هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

میخوام تنهایی بارش رو به دوش بکشم

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ب.ظ

ضعیف تر از همیشه م اما نمیخوام ضعفم رو نشون بدم

به این فکر میفتم که دفترچه بیمه م مهلت داره یانه که نگاه کردم و دیدم داره

به هیچکسم هیچی نمیگم

هرچند رفتم پیش اون اینترنه هم اتاقی ل و ف بود و فهمیدن یکم

اما می پیچونمشون و میگم چیزی نبوده

هرچند اونام به تخ. مشون نبود

با بغضی که به زور پنهانش کرده بودم از اتاقشون بیرون اومدم و حرفاشون رو که به شوخی میگفتن دقیق یادم نیست

فقط انگار ف می گفت نمیری ها میخوایم بریم شلوار لی بخریم یا یه همچین چیزی

بعدش اومدم تو اتاق و در رو قفل کردم که نکنه کسی بیاد و نشستم به گریه کردن

هیچکسم نیومد

و برای هیچکس هم مهم نیست

و من اگه تا صبح بمیرم هم تا دو روز بعد هیشکی نمی فهمه



پی نوشت1:داشتم این متن رو می نوشتم

یکی از بچه ها اومد پیشم همینجوری حوصله ش سر رفته بود

داشتم عر میزدم که یهو در زد

قفل رو باز کردمو خودمو جمع و جور کردم

همزمانم داشتم به ش که پیام داده بود جواب میدادم

گفت چی شده و اینا و دید گوشی هم دستمه دارم پی ام میدم

گفتم واسه یکی از  دوستام یه اتفاقی افتاده

هیچی دیگه اومد بغلم کرد و گفت فکر نمیکردم انقدر دلت نازک باشه(جمله ش رو دقیق یادم نی ولی همچی چیزی بود) و پرسید چی شده دوستت و من گفتم هیچی چیز مهمی نیست

هیچی دیگه نشست و یه خرده حرفیدیم و خندیدیم و یکم بهتر شد حالم

یه جام فکر کرد چون تو اتاقم تنهام مثلا یهو دلتنگ شدم و اینا و بخاطر همین گریه کردم

منم گفتم نه واسه تنهایی نیست


پی نوشت2:این دختره که اومد تو اتاق با ف و ل دوسته

نکنه بره به اونا بگه گریه میکردم بعد اونام دوزاری شون بیفته 🤦‍♀️

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی