هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه ترمک چه می‌دونه قلب مصنوعی چیه

که بخواد بدونه جراحی قلب مصنوعی چیه

که بخواد فردا درموردش لکچرم بده :/

به وقت الان که در اتاق رو باز گذاشتیم و من لش شدم رو ملحفه ای که زیر پنجره انداختم

و داریم با خودشیفته به حرفای این دختره تو راهرو گوش میدیم و مسخره ش میکنیم

باشد که رستگار شویم

حالم رو بخوام بگم میشه ای ساربان محسن نامجو

همین و بس

دیشب تا حالام صد بار پلی شده

یه جورایی نوستالژیکه واسم

انقدر حرف دارم

انقدر حرف دارم که نگوووووو

کی بود می‌گفت کاش میشد اینجا هم وویس فرستاد؟شایان بود فک کنم

حالا از صدای ضبط شده م هم متنفرم اگه میشد هم نمی‌فرستادم

برم عدس پلو چند روز پیش که گرفتم گذاشتم تو فریزر رو داغ کنم

با ماست بزنم بر بدن

بعدشم اگه خدا بخواد لای کتابامو باز کنم

چهار روز تعطیلی داریم تمام بچه ها مون رفتن شهرشون

از کلاس ما که فقط من و یه دختره که راهش خیلی دوره در حد هفده هجده ساعت و اتوبوس مستقیم هم نداره مونده

اونوقت من به این نزدیکی برنگشتم 

هرکی هم می‌پرسه بهونه میارم که می‌خوام برم نمایشگاه کتاب واسه همین نرفتم شهرمون

درحالی که چرت میگم

نمایشگاه رو اگر هم برم هفته بعد میرم

دلیل نرفتنمم طولانیه و حسش نیست

حالا شمام فک کنین الکی مثلا به خاطر همون نمایشگاه نرفتم :/

هنوز این رفیق فابریک نداشتنه رو مخمه

راستش تصورم این بود که میام دانشگاه و چند تا دوست خفن پیدا میکنم و میترکونیم و...

اما الان نه تنها چیزی رو نترکوندم بلکه یه دوست نسبتا درست حسابی هم ندارم که الان تک و تنها غم باد کردم گوشه اتاق و در حال پوسیدنم

یه سری ها رو من می‌خوام باهاشون باشم اما اونا نمی‌خوان

یه سری هام می‌خوان که با من باشن اما من نمی‌خوام

خلاصه که هیچی جفت و جور نمیشه چرا؟؟؟

امروز از اون روزا بود که هم کلاسامو رفتم

هم درس خوندم

هم رفتم تفریح و خوش گذرونی

هم الان بیکارم

تازه دارم طرز زندگی کردن رو یاد میگیرم


اون هفته که امتحان جنین داشتیم

شبا تا دیر وقت جنین میخوندم

این شد که صبحا یه سری از کلاسایی که حضور غیاب نداشت رو نمی رفتم

از جمله همین جنین که نرفتم

حالا طرف همون جلسه یه سری فیلم گذاشته بود

و قبلا هم به ما گفته بود که چند تا فیلم جنین واسش ببریم که نمره داره

منم چند وقت پیش یه سری فیلم بردم تا هفته پیش که به یه فیلم جالب برخوردم

امروز گفتم خب اینم ببرم که حتما نمره ش رو بگیرم

حالا حدس بزنین چی شد؟

همون فیلمی رو برداشتم بردم که هفته پیش غایب بودم سر کلاس گذاشته بود :/

من که خبر نداشتم

یهو فیلمه رو باز کرد گفت این همونیه که سرکلاس گذاشتم مگه واسه کلاس شما نذاشتمش؟

منم گفت نه نذاشتی :/

هیچی دیگه

الان دعا دعا میکنم پاس شم فقط

خدایا به خیر بگذرون 

سعی میکنم دیگه از این گشاد بازیا در نیارم و کلاسا رو برم :(

حالا هم نمی‌دونم چه غلطی بکنم

همینجور ولش کنم شاید یادش بره

یا برم بگم مثلا اون لحظه سر کلاس نبودم یا چی

فعلا که ترجیحم اینه که به روی مبارکم نیارم

خب خب خب

واسه بن نمایشگاه زدم nfc

الان فهمیدم گوشیم nfc نداره :/

الان باید هلک و تلک پاشم برم بانک درستش کنم

 :(

واسه نهار اسنک خوردم

واسه شام هم باید باز همون اسنک رو میخوردم که هم حوصله نداشتم داغش کنم

هم اینکه تکراری بود دیگه

این شد که همینجور گرسنه طی کردم و اومدم تو نماز خونه که آناتومی رو بخونم و گاهی هله هوله ای شیرینی ای چیزی میخوردم

شب که شد دیدم یه نفر چند بار تماس گرفته و من گوشیم رو سایلنت بوده

تماس گرفتم دیدم مامانه

کل مکالمه مون سی و پنج ثانیه شد

اونم گفت هیچی فقط بابات گفته زنگ بزنیم ببینیم شام چی خوردی؟چیزی خوردی یا نه

منم گفتم آره خوردم 

گفت چی؟ گفتم یه چیزی خوردم دیگه و خداحافظی کرد و تمام

میدونی چیش برام عجیبه

اینکه اینا معمولا چند روز یه بار زنگ میزنن و دو شب پشت سر هم زنگ نمیزنن

اما خب شب قبلش هم زنگ زده بودن و مفصل حرف زده بودیم

اینکه چی شده که من شام نخوردم و اینا خیلی یهویی طور زنگ میزنن که شام خوردی یا نه یه نمه عجیبه