هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

واقعا نمیدونم دم امتحانا چطور باید درس بخونم

تا مشغول کاری نیستم و تنهام میشینم به گریه کردن

این سال کوفتی کی قراره تموم بشه

این نحسی کی از زندگی ما میره؟ 

اصلا میره؟ 

میشه که دوباره همون خانواده ی سابق باشیم؟

از خدا شاکیم

خیلیم شاکیم

از اواخر مرداد تا الان

فوت عموم

مشکل قلب بابام

 تیروئید خودم

و آخریش که داره روانیم می کنه بیماری مامانم

حوصله ندارم راجع بهش توضیح بدم ولی جدیه

مگه یه آدم چقدر تحمل داره

مگه من تا کی میتونم خم نشم

چی از جون من میخوای دیگه؟ 

چته؟ 

بسسسسسسسه

له شدمممممم

دلم میخواد پس فردا که میرم خونه

دم شب شیر گاز رو باز کنم

تا صبح همه مون بمیریم

از اونجایی که گردش افتادنی بودم

رفتم به یکی از بچه ها گفتم حاجی بیا و منو از این هچل نجات بده

اونم اوکی رو داد

رفتیم سر جلسه

هرچی زد زدم

حالا نه تا این حد

ولی اکثرش رو از رو دستش زدم


اون که خیالش راحته پاسه

منم از خیال راحتی اون خیالم راحته

ولی اگه پاس نشم دخلم اومده ها

سوالاش کف بر بود اصلا

این ترم رو از رو دست این پاس نشم تا آخر علوم پایه هر ترم باید گردش بردارم

میگم تا حالا نخوندن و پاس شدن رو تجربه کردین؟

امیدوارم من تجربه ش کنم🙃



پی نوشت:این همون استاده س که ترم قبل از یه کلاسش سی نفر افتادن و آخر با التماس و نمره دادن یه تعداد شون پاس شدن ولی باز اونقدر زیاد بودن که واسشون کلاس جدا تشکیل دادن

ماکس شونم پونزده شونزده بود فک کنم😐