هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه دختره بود روش کراش زده بودم :/

هرچی بیشتر بهش فکر میکنم میبینم بیشتر نمونه ی بارز نیمه ی گمشده ی منه

اصلا هرکی خواست بیاد تو زندگیم اینو نشونش میدم

میگم اگه میتونی مثل این باشی بسم الله

اگه نمی تونی صدق الله العلی العظیم



پی نوشت: یه چی یادم اومد

راهنمایی که بودم یکی از سال پایینی هامون می‌گفت عاشق من شده😂😂😂

منم احمق بودم فکر میکردم طرف یه چیزی تو کله شه یا منو اسکل کرده یا چی

بین بچه ها مینشستیم بهش می خندیدیم که یارو کم داره

غافل از اینکه عشقش عشقی پاک و صادقانه و عارفانه بود😄

بعد این بیچاره می‌رفت واسم خوراکی می‌خرید

صبحا دم در مدرسه منتظر من میموند تا من برسم و با هم بریم تو

اصن یه وضی🤦

منم که یه عادت شخمی دارم

هرکس ازم خوشش بیاد همچین میرینم به حالش که دیگه دشمن خونیش به حسابم بیاره

یه بار این بابا با عشق فراوان یه دفتر خاطرات آورد گفت می‌خوام صفحه اولش رو تو برام بنویسی

منم دادم به یکی از هم کلاسیام که ببره خونه به جای من بنویسه

عاقا گندش در اومد

فرداش دختره با چشم گریون و اعصاب داغون گفت می‌دونم خودت ننوشتی

من اینو آوردم که تو اولین نفر توش بنویسی

چرا با من این کارو کردی و خلاصه که فیلم هندی ای شد که نگو

منم دهنم باز مونده بود که از کجا فهمیده

غافل از اینکه یار دستخط منو از حفظه :/

خلاصه که دیگه نگم براتون

یه مدرسه میخواست این بابا رو ساکت کنه

انگار مثلا من شوهرش بودم سرش سه تا هوو آورده بودم :/

الانم فک کنم نفرین های اون دامن گیرم شده


پی نوشت۲: شاید بپرسین آخرش چی شد؟

طور خاصی نشد

من دیگه دبیرستانی شدم و از اون شهر رفتم

 و دیگه ندیدمش بعدش یکی دو بار تو راهرو کلاس زبانم دیدمش و گویا روزای تلخ گذشته رو فراموش کرده بود و تحویلم گرفت🤦

ولی گویا با خودش کنار اومده بود که این عشق سرانجام نداره و دیگه اصلا حرفی از اون روزا زده نشد

بعدشم دیگه ندیدمش

می بینی تو رو خدامن که شانس ندارم

یا دخترا عاشقم میشن

یا دست فروشا و ولگردای محل(یادم باشه بعدا ماجرای اینم بگم بخندیم)

یا دو سه تا بی بخاره نکبت که تنها حرکتی که تونستن بزنن این بوده که زنگ بزنن خونه مون و بعد از بی محلی های من بیخیال بشن :/

خب میمون تو که میخوای با دوتا جواب سربالا از جانب من بذاری بری اصلا گوه میخوری میای که من الان چندساله فکر میکنم این دی.وثا کی بودن؟؟؟


پی نوشت۳:ببین بحث از کجا به کجا کشیده شد

من از اونام که اگه یکی یکم خرم کنه و دهنم گرم شه جیک و پیک زندگیم رو می‌ریزم رو دایره

حالا اینجا کسی هم خرم نکرد و اینجوری شد :/

یه ویژگی که دارم و جدیدا دارم بهش ایمان میارم که واقعیه

اینه که چشمم دنبال هرچی یا هرکس باشه طرف قصر در نمیره (درست نوشتم قصر رو؟)

یادتونه گفتم یه بار تو آشپزخونه خوابگاه یه خرده کف پاشیدم رو یه دختره و معذرت خواهی هم کردم و محل نذاشت و دماغ بالا انداخت بعد من ناراحت شدم و تو راهرو ظرفاش ریخت

مورد اینجوری تو زندگیم زیاد بوده

آخریش همین امروز

تو آموزشگاه دیر رسیدم و صندلیم رو گرفتن

افتادم یه جای خیلی گرم که داشتم می پختم

تو دلم به یارو فحش دادم که چرا صندلی منو که الان چند روزه اونجام تصاحب کرده

می‌دونم منطقی نبود حرفم و ارث بابام نبود طبیعتا

اما خب گرما فشار آورده بود دیگه

خلاصه من انقدر چشمم دنبال صندلیه بود که برق چشمم گرفتش

به پنج دقیقه نکشید که برقا رفتن

عای دلم خنک شد عای دلم خنک شد که از صندلیم خیر ندید

کل کلاس دپرس بودن که الان برق رفته و پختیم و فلان

تو کون من عروسی بود که خب حالا جای من و اون فرقی باهم نداره و هر دو باهم از گرما ذوب خواهیم شد

ها ها ها

دیگی که واسه من نجوشه همون بهتر که سر سگ توش بجوشه

خلاصه که کم مونده بود زبونمم واسه یارو درآرم و دستامو کنار گوشم واسش تکون بدم :/

مربی هم اومد دید گرمه سریع سر و ته کلاس رو هم آورد و برگشتیم

الان انقدر دلم خنکه که نگو

و وقتی که به این فکر میکنم که این آموزشگاه سه روزه که برقش نرفته و دقیقا امروز که روز چهارمه برقش قطع شده بیشتر دلم خنک میشه

حسود بدجنسم خودتونین

هیشکی حق نداره صندلی منو تصاحب کنه

وگرنه من با قدرت ماوراییم کوفتش میکنم

امشب تمام دلخوشیام نقش بر آب شد

فهمیدم به بین الملل ها حقوق اینترنتی نمیدن😭😭😭😭

من واسه اون پول برنامه ریخته بودم ایناروساااااااا

شانس فقط شانس خودم

که سه تا پنج برقای خونه مون قطعه

پنجم که برم آموزشگاه تا هفت لابد برق اونجا قطع میشه :/

عن آقا ها

خب تقریبا همه ی کامنت ها جواب داده شد به جز این چند تا پست آخر که اونا رو هم به زودی جواب میدم :/

میدونم بعضی هاش حتی دیگه تاریخ انقضاشم گذشته بود و ممکنه اصلا جوابا خونده نشه

وقتی یه چیزی جمع میشه دیگه انجام دادنش مشکل میشه

خلاصه که شرمنده سعی میکنم از این به بعد زود جواب بدم


و اینم واسه کیلگ ، آدرس یکی از کامنت هاشه که تو اون آدرس کامنت هاش رو گذاشتم:/

هیچی یکم پیچده شد

خودت برو ببین می فهمی

تا قبل از این کامنتت هرچی کامنت بوده که دیر جواب دادم آدرسشو گذاشتم

بعد از اینم همین آخریا بوده که به مرور جواب دادم و احتمالا خودت جواباشو خوندی



http://hooch.blog.ir/1397/05/03/%D8%A8%D8%A7-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B1%DB%8C%D8%B3%DA%A9-%D9%87%D8%A7%D8%B4


این نخود مغزهای ما نشستن درمورد گرونی تو گروه حرف میزنن
بعد بحث میرسه به گرونی وسایل خونه و جهیزیه
حالا داشته باشین مکالمه رو بین یه دختر و پسر

دختر: الان من نمی‌دونم واقعا عروسا باید چیکار کنن🤦🤦

پسر: عروسی کنن


من هیچ
من نگاه😐




پی نوشت۱:یاد دختر عمه م افتادم که میگن اخلاقش به شدت شبیه منه

این دختر عمه من به شدت دوست داره که یه خانواده ای به فرزند خوندگی قبولش کنه😐😐😐 (چرت نگفتم اگه بگم دقیقا مثل من)

بعد خیلیا این قول رو بهش میدن

از عمو و عمه و خاله و دایی گرفته تا در و همسایه

مثلا طرف میگه دختر من میشی ؟ اینم میگه آره

بعد قرار مدارهاشونو میذارن و بهش میگن باشه ما میایم می بریمت


بعد یه روز برگشته بود به مامانش گفته بود مامان اینا همه شون دروغ میگن

همه ش میگن بیا دختر ما شو بیا دختر ما شو ولی هیچکدوم نمیان منو ببرن :/

الان وضع منم همینه

همه شون دروغ میگن

فی الواقع هیچکدوم نمیان منو ببرن😂😂😂


پی نوشت ۲:حیف با بچه ها میونه خوبی ندارم و حوصله شونو ندارم ولی جالب میشد اگه می نشستم دو سه ساعت با این بچه حرف میزدم و تمام آرزو ها و فکر ها و تخیلات بچگیم رو از زبونش بیرون می کشیدم

چیزایی که الان یادم نمیاد

و یا حتی چیزایی که اون موقع هم دقیقا نمی‌دونستم چی میخوام

امروز دومین جلسه تئوری کلاس رانندگیم بود

مدرسش هم محله خودمونه

یعنی قیافه ش به نظر آشنا میومد و انگار قبلا دیده بودمش

به بابام گفتم گفت آره این فلانیه و می‌شناسمش و فلان جا مغازه داره

خب من فکر نمی کردم این فلانی منو بشناسه

چون من اینجا تقی به توقی بخوره بعده قرنی پامو از خونه بیرون بذارم


از اونجایی که من آدم تن پروری ام و اصلا نمیتونم به خودم سختی بدم

جلسه اول ته کلاس یه جایی رو شناسایی کردم دقیقا جلوی کانال کولر

و چه نعمتی بالاتر از این که تو این گرما تو دوساعت تمام لم بدی جلوی اون باد خنک

کلاسشم بزرگ بود و یه سی نفری بودیم و یه کولر جوابگو نبود و خیلی گرم بود

مثلا یه خانومه تو تایم استراحت اومد یه خرده کنار من وایساد که خنک شه و حتی مطمئنم که داشت آرزو میکرد اینجا واسه اون باشه


امروز زودتر راه افتادم و رفتم و بیست دقیقه ای زودتر رسیدم

و تا ده دقیقه بعدش هم کس دیگه ای نیومد

فلسفه م هم این بود که خب من حتی اگه نیم ساعتم زودتر برم و عوضش دوساعت تمام اون گوشه ته کلاس با خیال راحت تو خنکیش لم بدم خیلی بهتره تا اینکه نیم ساعت بیشتر بیکار تو خونه بمونم واونجا بخار پز شم

وقتی مدرسش اومد من تو سالن تنها بودم و سلامش کردم


هیچی دیگه بچه ها اومدن و رفتیم سرکلاس و به سان وحشی ها بی توجه به اینکه باید خانومانه رفتار کنم بدو بدو رفتم صندلی پادشاهیم رو گرفتم چون مطمئن بودم چشم خیلیا دنبالشه و شدیداً میسوختم اگه با اون همه معطلی کس دیگه ای روش مینشست

رفتیم  و موقع حضور غیاب هرکس رو فقط به فامیلش یا اسم و فامیلش تنها صدا میزد(مثلا نمی‌گفت خانومه فلان و فقط فلانش رو می گفت) و هرکس می‌گفت بله یه نگاه میکرد که ببینه کجاست

بعد منو گفت خانومه نارنجی ای و بعد اصلا سرشو بلند نکرد که ببینه واقعا هستم یا نه انگار که اسم منو خودش بدونه و تو سالنم که دیده بود منو که هستم 

گفتم شایدم حوصله نداشته سر بلند کنه و اتفاقی بود (این که دقت کردم که قبل اسم من و بقیه خانومش رو گفت یا نه یکی از مرض هاییه که دارم ، من یه مرضی که دارم اینه که رو صدا کردن اسمم توسط بقیه حساسم و مثلا دقت میکنم که طرف قبل از صدا کردن اسمم خانوم رو میاره یا نه 🤦🤦 و حتی بدتر از این ، اگه قبل از اسم کسی خانوم رو بگن ولی واسه من نگن اعصابم خرد میشه و احساس میکنم طرف از عمد خواسته بهم بی احترامی کنه ، می‌دونم عادت خیلی چرتیه و فوق العاده مسخره اما من نارنجی ام با نارنجی بازی ها و حساسیت های بی‌جای مربوط به خودم که حتی رو کوچیک ترین چیزام ریز میشم)


خلاصه اون ته به کفشم وار داشتم زندگیمو میکردم که یهو این یارو یه سوال پرسید هرکس یه چی می‌گفت منم یه چی پروندم نمی‌دونم شنید یا نه

بعد یهو دقیقا اومد به اسم منو صدا زد که خانوم فلانی شما بگو

منم درحالی که متعجب بودم که دیدی اسمت رو حفظه ، بدون خجالت گفتم نمی‌دونم 

گفت پزشکی بودی دیگه؟منم یا خدا اینو دیگه از کجا میدونی (چون تو برگه ثبت نامم فقط سطح تحصیلات رو می نویسیم که خب طبیعتاً واسه من نوشته شده بود دیپلم) گفتم بله

و گفتن و پزشکی بودی دیگه همانا

و برگشتن یه کلاس که شاید حدود نصفش هم بچه های کنکوری بودن همانا

مثل کسی که بهش فحش داده باشن آروم خزیدم تو لاکم و حتی سرمو بلند نکردم که واکنش شونو ببینم

نمی‌دونم از عمد ازم سوال پرسید که بعد بلد نباشم و بگه فک نکن پزشکی میخونی گوه خاصی هستی

یا نه همینجوری خواست بگه که مثلا من تو رو میشناسم و اینا

هرچند من خودم دومیه رو احساس کردم و حدس زدم احتمالا بعد از جلسه اول رفته آمارمو در آورده و خواسته بگه که آره من خیلی می‌دونم و فلان

تو لحنش حس نکردم که بخواد تحقیرم کنه

هرچند خب اگه این بود خیلی گوه خورده فلان فلان شده من اگه قرار بود کل رانندگی و جوابش رو بلد باشم چرا باید بیام سر کلاس این بابا


خلاصه دیگه مجبور شدم تمام لش بازیا و بی شخصیت بازیامو کنار بذارم

احتمالا هم جلسه بعد نتونم مثل این جلسه یورش ببرم سمت صندلیم چون الان همه شون به من به چشم یه فرد متشخص (🖕)نگاه میکنن که مجبوره گاهی بهشون یه لبخند محترمانه بزنه

و خب فکر نکنم هضم اون شخصیت واقعی بی شخصیت و چرک من واسشون آسون باشه :/


چی فکر میکردم چی شد

اولش گفتم میرم اونجا هیشکی هم آشنا نیست کلی دی.وث بازی در میارم میخندم ببین چطور کاسه کوزه مو بهم ریختن


هیچی دیگه

الانم پای آبروم وسطه

بعد از کلاسم چند نفر اومدن گفتن که تو پزشکیه بودی 😒 یا یه سری سوال موال دیگه پرسیدن

یعنی جوش یه جوری پیش رفت که الان دیگه اصلا به قبول شدن تو آیین نامه فکر نمیکنم

پای آبرو و حیثیتم وسطه باید حتما هر سی تاشو درست جواب بدم :/

اگه قبلا میوفتادم هم شاید خیلی مهم نبود

اما الان دیگه اوضاع فرق می‌کنه

من به عنوان نماینده ای از جامعه پزشکی باید پوز همه شونو به خاک بمالم و بگم اینهههههههههه😂😂😂


هیچی دیگه الان حتی به ضرر اقتصادی هم افتادم

مربیه جلسه اول گفت یه جزوه چاپی رو بخریم اونو بخونیم و نکات خودش قبولیم

من نشستم با خودم حساب کتاب کردم دیدم قیمت جزوه ده تومنه

من هر بار بیوفتیم و هزار تومن بدم واسه آزمون دوباره باز تا نه بارم بیوفتیم میشه نه هزار و نفع کردم🤣🤣🤣🤣

تازه شم شده بشینم کتابو بجوم دیگه پول اضافه خرج نمیکنم بابت جزوه

اما امروز دیدم قضیه ناموسی شده

هیچی دیگه

رفتم گشتم از تو نت جزوه رو پیدا کردم و دو هزار تومان وجه رایج مملکت بابتش پیاده شدم

دو تومنم حداقل پول برقش میشه که باید گوشیمو بزنم تو شارژ تا از تو گوشیم بخونمش🤭

ولی باز خوبه شیش تومن نفع کردم😊😊😊

ده تومن خیلی زیاده لامصب

میشه پول ده تا از اون بستنی لاکچری پیچ پیچیا

هیچی دیگه برم بشینم تا یکشنبه خرمو بزنم




پی نوشت: و من جدیدا به یه چیزی پی بردم

من تا هفت سال هرجا فرم پر کنم باید سطح تحصیلات رو بنویسم دیپلم :/

تف به این درس که حتی مدرکشم به کارم نمیاد

تو فارسی هم این ضرب المثله رو دارین که خر از پس خر بر نمیاد زورش به پالون می رسه؟

چون من تا حالا فارسیش رو نشنیدم

اینم که گفتم ترجمه ی گویش محلی ش بود

خلاصه شده حکایت امشب من و مامانم

با من سر دعوا داره

از پس من بر نمیاد

با بابام قهر کرد :/

طفلی

باهاش حرف زد جوابشو نداد

بعد بابام از  دنیا بی خبر ، مونده بود که مگه من چیکار کردم آخه؟

بعد فکر کرد نشنیده دوباره تکرارش کرد باز جواب نداد

بابامم پوکر فیس گذاشت رفت خونه باباش :/


خواستم بهش بگم من می‌دونم دردش چیه نگفتم

خواستم بگم مگه نمی شنوی داره با تو حرف میزنه بازم نگفتم


بعد همه ی این بگیر و ببند و قهرا واسه چی بود؟

قضیه از این قراره که من یه بار یه پستی رو منتشر کردم بعد پاکش کردم

نمی‌دونم کیا دیدنش

اما خلاصه ش این بود که دمی یه روز مسموم شد و بالا آورد

گفت بخاطر پیتزای نهاره(من درست کرده بودمش)

منم که دنبال بهانه گفتم باشه

پس از این به بعد گوه میخوری چیزایی که من درست میکنم رو بخوری

تا دیشب

که نصف شب من هوس ذرت مکزیکی کردم

خواستم درست کنم مامان گفت واسه اون دو تای دیگم درست کن

گفتم نمی کنم حالشون بهم میخوره بالا میارن

گفت تو چرا انقدر بچه ای خب داری درست می کنی موادش رو بیشتر بریز واسه اونام درست کن دیگه

من گفتم وقتی خودشون دوست ندارن تو چی میگی؟و جرئت نکردم که حرف دلمو به زبون بیارم که خب مگه خودشون چلاغن؟نمیشه یه بار اونا درست کنن یکم موادش رو بیشتر بریزن به منم بدن؟

خلاصه یکم بحث کردیم و اون گفت واسشون درست کن

من پا مو کردم تو یه کفش که امکان نداره


خب آخه مامان جانم حق داره دیگه

مگه میشه من یه چیزی رو کوفت کنم و پسراشم از همون نخورن

اصلا حناق(هناق،هناغ،حناغ)شه تو گلوی من گیر کنه اگه قراره اونا ازش سهمی نداشته باشن

خلاصه اون موضوع گذشت تا امشب

رفتم قارچ آوردم واسه خودم اسنک درست کنم

بابام از پذیرایی گفت نارنج میخوای چی درست کنی؟

گفتم قارچ و اینا ، میخوری؟

گفت آره سیب زمینی هم سرخ کن قارچ و سیب زمینی شه

با اینکه قصد سیب زمینی سرخ کردن نداشتم و حوصله ش رو نداشتم و میخواستم واسه خودم فقط یه مقدار سبزیجات آب پز کنم بریزم رو نون تست

ولی بخاطر اون گفتم باشه

گفت واسه دمی هم درست کن

اینجاشو من تو بهار خواب بودم و دمی گفته بود نمیخوره(بحث های دیشب رو سر ذرت مکزیکی شنیده بود  میدونست من بهش نمی دم میخواست خودشو سبک نکنه ، ولی خب بابا از ماجرا خبر نداشت)

از بهار خواب اومدم تو آشپز خونه و گفتم لطفاً اوردر نده که واسه کی درست کن واسه کی درست نکن

گفت اصلا خودشم میگه نمیخوره

خلاصه ما این غذا رو درست کردیم و نشستیم به خوردن

بابام گفت به دمی هم بده گفتم نمی‌خواد حالش بهم میخوره بالا میاره

مامانم هم تو پذیرایی بود و اصلا سمت ما نیومد و معلوم بود از دستم شکاره فقط یه بار گفت دمی پس تو غذا نمی خوری برو غذاتو بخور :/

اونم گفت نه نمی‌خورم

مامان هم که میدونست جریان چیه گفت آبگوشت دیروز رو گرم کنم؟

اونم گفت نه

بعدشم مامان پا شد رفت تو اتاق خوش خواب و در رو بست

حدس میزنم رفت بهش بگه بیاد هوار شه سر من و غذا بخوره

چون اگه غیر از این بود چرا باید بره تو یواشکی بهش بگه؟؟؟؟

که خب منم بعد از اینکه غذامو خوردم پا شدم باقیش رو ریختم تو ظرف و گذاشتم گوشه یخچال واسه فردام

عاقا دیگه خودشون دوزاری شون افتاد که اعلام جنگ کردم و کسی دستش به ظرف غذای من بخوره همون دستش رو قیمه قیمه میکنم که باهاش غذا درست کنم


از غذای ظهر مونم که مونده بود خودم غروب دخلش رو در آورده بودم (واقعا بدون قصد و غرض قبلی بود و از سر گشنگی)

و وقتی مامان به خوش خواب گفت برو غذای نهار رو بخور رفت دید ظرفش تقریبا خالیه :/


خب یعنی چی؟

این مادر نمونه تا ساعت ده ، ده و نیم شب که من بشینم یه چی درست کنم یادش نبوده واسه پسراش غذا درست کنه؟

بعد از اون که دیگه دیده عی بابا دختره سیر شده ولی پسرا نه تازه یادش افتاده دوره بیوفته تو خونه واسه چهار لقمه غذا اون فیلم سینمایی رو در بیاره

همین که من نشستم به غذا خوردن باید یادش بیفته که مثل مرغ پرکنده به این در و اون در بزنه واسه سیر کردن شکم اونا

حالا اگه من هیچی درست نمی کردم عین خیالشم نبود می‌گفت میرن سر یخچال یه چی میخورن

اما امان از وقتی که این خواهر شرور سر سیر بر بالین بذاره و شکم برادراش خالی باشه

امان از وقتی که از لقمه دهنش نزنه و نده به اونا


حالا اصلا اینش به کنار

چرا تا به حال نشده یه بار واسه من همچین کاری کنه؟

هزار بار شده اون دوتا چیزی داشتن و به من ندادن

بعد نهایت واکنشش این بوده که خب یه ذره م به نارنجی بدین

اونام گفتن نه

و تمام

نه اصراری نه چیزی

و نه قهری بعدش در کار بوده

و نه اینهمه جنگولک بازی که سر من در آورد

احتمالا هم با خودش گفته مال خودشونه نمیخوان بدن ، فدای سرشون :/

چرا ؟؟؟

چون من دخترم؟

چون اینجور کارا وظیفمه؟

که یه سری کارا رو انجام بدم و انتظار تشکر هم نداشته باشم؟

که حتی اگه بعدش بیان پرت کنن تو صورتم که بخاطر غذای تو بالا آوردیم ناراحت نشم

که اگه ناراحت بشم یعنی بچه م؟

یعنی هنوز به قدری بزرگ نشدم که وظایف کلفتی مو به خوبی اجرا کنم؟

اما من نمیذارم

نمیذارم این چرخه معیوب ادامه پیدا کنه

همینجا جلوش وایمیسم

جلوی هرکس که لازم باشه وایمیسم

جلوی برادرام وایمیسم که بفهمن من صرف دختر بودنم اینا جزو وظایفم نیست

حتی به قیمت اینکه ازم متنفر شن

با همه می‌جنگم

اینا که میگم واسه غذا یا چیزای مسخره این مدلی نیست

بقول مامان می‌تونستم بگم خب من که دارم درست میکنم یه ذره موادش رو بیشتر بریزم

و همچنان به گاو بودنم ادامه بدم

اما نه

این کارو نمیکنم حتی اگه به قیمت بد جنسیم تموم شه

من این چرخه رو قطع میکنم

از مسائل جزئی شروع میکنم تا برسم به اون گنده گنده هاش

کاری که هیچکدوم از گذشتگانم قبل از من نکرده

نه مادرم ، نه مادر بزرگم و نه مادر مادر بزرگم و...

که اگه میکردن الان وضع من این نبود

شاید اگه مثلا مامانم این کار رو کرده بود

اگه طرز فکرش اونی می بود که باید

اگه این کارا رو وظیفه خودش نمی دونست و حتی بهش افتخار نمیکرد

اگه خودش یه جایی وایمیساد و به بقیه سرویس نمی داد

اگر زیر بار نمی رفت که خب من دخترم و این هم وظیفمه

الان لازم نبود که تنها دخترش جلوش وایسه

که به قیمت کلی جنگ و دعوا و اعصاب خوردی تازه بتونه به بقیه بفهمونه که خب

من هم تو این خونه دقیقا به اندازه بقیه حق ندارم

همممممممممه تو این خونه وظیفه دارن

و از اینکه مفت خور باشی و انتظار داشته باشی بقیه بهت سرویس بدن خبری نیست

حداقلش اینه که من اجازه نمی دم باهام همچین رفتاری داشته باشن که با خودشونم لابد بگن خب دختره

اگه این نکنه پس کی انجامش بده؟

نکنه انتظار دارن ما بریم پای گاز بشینیم؟

اصلا کارای خونه هم نه

مگه خودشون دست به سیاه و سفید کارای بیرون از خونه میزنن که از من این انتظار می‌ره؟

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست

و می‌دونم که این قصه سر دراز دارد

چون هرکس بیخیال شه مامانم ول کن نیست

اما من تا آخرررررررررره زورم پای احقاق حقم وایسادم

احساساتم رو کشتم

عذاب وجدانم که خب این بچه داره اسنک خوردنتو نگاه می‌کنه له کردم

و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم

جز اینکه اگه من حقم رو نگیرم هیچکس دیگه ای این کار رو واسم نمیکنه

و این چرخه ممکنه تا نسل ها بعد ادامه داشته باشه اگه من هم باهاش کنار بیام

می‌خوام به مامانم بفهمونم منم مثل پسراش میتونم که زندگی به کفشم باشه و آبم از آب تکون نخوره

مثل امشب که بابام از خوش خواب خواست واسه یه کاری بره کمکش

خیلی راحت رفت تو اتاقش و گفت کار دارم نمیام

بازم رفت دنبالش و بازم گفت که نمیام

چرا مامانم اون موقع با خوش خواب دعوا نکرد که چرا اینطور جواب پدرت رو دادی و چرا کمکش نکردی؟

چرا اون کار رو وظیفه اون ندونست که با انجام ندادنش مورد تشر واقع بشه؟

ولی زبونش واسه من درازه که چرا به برادرات سرویس نمی دی؟؟؟

عح زن ها هرچی میکشن از حماقت های خودشونه

این همه میگن حقوق زن ها و فلان و بهمان

ولی حاضر نیستن واسه اون قسمتی که دست خودشونه قدمی بردارن

نه تنها خودشون یه قدم واسش بر نمی‌دارن بلکه حتی خیلی هاشون اینو حق خودشون نمی دونن

گوه بگیرن نسل های قبلی مونو که معلوم نیست جز رله کردن بقیه چه غلط دیگه ای داشتن می کردن

هیچوقت فکر نمی‌کردم یه گوشیه دو و نیم/ سه تومنی دستم بگیرم

اما الان به لطف قیمت دلار گوشی ای که یک و سیصد و خرده گرفتم همین قیمت رو داره

از این به بعد بیشتر دوستش خواهم داشت

دیگم فحشش نمی دم

زرت و زرتم پرتش نمیکنم رو تخت

فدای این کی بورد داغونشم میشم حتی😍😍😍



بعدا نوشت: برگاااااااااام

این گوشی جی هفت زاغارتا دو و چهارصد 😲😲😲