هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۰

اشکان خطیبی رو خیلی دوست دارم

یعنی تا قبل از اینکه مربی خنداننده شو باشه ازش خیلی خوشم نمیومد
اما بعدش نظرم عوض شد
به نظرم آدمیه که با جون و دل واسه چیزی که میخواد زحمت می کشه
کم کاری نمی کنه و از اوناس که واسه هرچی که بخواد به دست بیاره می جنگه
از اونایی که از جون و دل مایه میذارن و خسته هم نمی شن
وقتی تصویرش رو تو اون فیلمی دیدم که واسش به طرز وحشتناکی وزن کم کرده بود
طوری که استخون های بدنش کاملا معلوم بود
احترامم نسبت بهش بیشتر شد
آدم با وجدانی که وقتی قراره کاری رو انجام بده واسش هیچ کوتاهی ای نمیکنه


چند وقت پیشا یه فیلم از تئاترش دیدم که بعدش رفتم این جمله رو تو یاد داشت های گوشیم نوشتم
باشد که پند گیرم
و چقدر این جمله خوبه
و چقدر اون تاکیدش موقع گفتنش رو دوست دارم
انگار که داره حرص خودشو خالی می‌کنه که ببین دنیا منو نتونستی شکست بدی
و این بود اون چیزی که نوشتم:

اشکان خطیبی:بیست و سه سال گذشته من هنوز دارم همون کاری که دلم میخواد رو میکنم



فیلمش:

https://www.instagram.com/p/BlyDQ4HFYNs/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1e4hxgq0utxhj


و من چقدر دلم میخواد هزاران بار ببینمش و با همون غلظت به خودم بگم
 هر کاری دوووووسسسسسس داری بکن

از هشت درس زبان ترم بعدمون یک درس رو خوندم الان درس دومم🤦

خیلی سبکه ها ولی تنبل شدم

قشنگ مثل آدم بشینی بخونی یه هفته ای خوب تموم میشه

خوش خواب کتاب ترم بعدمون رو(گایتون) داره واسه زمان دانشگاشه

یکم قدیمیه نمی‌دونم میشه همون ببرم یا باید جدید بگیرم

الان 2016 میخونن ولی واسه اون2006

یه بن صد تومنی هم پیش کتابفروشی دانشگاه دارم باید خرجش کنم دیگه و واسه خرج کردنش باید همین کتابای درسی مون رو بخرم

بدم نمیاد اون گایتونم تا قبل از دانشگاه یه نگاه بندازم اما فعلا وقت نشده

از دیروز رفتم تو فکر که تکلیف زندگیم چی میشه

بعد از اینکه حرفهای اون آقاهه رو شنیدم(مجید حسینی)میگم خب تکلیف من چی میشه؟

نمیتونم انصراف بدم

نه می‌خوام نه میتونم

بعد از اینهمه دردسر و پول خرج کردن  مگه خر مغزمو گاز زده؟

تو این مملکت باید یه کار ثابت داشته باشی که بتونی بری سراغ باقی چیزا

هنر که واست نون و آب نمیشه

هر طور شده با هر بدبختی درسه رو میخونم

اما دلم میخواد در کنارش کارایی که می‌خوام بکنم

اما نمیشه

تا حالا حرفش رو نزدم اما می‌دونم که مامان اینا نمی‌ذارن

میگن بشین سر درس و مشقت این علاف بازیا رو هم بذار کنار

دلم میخواد موسیقی رو ادامه بدم

اما نمیشه در حال حاضر

مطمئنم اگه بگم اینا نمی‌ذارن

دوستم ندارم یواشکی کاری رو انجام بدم

وگرنه میتونم همونجا برم کلاسش رو و کسی هم نفهمه

اما ترجیح میدم بشینیم تو سر و کله هم بزنیم و دعوا راه بیفته

اما یواشکی نباشه

بعدشم سازم رو چطور با خودم ببرم؟

به اون گندگی یواشکی که نمیتونم ببرمش

واقعا هم نمیتونم یه دونه جدیدش رو بگیرم و اصلا چرا بگیرم وقتی اینو دارم؟

خلاصه گیری افتادما

اصلا من کشته مرده این دموکراسی حاکم بر خونه مونم

من که نمیتونم یه ننه بابا خودمو درست کنم چطور میتونم حقم رو از این جامعه بگیرم؟

هرچند تا الانش هم کم جلوشون واینسادم

دیگه انقدر واسه همه چی جنگیدم قشنگ دریده شدم

اون موقع که میخواستم برم کلاس موسیقی مامانم گفت سه تار(خواهرش سه تار میزد قبلا خودشم سه تار دوص داشت😑)

گفتم نه سه تار دوست ندارم گفت یا همینو میری یا نمی‌فرستمت :/

منم با خودم گفتم خب اینو برم بعداً یه جور میپیچونمش میرم سمت یه چیز دیگه

اما زود ولش کردم

یه بچه ی ابتدایی رو چه به سه تار آخه؟

شعرایی که میزدم چی بود؟گلنار و غوغای ستارگان و...🤦

اصلا هیچ تمایلی بهش نداشتم

با منه شر سازگار نبود ولش کردم

کلا سه تار واسه آدمای آروم و بی حاشیه س

نه من که مثل وحشیا از در و دیوار بالا میرفتم :/

واسه همه چی هم همین بود

هرچی خواستم گفتن یا اینکه ما میگیم یا حرفشم نزن

الان اینطور آدما رو چطور میشه درست کرد؟

من تا کی باید بجنگم؟

از طرفی هم احساس میکنم زیادی واسه این کارا پیرم

دیگه سنم واسه اینکه بخوام چیزی رو از صفر شروع کنم زیاده

آدم اگه میخواد چیزی رو حرفه ای یاد بگیره باید از همون بچگی باشه

من که الان به اندازه کافی سنم بالارفته تازه جدای از اون امکان رفتنش رو هم ندارم

پس تکلیف زندگیم چی میشه

تا کی باید همه چی زورکی باشه؟

تا کی به زور خودمو هول بدم؟

چرا نباید چند وقت از این زندگیمو واسه خودم باشم؟

هرچی فکر میکنم راهی واسش پیدا نمیکنم

جز اینکه خودم برم سرکار ، مستقل شم برم سی خودم

 بعدش هر غلطی که دلم میخواد بکنم

ولی کی میشه که بشه معلوم نیست

ده سال دیگه؟

پونزده سال دیگه؟

و اون موقع هم خیلی دیره

اصلا فرصتی میمونه واسه اینجور کارا

خلاصه که این فکرها مثل خوره افتاده به جونم

یه چیزی همه ش سیخونکم می‌کنه که بجنب زود باش

تا از این دیرتر نشده یه غلطی کن واسه زندگیت ، واسه خودی که میخوای

اما راه اساسی واسش پیدا نمیکنم

جز چند تا مسکن کوچولو

مثلا اینکه به خودم قول دادم از این ترم مثل کپک نچسبم یه گوشه که افسرده تر از اینکه هستم نشم

هفته ای یه روز رو میذارم که خوش بگذرونم

حالا که قراره زورکی درس بخونم

حالا که قراره چیزایی که نمی‌خوام رو تو مغزم فرو کنم

حداقل یه کاری میکنم که دردش کمتر شه

فکر نمیکنم لطمه ای به درسم بزنه

کوییز میزنم

طرف اومده چت می‌کنه

از بیکاری و تباهی جوابش رو میدم

میاد میگه زود جواب بده و اینا

آخر میاد میگه کچل بجم دیگه

میگم جنبیدم بیا برو بزن ببینم برات ریدن انقدر عجله داری :/

میگه چقدر بد حرف میزنی😂😂😂



پی نوشت۱:مامان میگه ولت کردیم ببینیم آدم میشی ولی روز به روز بدتر میشی😊😊😊


پی نوشت۲:طرف خوشش اومده ول کن نیست🙄🙄🙄

منم بیکار

برم یکم سر به سرش بذارم😜

اداره پست قبلا همساده مون بود

کارمنداشو میشناسم

اونی که بسته هامون رو میاره یه باباییه

همیشه وقتی میاد انگار باهم پدر کشتگی داریم

عصبانی میاد بسته رو میندازه بغلم و امضاشو میگیره و میره

همین دو سه هفته پیشم اومد همینطور بود

حالا امروز اومد

سرخوشششششش

باهام چاق سلامتی کرد

روبسته رو خوند و اسم خوشخواب رو آورد که یعنی واسه اونه و گفت اسم خودت چی بود؟

بعدشم سلام برسون و اینا و بعدش رفت

منو میگی این شکلی😐

سر و وضعم هم مشکلی نداشت به نظرم

جز اینکه پاچه شلوار صورتیم از زیر چادری که سرم کرده بودم بیرون بود

اونم بعید می‌دونم عامل همچین تغییر سریع السیری تو طرف شده باشه

اومدم دوبار هم تو آینه خودمو دیدم

هیچ چیم نبود

پس چش شده بود طرف

گل مل بزنی همچین میشی؟


بنا به فوبیای همیشگیم میگم

نکنه وبم رو پیدا کرده؟

خیلی هم بی ربط

من استاد پیوند دادن هرچی به وبم هستم :/

وقتی تو تلویزیون دیدمش
وقتی حرفاشو شنیدم
یاد پ افتادم
که بار دومی که پیشش بودم ، موقع برگشت
تو راهرو زدم زیر گریه
بد زده بود تو برجکم
اما به هر زحمتی که بود تا وقتی که پیشش بودم بغضم رو قورت دادم
بعضی از آدما رک همه چی رو پرت میکنن تو صورتت
و همین شاید منفورشون کنه
اما اگه بشینی درست حسابی فکر کنی
می بینی جز حرف حق چیزی نمیگن
با وجود تمام تلخی هاش
واقع بین ترین آدمای زندگی هستن که متاسفانه یا خوشبختانه حقیقت رو به تلخ ترین شکل ممکن میگن


موقع شنیدن حرفاش غم داشتم
حسرت خوردم
از من که گذشت
تموم شد
ولی کاش...هیچی اصلا


خلاصه تا اسمش زیرنویس شد رفتم گشتم اینستاش رو پیدا کردم
و دیدم چقدررررررررر خوبه این بشر😍😍😍
majidhosseini@
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۷