هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

اصا امروز روز من نبود

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۵ ق.ظ

صبح واسه امتحان اندیشه دیر رسیدیم رامون نمیدادن میگفتن باید چند دقیقه تنبیه شین

همه شم تقصیر گلگلی بود که دیر حاضر شد

یعنی پدر صلواتی تر از این مسئولای آموزش ما وجود نداره انقد عوضین

بعدشم برگشتیم و شب دوباره قلی زنگ زده که برو یه لگد بزن درِ گلگلی بیدارش کن یا خودت بهش بگو لغت سختا و تاریخ ادبیاتا رو واسه امتحان فردا خلاصه کنه بذاره تو گروه که فردا پا شد بخونه :/

گفتم نچایی

گفت خو من هنو نصفش رو خوندم و نمی رسم بخونم و اینا

گفتم اگه تو نصفش خوندی ما هنوز شروع نکردیم(بعده انتشار این پست تازه میخوام شروع کنم🤦‍♀️)

گفت آخه شما می خونین یادتون می مونه ولی من یادم میره خو

طفلی دلم به حالش سوخت همیشه صادقانه میگه من خنگم😂


آخر شبم که از سرپرستی اومدن واسه حضور غیاب گفتن که کل وسایلتونو باید از خوابگاه جمع کنین چون تابستون بنایی و اینا داریم

الان من موندم این تشک و پتو و کلی چیز میز دیگه رو چطور بندازم رو کولم ببرم خونه

گلگلی میگه ببریم بذاریم خونه یکی از دوستامون

حالا فردا زنگ میزنم ستاد یه اعتراضی میکنم

اگه قبول کردن که هیچ

نکردن مجبورم همین کار رو کنم هرچند اصلا دلم راضی نیست

دختره رو خیلی نیست میشناسیم الان میگه چه زود پسر خاله شدن

شایدم صاب خونه ش بدش بیاد خو

گیری افتادما :(

ایجور که بوش میاد چهارشنبه هم موندنیم و تولد قلی رو کجای دلم بذارم🤦‍♀️

نظرات (۱)

دارم عاشق مراوداتتون با قلی میشم. امتحانات تموم شد بده ببینمش، دلم واسه دیدنش داره پر میکشه..
پاسخ:
آره واقعا اگه این قلی و اسکل بازیاش نبود ما رو سرگرم کنه می پوسیدیم الان من یک صدم شاهکاراشم اینجا ننوشتم🤦‍♀️😂

با اینکه روزی چند بار به سا مون میده
و مدام داریم همو قهوه ای میکنیم
اما بچه خوبیه
این همه اذیت می کنه ها
ولی ازش به دل نمی گیرم


حالا همچین دیدنی هم نیست :دی
همون از دور بشنوی ازش کافیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی