هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

تلویزیون سه نفر رو داره نشون میده که یه جور خنده داری ورزش می کنن

بعد دمی برگشته به مسخره به مامان میگه
مامان به نظرت اینا با خودشون چند چندن؟
مامانم یه نگاه می کنه
می شماره
میگه امممممممممم 
مگه سه نفر نیستن؟
😐

می دونستین جدیدا یه پیراهن هایی مد شده که نصفش رو میکنن تو شلوار بعد نصف دیگه ش بیرونه؟

منم نمی‌دونستم از محسن ابراهیم زاده فهمیدم

شمام هروقت نصف پیرهن تون موند بیرون بگین مده :/


پی نوشت:این لعنتی چرا اندازه چند تا دختر ناز و عشوه میاد؟

نمیگه قر هاشو میبینیم عاشقش میشیم؟؟؟

آها اینو نگفتم

که چرا سر لج افتادم

فردای اون روز که دافه با پسره ریختن رو هم

مربی خودمون اومد و شروع کرد به پرسیدن

قبلا نگفته بود و ما اصلا نمیدونستیم پرسشی درکاره(مگه مدرسه ست؟) و نخونده بودیم

از همون اول درو کرد

یکی دو نفر جواب درست دادن که بهشون گفت سر امتحان یه سوال کمک شون می کنه

چون تعداد مون زیاد بود تا کسی یه کلمه رو اشتباه می‌گفت درجا می رفت بعدی و صبر نمی‌کرد

منم تند تند شروع کردم به خوندن چیزایی که گفته بود

تا رسید به دافه و سوال پرسید

تا چهار کلمه حرف زد اسم منو گفت و نذاشت ادامه بده

سوالش رو بلد بودم

کامل همه ش رو گفتم

گفت آفرین ، بیخود دکتر نشدی ماشاالله

می‌دونم خواست حال اون یکی ها رو بگیره وگرنه دیگه سوال آیین نامه جواب دادن کار شاخی نیست که

دافه برگشت با اعتراض گفت که شما نذاشتی بگم وگرنه منم داشتم همینا رو میگفتم

آخرش مربیه برگشت بهش گفت واسه یه نمره میگی؟باشه اصلا یه نمره واسه تو اصلا دو نمره ، سه نمره بهت میدم خوبه؟

عای دلم خنک شد ضایع شد

دیگه یه جوری شد طرف انگار دپ شد

وسطای کلاس باز مربیه بهش گفت چیه هنوز تو فکر یه نمره ای؟

دیگه قشنگ نفرت رو تو چشمای طرف میخونم

به طرز مسخره و بچگانه ای جفت مون حالمون از هم به هم میخوره

الانم سر لج افتادم

یکشنبه برم قشنگ با خاک یکسانش کنم و بیام

یه جور رقابت احمقانه بین یه داف و یه کوالای خسته که با مانتویی می‌ره سر کلاس که چروکه ، دکمه اولش افتاده ، دکمه آخرش حلقه یی که دور بقیه دکمه هاش هست رو نداره و شالش برمیگرده به زمانی که واسه عقد یا عروسی دختر خاله ش خرید که الان یه بچه دو سه ساله هم داره طرف (سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بودم خریدمش چیزی حدود هفت سال پیش :/ )

و ساعت چهار و بیست دقیقه ظهر تازه از خواب پا میشه و نهار میخوره و دست روی شسته نشسته چهار و چهل و پنج سر کلاسه :/


باید فردای اون روز این اتفاق می افتاد که پست اون روزم رو بشوره ببره

که بفهمم همه چیز به دافی نیست

و باهاش خیلی چیزا رو نمیشه به دست آورد





پی نوشت:من اگه درسامم همینجوری میخوندم

الان بورسیه م کرده بودن داشتم تو آمریکا پادشاهی مو میکردم

یکی نیست لج منو درآره جوگیر شم درسمم همینجوری بخونم؟

دوران کنکورم هم تا چهار و پنج صبح تست نمی زدم :/

می‌خوام رکوردم رو برسونم زیر یک دقیقه🤣

تازه همزمان آهنگم گوش میدادم شاهدشم اون بالا گوشه ی راسته

یه دوست دارم

خیلی خره :/

از اون بیشعور های عالم

دوران دبیرستان انقدر بابتش زجر کشیدم که موقع انتخاب رشته م

موقع همون دعوا وحشتناک با بابام

که نشستیم سر تا پای هم دیگه رو شستیم و بقول مامان خونه رو جهنم کردیم

از اون دوستم اسم آوردم و بهش گفتم حتی اذیت ها و تحقیرهای اونم تقصیر تو بوده

اگه تو فلان و بیسان بودی اون انقدر منو اذیت نمی کرد



الان اینا رو چرا گفتم؟

که بگم دلم چند وقته واسه اون دوست عوضیم تنگ شده :(

دلم میخواد باهاش حرف بزنم

یا حتی ببینمش

اما از بعده مدرسه مون تقریبا کسی که هربار پیش قدم شده و زنگ زده یا پیام داده من بودم

بعد اون دیگه رفته تاااااااا دوباره من برم سراغش

نمی‌دونم چیکار کنم

از تنهایی حتی به اون شیپورچی آشغال هم فکر میکنم :/

یه چند تا از این فامیل حرف در بیارا داریم

از هیچ و پوچ میگردن واست یه داستانی در میارن و شرفت رو به باد و حتی جاهای دیگه میدن

مثلا خوش خواب بدبخت می‌نشست دانشگاه درس میخوند و خونه نمیومد خیلی(البته اینکه ما کلا علاقه ای به خونه اومدن نداریم هم بی تاثیر نیست)

 بعد اینا یه بار برگشتن به مامانم گفتن این یکی رو اونجا زیر سر داره که برنمیگرده خونه چهار روز دیگه دست یه دختره رو میگیره...

خلاصه از این اراجیف

بعد یکی شون تو شهری که من دانشجوام دانشجو بوده

نشستن زیر زبون منو بکشن که بیرون میری و تو شهر که میری فلانه و مغازه هاش فلانن و فلان خیابونش جای دختر و پسر هاس میرن باهم میگردن

 برگشتم گفتم من نمی‌دونم

 من اصلا بیرون نرفتم تا حالا (🖕)جز یکی دوبار که کار بانکی داشتم 😜

گفتن وا یعنی تو اصلا بیرون نمیری

گفتم نه چرا برم دانشگاه خودش همه چی داره دیگه واسه چی برم😂

گفتن مثلا کتاب بخوای بخری

گفتم خب کتاب فروشی هم داره

هیچی دیگه تیرشون به سنگ خورد

برگشتن گفتن حالا ترم اولی بودی از ترمای بعد میری 🙄

آخرشم لابد با خودشون فکر کردن چه بچه ی ساده و ک.سخلی😇😇😇


من خودم نه که همه ی این حرفا رو پشت سر خوش خواب شنیده بودم اینه که دم به تله نمیدم

مثلا یه بارم سومیه برگشت به خوش خواب گفت نتیجه فلان مسابقه چند چند شد خوش خوابم گفت فلان شد

بعد سومیه جلو روش برگشت به مامانم گفت این بچه ت درس نمی خونه همه ش پای فوتباله :/

من پرسیدم که امتحانش کنم


این فک و فامیلای ما از اون بی شرفای عالمن

وقتی باهاشون حرف میزنی مثل خنثی کردن بمبه باید حواست به همه ی جوانب باشه

مارمولکا یه جوری هم جلو میان و غیر مستقیم می پرسن که نمی فهمی

آخرم برمیگردی خونه می بینی حواست نبوده و چندبار گاف دادی

منم دیگه یاد گرفتم

خودمو میزنم به پخمه ای و سادگی که من هیچی نمی‌دونم من هیچ جا نمی رم من از هیچی خبر ندارم دیگه فکر میکنن از این گاگول پاستوریزه هام ولم می کنن🤓🤭🤫

به مربی رانندگیه گفتن شیرینی پسرت رو بده که میخواد به دنیا بیاد
گفت چی؟پسر؟
بعدشم یه قسم خورد که اگه پسر بود سقطش میکردم 😐
می‌گفت اون موقع هم که بهم زنگ زدن گفتن دختره سر امتحان بودم از خوشحالی نفری دو نمره به همه شون ارفاق کردم
حالا من از همین تریبون خواستم بگم داداچ دیگه زیادی داری تند میری ها
بخدا اگه خود فمنیستام راضی باشن :/ 

مربی دوم کلاس رانندگی مون یه پسر جوونه

روز اول که اومد مثل سگ پاچه می گرفت

از یه شهر دیگه به زور کشونده بودنش اینجا هاپو شده بود

جلسه دومم هاپو اومد و اسب رام و مطیع رفت

شاید بپرسین چرا؟

خب من با حس ششم قویم چیکارم اینجا

اومدم که همینو بهتون بگم دیگه

چشمش یکی از دافای کلاس رو گرفت😍😍😍

این پسره خواست بخش امداد و نجات رو بگه

ورداشت گفت کی اینجا پرستار و ایناس چند نفر دست بلند کردن

منم اون ته خماااارررر افتاده بودم جلو کولر و هیچ نگفتم

یهو یه دافه از اون جلو گفت یه پزشک هم داشتیم

بعد باز من هیچ نگفتم

که دیدم همه برگشتن نگاه میکنن دیگه مجبور شدم بگم منم

گفت پزشکی؟

گفتم نه دانشجو ام

گفت چه رشته ای؟

گفتم پزشکی دیگه

با چندش گفت عمومی؟

پوکر گفتم آره

بعد گفت ترم چندی منم گفتم دو(ترمک نیستم دیگه خب)

یهو با پوزخند گفت ترم دو که دکتر نیست(میمون خوبه خودم بهش گفتم دانشجو ام)

کثافت عزمش رو جزم کرده بود یه جوری حال منو بگیره

من نمی‌دونم من اون ته میشینم نون و ماستمو میخورم چرا انقدر بقیه پا رو دمم میذارن؟

آخرم برگشت گفت لیسانسه یا دکترا 😑

خواستم بهش بگم شاسکول تو که هیچی بارت نیست سر به سر من نذار

بعد دیدم به امضا و مهرش پای برگه م محتاجم گفتم دکترا

گفت نه قبلش یه لیسانسه بعد ادامه میدن ، یعنی تو مستقیم چهارده پونزده ترم تا دکترا می خونی؟

دهنم رو باز کردم و گفتم نه یه امتحان علوم پایه م داریم که دافه خفه شو طور شروع کرد به توضیح دادن که نه یه علوم پایه هم میدن و...طرفم شروع کرد به نگاه کردن به دافه و دیگه محل سگم به من نذاشت

حتی یه خانومه هم برگشت بهم گفت نمی‌دارن خودت حرف بزنی منم به تخمکم وار به عشق و حالم با باد کولر پرداختم و چیزی نگفتم

خلاصه...

 اینجا بود که بحثش با دافه گرم شد

طرف کنکوری بود گفت بابام جانبازی داره و بهم ندادنش و رتبه م بد شده و...

یهو این پسره ورداشت گفت تو ایران هیچ رشته ای بازار کار نداره مگررررررر پرستاری

یه طوری هم گفت که بگه تو هیچ گوه خاصی نیستی و دو روز دیگه باید بشینی ور دل ننه بابات

خلاصه هیچی دیگه

طرف زد تو پر من و یه داف تور کرد

آخرم این مردک که تو کلاس بدون سلام و اینا می اومد و مثل برج زهر مار بود

شماره ش رو گنده نوشت رو تخته

و با روی خوش گفت هرکس سوال داشت زنگ بزنه بپرسه من درخدمتم😐

انگار مثلا استاد فیزیک کوانتومه ما زنگ بزنیم اشکال درسی باهاش برطرف کنیم

خلاصه که من خودم درسته سینگلم

اما به واسطه من زوج های بسیاری به هم رسیدن

حالا انگار منم خر بودم نفهمیدم همه ی این کارا رو واسه دافه کرد

الان دیگه نه پول تو درسه نه احترام نه پرستیژ نه شخصیت و نه هیچ چیز دیگه

فقط باید داف بود و بس

آخرشم یا خانوم دکتر میشی یا خانوم مهندس یا یه خانوم گوهی میشی دیگه

منم لابد میرم منت کشی اون دست فروشه که یه زمانی دوسم داشت و الان محلم هم نمی‌ذاره

آخرشم میشم خانوم دست فروش :/

دلم میخواد یه کیلو ذرت شیرین بگیرم

با نیم کیلو پنیر پیتزا

و یه قوطی سس

و یه بسته فلفل سیاه

قارچم بود بود نبود نبود

بعد انقدر ذرت مکزیکی بخورم 

که بمیرم

مثل این بدبختایی که پشت در موندن

همه ش میرم تو سایت سنجش

و میگم چرا من شماره داوطلبی و اینا ندارم که از این دیوار رد شم برم اونور

ووووی

خیلی هیجان انگیزه

الان من این همه هیجانم رو چطوری تخلیه کنم

نه میتونم جیغ خوشحالی بزنم نه گریه ی شکست کنم