هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

اما من از آرزوهام دست نمی کشم

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ

اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه

این دکتر بازی چیه راه انداختی

گفتم حالا تو چرا تنگته؟

گفت خب خواهر زاده می



حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم

ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها

اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/

آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه


ولی من نمیذارم اینجور بمونه

می کَنَم

جدا میشم

نمیذارم منم اسیر زندگی نباتی خودشون کنن

نمیذارم منو تا حد آرزو های خودشون پایینم بکشن

نمیخوام هم رنگشون باشم

بذار اون اولینه من باشم



پی نوشت:خیلی جدی دارم موسیقیم رو تمرین می کنم

و خیلی جدی تر زبان می خونم

کتاب می خونم و کلی کار دیگه

کارایی که از نظر اینا دو زار نمی ارزه

و اگه به اینا می بود من باید الان مشغول یادگیری آشپزی و اصول خانه داری می بودم :/

اما گور بابای همه شون

من کار خودمو می کنم

چرا باید راه کسایی رو ادامه بدم که نه تنها به زندگی شون هیچ افتخاری نمی کنم

بلکه حتی به نظرم لایق ترحم و دلسوزی ان

نظرات (۱)

دو سال دیگه میگن هم سن های تو دو تا بچه دارن. فقط میشه بهشون گفت 🖕
پاسخ:
واقعا این هم سن های من چه مرگشونه
به کجا چنین شتابان؟؟؟
بابا داریم از مسیر لذت می بریم دیگه... ساییدن
حالا با این بچه های تحفه شون انگار چی هم پس انداختن که هی می کوبن تو سرمون (وی خیلی اعصاب ندارد) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی