قدیمیه نمی‌دونم میشه همون ببرم یا باید جدید بگیرم

الان 2016 میخونن ولی واسه اون2006

یه بن صد تومنی هم پیش کتابفروشی دانشگاه دارم باید خرجش کنم دیگه و واسه خرج کردنش باید همین کتابای درسی مون رو بخرم

بدم نمیاد اون گایتونم تا قبل از دانشگاه یه نگاه بندازم اما فعلا وقت نشده

از دیروز رفتم تو فکر که تکلیف زندگیم چی میشه

بعد از اینکه حرفهای اون آقاهه رو شنیدم(مجید حسینی)میگم خب تکلیف من چی میشه؟

نمیتونم انصراف بدم

نه می‌خوام نه میتونم

بعد از اینهمه دردسر و پول خرج کردن  مگه خر مغزمو گاز زده؟

تو این مملکت باید یه کار ثابت داشته باشی که بتونی بری سراغ باقی چیزا

هنر که واست نون و آب نمیشه

هر طور شده با هر بدبختی درسه رو میخونم

اما دلم میخواد در کنارش کارایی که می‌خوام بکنم

اما نمیشه

تا حالا حرفش رو نزدم اما می‌دونم که مامان اینا نمی‌ذارن

میگن بشین سر درس و مشقت این علاف بازیا رو هم بذار کنار

دلم میخواد موسیقی رو ادامه بدم

اما نمیشه در حال حاضر

مطمئنم اگه بگم اینا نمی‌ذارن

دوستم ندارم یواشکی کاری رو انجام بدم

وگرنه میتونم همونجا برم کلاسش رو و کسی هم نفهمه

اما ترجیح میدم بشینیم تو سر و کله هم بزنیم و دعوا راه بیفته

اما یواشکی نباشه

بعدشم سازم رو چطور با خودم ببرم؟

به اون گندگی یواشکی که نمیتونم ببرمش

واقعا هم نمیتونم یه دونه جدیدش رو بگیرم و اصلا چرا بگیرم وقتی اینو دارم؟

خلاصه گیری افتادما

اصلا من کشته مرده این دموکراسی حاکم بر خونه مونم

من که نمیتونم یه ننه بابا خودمو درست کنم چطور میتونم حقم رو از این جامعه بگیرم؟

هرچند تا الانش هم کم جلوشون واینسادم

دیگه انقدر واسه همه چی جنگیدم قشنگ دریده شدم

اون موقع که میخواستم برم کلاس موسیقی مامانم گفت سه تار(خواهرش سه تار میزد قبلا خودشم سه تار دوص داشت😑)

گفتم نه سه تار دوست ندارم گفت یا همینو میری یا نمی‌فرستمت :/

منم با خودم گفتم خب اینو برم بعداً یه جور میپیچونمش میرم سمت یه چیز دیگه

اما زود ولش کردم

یه بچه ی ابتدایی رو چه به سه تار آخه؟

شعرایی که میزدم چی بود؟گلنار و غوغای ستارگان و...🤦

اصلا هیچ تمایلی بهش نداشتم

با منه شر سازگار نبود ولش کردم

کلا سه تار واسه آدمای آروم و بی حاشیه س

نه من که مثل وحشیا از در و دیوار بالا میرفتم :/

واسه همه چی هم همین بود

هرچی خواستم گفتن یا اینکه ما میگیم یا حرفشم نزن

الان اینطور آدما رو چطور میشه درست کرد؟

من تا کی باید بجنگم؟

از طرفی هم احساس میکنم زیادی واسه این کارا پیرم

دیگه سنم واسه اینکه بخوام چیزی رو از صفر شروع کنم زیاده

آدم اگه میخواد چیزی رو حرفه ای یاد بگیره باید از همون بچگی باشه

من که الان به اندازه کافی سنم بالارفته تازه جدای از اون امکان رفتنش رو هم ندارم

پس تکلیف زندگیم چی میشه

تا کی باید همه چی زورکی باشه؟

تا کی به زور خودمو هول بدم؟

چرا نباید چند وقت از این زندگیمو واسه خودم باشم؟

هرچی فکر میکنم راهی واسش پیدا نمیکنم

جز اینکه خودم برم سرکار ، مستقل شم برم سی خودم

 بعدش هر غلطی که دلم میخواد بکنم

ولی کی میشه که بشه معلوم نیست

ده سال دیگه؟

پونزده سال دیگه؟

و اون موقع هم خیلی دیره

اصلا فرصتی میمونه واسه اینجور کارا

خلاصه که این فکرها مثل خوره افتاده به جونم

یه چیزی همه ش سیخونکم می‌کنه که بجنب زود باش

تا از این دیرتر نشده یه غلطی کن واسه زندگیت ، واسه خودی که میخوای

اما راه اساسی واسش پیدا نمیکنم

جز چند تا مسکن کوچولو

مثلا اینکه به خودم قول دادم از این ترم مثل کپک نچسبم یه گوشه که افسرده تر از اینکه هستم نشم

هفته ای یه روز رو میذارم که خوش بگذرونم

حالا که قراره زورکی درس بخونم

حالا که قراره چیزایی که نمی‌خوام رو تو مغزم فرو کنم

حداقل یه کاری میکنم که دردش کمتر شه

فکر نمیکنم لطمه ای به درسم بزنه

نظرات (۱)

من سه تار دوست :||
جدیدا تنبور خیلی دوست تر :|||
.
.
پاسخ:
من گیتار دوست
من ویولن دوست
من پیانو دوست
من تنبک دوست
من همه چی دوست
فقط سه تار ندوست😢
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی