هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

از هر دری وری 1

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۷ ق.ظ
*امروز رفتیم دکتر واسه مامان و سیم سازم که بریده بود رو انداختم و خرید و کلی کار دیگه
آخرم رفتیم نمایشگاه و با دوتا تشک واسه تخت هامون و دوتا محافظ تشک و سه تا بالش برگشتیم و جالبش اینه که نمایشگاهش هیچ ربطی به تشک نداشت :/


*بابا داره یه کارایی می کنه
یه چیزهایی تو سرشه
حدس میزدم ها اما نمی فهمیدم
تا امروز خودشم اقرار کرد گفت آره یه چیزایی هست ولی به شماها نمیگم
بعدم به شوخی واسه در آوردن لج مامان گفت نارنج به تو اعتماد دارما بهت میگم اما به مامانت نمیگم :/
معلوم نیست باز چی تو سرشه و میخواد چه جوری آتیش بزنه به پول و اعصاب مون
کاملا واضحه داره زیر زیرکی یه کارایی میکنه ها
صد در صد مشکوکه
یعنی اگه بهش اطمینان نداشتم و نمیدونستم که نیم درصدم جرعتش رو نداره با خودم میگفتم حتما داره زن و بچه جدا تشکیل میده 😂😂😂
خلاصه که به زودی که عنش در میاد که
اونوقته که خدا باید به خیر بگذرونه
چند بار دیگه م از این حرکتا زده و واویلا شده و اصلا تجربه خوبی نبوده


*از ل بگم
امروز قففففلی زده بود که عکس از کارنامه مالیت بفرست کار دارم حساب کتابام به هم ریخته(حالا انگار حساب دار هولدینگی چیزیه همچین میگه حساب کتابام) 
حالا انگار من خرم این مارمولک رو نمیشناسم
معلوم نیست چی تو سرشه و چی به گوشش رسیده و میخواد از صورتحساب های من به کجا برسه؟ 
فک کرده من قاقم
مگه میشه حساب کتاب یه پول ثابت و مشترک بین همه به هم بخوره؟ 
بعد بعده شیش یادش افتاده؟ جدیدا که پولی واریز نکردیم که
خلاصه که چون فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه شه سعی کردم بپیچونم و بهش ندم
مگه یادش می رفت🤦‍♀️
یه پیام در میون میگفت بفرست دیگه چرا نمی فرستی؟
اینجا دیگه شکم بیشتر شد
حتی به قسم و اینام کشید کارش که توروخدا بفرست
ولی پیچوندم
چرا باید قفلی بزنه به من که براش بفرستم خب به جای اصرار و التماس بره به یکی دیگه بگه؟ 
بعد انگار خودشم فهمیده باشه میگفت خب بفرست دیگه من الان برم به یکی دیگه بگم طول می کشه تا سین کنه کارم فوریه الان حتما میخوامش
جالبه
اولین پیامش صبح بود
بعد تا شب صبر کرده بود که من براش بفرستم و داشت باهام چونه می زد
بعد خیلی یهویی شب براش فوری شده بود
میتونست به هرکس دیگه ای یه اس بده که درجا بفرسته خب
خلاصه ش کنم سر تونو درد نیارم
دیدم قضیه بو داره
نفرستادم


*یه مدته دارم میرم سایت دیوار
دنبال خونه :/
با این امید که این ترم خونه بگیرم ولی احتمالش زیر نیم درصده😭


*امشب آب پاکی رو ریختم رو دست مامانم
مامان علاقه زیادی به ور دل نگه داشتن بچه هاش پیش خودش داره
امشب بهش گفتم ببین دادو
یه مطب مفت و مجانی هم اینجا بهم بدن ها
امکان نداره من تو این شهر بمونم
میدونم تا مطب و فلان و این مزخرفات خیلی مونده
فقط خواستم گوشی رو بدم دستش که چقدر از این شهر متنفرم
که واسه خودش برنامه ریزی و اینا نکنه
خلاصه که بهش فهموندم من اینجا بمون و زندگی کن نیستم


*یه فامیل به شدت باسنی داشتیم
از کثیف ترینای عالم
یعنی ها روم نمیشه از کثافط کاریاش بگم عوضی
رفته زن گرفته
زنه قبلا یه بار ازدواج کرده
الان داره از این مثلا فامیل ماهم طلاق می گیره و مهریه ش رو گذاشته اجرا
چرا؟
چون عاشق شوهر قبلیشه بعده چند سال جدایی و ازدواج مجدد الان یادش افتاده بره با همون شوهر اولیش 😏
می بینین دنیا چه دار مکافاتیه؟


*فک و فامیلامون خیل امل و شخمی و حال به هم زن و فاکی ان



*عاقا من یه مدت طولانی بود سر یه چیزی با خودم کلنجار می رفتم
امروز تصمیم نهایی و قطعی خودمو گرفتم
میگم ولی نخندینا
میخوام ازدواج کردم مهریه نخوام
یا چون به هر حال مامان بابام راضی نمی شن یه مهریه خیلی سبک بخوام
عوضش حق طلاق و حضانت و... اینا رو داشته باشم
احساس میکنم اینطوری ازدواجمم معامله نمیشه
شبیه تن فروشی هم نمیشه
که هرکی درباره ازدواج هرکی میشنوه اولین سوالش تعداد سکه س :/
اگه من تفکرم برابریه
خب برابریه باید همه جا باشه دیگه
یعنی اگه اون چیزی مهر من می کنه
منم بیام یه چی مهر اون کنم :دی
برابری فقط اونجا که به نفع خودت باشه نمیشه که
اون حق طلاق و هرچی هم حق طبیعیمه به هرحال که چون قانون نمیده خودم میگیرمش🙃


بعدا نوشت: بعد از خوندن وب شین(سلام شین🙋‍♀️) یادم افتاد بگم
حالا هرچقدرم که آروغ روشن فکری بزنی ها
ولی نشستن بین دوتا زنِ مشغول سبزی پاک کردن واسه سرگرمی هم که شده آی حال میده 😇
معلومه امروز این حال نصیبم شده یا بیشتر توضیح بدم؟


بعداتر نوشت:امروز گواهینامه م اومد☺️☺️☺️

نظرات (۲)

سلام!


شیرینی دریافت گواهی نامه چی، اونو هم نمیدی؟
پاسخ:
سلام بک


چی؟گواهینامه؟ شیرینی؟ شیب؟ بام؟🙄
عه دیگه واقعا مبارک باشه. خیلی حس خوبی داره تحویل گرفتن پاکت نامه اش از پست. یکی از فان ترین روز های عمرم بود به شخصه.
واسه من ۱۹ مرداد آمد. :))))

https://kilgharrah.blogsky.com/1395/05/20/post-258/%d8%a7%d9%81%d8%b3%d8%b1%db%8c-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%aa-%da%af%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%86%d8%a7

بعد من نفهمیدم چرا نوشتید نخندین ها؟ به چی باید بخندیم؟ اینش رو نفهمیدم.

و اینکه آخی. خیلی قشنگ درباره ی پدر محترم نوشتی.
آدم حس می کنه با یک بچه ی بسیار تخص طرفه که هر بار یک جور قراره اذیت کنه و تهشم زبون در بیاره و چشمک بزنه.
پاسخ:
آخی یادش بخیر
رفتم پستت رو دوباره خوندم چه زود گذشتا
رفتم ببینم اون موقع واسش کامنت گذاشتم یا نه که دیدم نچ نذاشتم
احتمالا درگیر نتیجه ها بودم


ولی من خودم پاکتش رو از پست تحویل نگرفتم
ما بیرون بودیم و پستچی هم آشنامون بود
زنگ زد به بابام که چرا هرچی زنگ خونه رو می زنم کسی نیست
بابامم گفت پاکته رو سر بده زیر در وقتی رسیدیم میریم برش میداریم
وقتی رسیدیم اصلا یادم نبود
بابا بعد از پارک ماشین با پاکت اومد بالا
ازش قاپیدم گفتم بده دوست دارم خودم بازش کنم
بعد یه لحظه احساس کردم شاید اون دوست داشته باشه که پاکت گواهینامه بچه ش رو خودش باز کنه
و من حق ندارم این حق رو ازش بگیرم
نمیدونم شاید خنده دار به نظر بیاد اما بی هیچ حرفی پاکته رو سروندم به دست خودش و بابا هم در جا بازش کرد :))))


گفتم یه وقت نگین حالا نه به باره نه به داره
حالا تو طرف رو پیدا کن بعد فکر این شرط و شروطا باش :دی
دیگه گفتم نخندین یه وقت سوژه م نکنین خلاصه


آخه دقیقا همینجوریه
یه بچه ی تخس که اصلا هم تربیت پذیر نیست و درس عبرت نمی گیره😂
دیگه جدیدا مامانم می بینه از پسش بر نمیاد
ولش کرده میگه بذار هر کار میخواد بکنه من دیگه حوصله چونه زدن باهاشو ندارم :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی