هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

با بدنی کرخت و بی حس می نویسم

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ

امروز که با ه بیرون بودیم باز اون وسطا پروند که یکشنبه قراره با اون دوتا برن بیرون

یه جوری گفت که انگار گوشی دستت باشه که قرار نیست تو بیای

خب به من چه که گفت

مگه من تا بحال حتی یه بارم باهاشون رفتم؟ 

میتونست اصلا نگه و بره

یعنی چی این کاراش

کلا چند روزه به کارا و حرفاش حس بدی دارم

 یه سری چیزا رو پنهون می کنه و بعدا ازشون یه چیزایی می پرونه

واقعا نمی فهمم دلیلش رو

اما حالم بده

افتادم گوشه تخت و به بی رحمی روزگار فکر میکنم

به اینکه هیچوقت دوست داشتنی نبودم و همیشه اونی بودم که پس زده شده

به اینکه دستم بی نمکه

به اینکه هیچوقت تو عمرم رفیق نداشتم

یاد تونه اوایل که بیام دانشگاه چقدر نگران رفیق پیدا کردن بودم؟

هه

ولی فکر نمیکردم همچین چیزی تا این حد بتونه به همم بریزه و حالمو بد کنه



پی نوشت:یا اون روزی که یکی شون گفت نارنجی رو اد کنم تو گروهمون؟ و من خودمو زدم به اون راه که کدوم گروه و...

بعدش با بی تفاوتی گفتم باشه مرسی

و احساس میکنم بعدش ه نذاشته و نخواسته که بیشتر از این قاطی شون بشم

انگار که بعدش خود ه که با من صمیمی تر بود مخالفت کرده

با چیزی که خودمم نخواسته بودم و اصلا تو فکرشم نبودم تا خودشون گفتن


کم کم داره یه چیزایی یادم میاد و مطمئن تر میشم که هرچه زود تر از خودش و اکیپ مسخره ش بکشم بیرون

هرچند تا همین حدشم خودش منو جلو برد اما از این به بعدش رو دیگه خودم نمیخوام

حالا که نمیدونم به چه دلیلی پسم میزنه دیگه خودم دست به کار میشم قبل از اینکه بیشتر از این خوردم کنه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی