هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۴۵ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جرئت نمی کنم برم نگاه کنم ببینم چقدر ته حسابم مونده :(

یکی از بچه ها گفت شاید ترم تابستونی ارائه بدن و اینا
به گلگلی گفتم چیکار می کنی؟ گفت بر نمی دارم
از اونجایی که قلی تو همه سوراخا یه سری کشیده گفتم بذار از این بپرسم ببینم بر میداره یا نه و چجوریاس و سوالامو بپرسم
اونم یه جوری گفت که بر نمی داره
گفت وا اصا اگه ارائه م بشه مگه تو میخوای برداری؟
نه من و نه هیچکس دیگه بر نمی داره
خلاصه دیگه منم دو دل شدم بعد یهو به خودم گفتم تو که میخواستی برداری پس چی شد؟ 
چرا چون بقیه نمیخوان بردارن پشیمون شدی
نذار بقیه روت تاثیر بذارن و خلاصه جوووگیر شدم گفتم من وقتی بخوام بردارم برمی دارم کاریم به بقیه ندارم

بهش توضیح دادم و گفتم من بر می دارم
گفت پس بذار یه زنگ بزنم یه پرس و جو کنم خبرت میکنم
زنگ زده بود به اونی که اول از همه قضیه ترم تابستونه رو گفت
بعد زنگ زد به من گفت نارنج من گفتم اسم منو بنویسن و یکم اطلاعات داد در موردش
گفتم پس منم میگم اسم منم بنویسه دیگه
اگه برداریم کارمون واسه طول ترم خیلی راحت تر میشه
چون استاد طول ترم مون هم وحشتناکه ولی احتمالا اینی که واسه تابستون میاد خوبه
بعدم که فرداش داشتم با گلگلی می حرفیدم
گفت راستی قلی گفته میخوای ترم تابستون برداری
گفتم آره
گفت قلی بهم گفته و اینا پس منم احتمالا بردارم
از چند تا دیگه از دوستامونم پرسیدم گفت اونام احتمالا بردارن
خلاصه که گویا یه تنه رای همه شونو زدم 💪
امیدوارم بشه برداشت
چون اگه بردارم واسه ترم بعد کلا هفته ای دو سه روز کلاس دارم
که اونم خیلی سبک میشه و عمومیه خیلیاش
چون امتحان علوم پایه م دارم دیگه
قشنگ میتونم بپیچونم بیام خونه
یا حتی همون جا هم که بمونم بازم خیلی راحت ترم

پی نوشت: دیشب نشستم دو دوتا کردم
دیدم احتمالش هست نورو بیوفتم :/
خاک مینه سرم 
اگه بیوفتم کی دوباره اون عن خانومو واسه ترم بعد تحمل کنه؟ 
من دیگه واقعا باسن نورو خوندن ندارم
أی خِداااااا
چرا نمره ها رو نمی زنن🤦‍♀️

پیدا شد

رفتم سر کمدا

هر کارتونی که با یه حرکت مثل آدم باز می شد رو باز کردم

بقیه رو جر دادم

هر وسیله ای هم سر راهم بود از اون بالا با حرص پرت می کردم پایین

فرقی هم نمی کرد وسیله خودم باشه یا دیگری

آخرم تو انباری پیداش کردم

نمیدونم چم شده بود یهو انقدر قاطی کردم

یعنی می دونم ها

از بس که هر دفعه من رفتم و خبر مرگم برگشتم دیدم کمد و قفسه و میز و هر کوفتی که دارم زیر و رو شده

هرچی هم میگم به وسایل من دس نزنید یاسین خوندنه

این بارم که دیگه قشنگ کمدم رو درو کردن و تقریبا همه وسایلش رو یا بردن انباری یا کمدای بالا گذاشتن

باز همه شو بر می گردونم سر جای اول

هی ببرن

من باز بر می گردونم

تا ببینم آخرش کی خسته میشه

کلاسور ها رو هم دوباره می برم میذارم سر جاش ببینم کی تستیسش رو داره یه میلی متر تکونشون بده

صبح دیدم یه خودکار شیک و لاکچری رو میز آشپزخونه س

دیدم آشنا می زنه

یکم فک کردم دیدم عه اینکه واسه خودم بود

یکم دیگه فکر کردم که اینو از کجا برداشتن و به این نتیجه رسیدم که اینو زده بودم به اون کلاسور چرم لاکچریه و گذاشته بودم بالای قفسه ها

و هیچوقت دلم نمیومد از هیچکدوم شون استفاده کنم

الان اومدم می بینم کلاسور چرمه نیست

اعصاب مصاب نذاشتن برام

کلاسور و خودکاری که خودمم دلم نمیومد ازشون استفاده کنم😤😤😤

کلاسوره رو که سر به نیست کردن

پررو پررو خودکاره رم انداختن وسط خونه :/

رفتم یه سر دعوا با مامان

یه دور هم خونه رو گشتم

اما نیست که نیست

اعصابم فاکیده

اصلا من تو این خونه امنیت وسایلی ندارم

هر وقت میرم و بر می گردم نصف وسایلم سر به نیست شدن

برم یه دور دیگه بگردم

پیدا شد که شد

نشد امروز از اون روزاست که قاطی ام

خونه رو آتیش میزنم

بعد از امتحان زبان که اومدم خوابگاه وسایلم رو جمع کنم قلی زنگید

گویا بچه ها بهش گفته بودن من قرار نیست تولدش رو برم

زنگ زد گفت نارنجی

تو واقعا میخوای بری؟

گفتم آره دیگه ببخشید کار واجب دارم و اینا بلیط گرفتم باید برم

تولدشم تبریک گفتم

به بچه هام سپرده بودم که واسش کادو گرفتن منم سهیم کنن ولی فعلا نگرفتن

بعد از تولد هم گلگلی زنگ زد

گفت خیلی خوب نبوده گویا

و یه سری ماجراها رو تعریف کرد

و خدا رو شکر کردم که عاقل بودم و نرفتم بین آدمایی که معاشرت با یه سری هاشون جز پشیمونی چیزی برام نداشته

اینکه قراره بخوابم و هیچ آلارمی نذارم حس عجیبیه

و نمیدونم چرا کمی هم ترسناک

تو امتحان زبان امروز

واسه دختر بچه شیش ساله یه مورد از علائمش رو نوشتم نعوذ :/


بچه ها میگن دو حالت داره

یا استاده از خنده جریده میشه یه پنج نمره بهت میده بری حال کنی🤣

یا می فرستنت دوباره ازت کنکور بگیرن ببینن تو چطور قبول شدی😅


دیروز کلا تو چُرت بودم ادبیات رو یه نمه نگاه انداختم

زبان فارسیش رو که خیلیش رو نخوندم همون یه ذره م که خوندم یه نگاه الکی کردم، از ادبیاتم کلیش موند

قبل امتحان به قلی گفتم سجع ها رو برام توضیح داد چهار تا سوال ازش اومده بود🤞

یعنی شانس آوردما

دم رفتن یهو گفتم بذار از قلی این سجع ها رو بپرسم

اونم تو سه جمله سه تاشو توضیح داد و هر چهار تستش رو درست زدم💃

بعد رفتیم تو و چون امتحانمون با مامایی ها بود و ادبیات واحد اضافه مون بود در اصل

صندلی و شماره واسمون مشخص نکرده بودن

با گلگلی و ل و ف اینا دور هم نشستیم واس تقلب

یهو دیدم ردیفی که من توشم رو دارن بلند می کنن و میگن یه ردیف درمیون بشینین😐

رفتم ردیف کناری و ف هم افتاد پشتم و گلگلی هم یه ردیف اونور تر

دیگه دیدم اصلا راه واسه تقلب نیست

یهو به خودم اومدم دیدم اون پسره که گفته بودم روم کراش داره :دی

دیدم اون جلومه

گفتم گوه تو این شانس

خر خونم هستا بچه زرنگه

ولی خو نمی شد که برم بهش بگم دستت رو باز بذار من ببینم

یعنی هرکی دیگه بود میگفتم ولی اینو گفتم عمرا

بیفتمم نمیرم بهش رو بندازم

هیچی دیگه امتحان شروع شد

دیدم ژاااان ژاااان

این نگفته کلا دستش بازه💃💃💃

یه سه تا سوال رو از رو دستش زدم یه چهار پنج تاهم باهاش چک کردم😂😂😂

خودشم نفهمید

فقط کثافط انگار زبان فارسی خوب نخونده بود اونا رو خیلی نشد بهش اطمینان کنم از روش بزنم🤣

زودم برگه شو پر کرد برد تحویل داد

دیگه نارنج موند و حوضش

ولی خب باز همینم خوب بود دیگه خدا ررو شکر😂😂😂

از هیچی که بهتره

اومدم بیرون دیدم سوالایی که از رو دستش زدم و اونایی که چک کردم درست بودن

یعنی سه تا سوالی که هیچی بلد نبودم رو مدیونشم ها


بعدم که با گلگلی می خواستیم بریم پیش اون استاد اندیشه مون واسش خلاصه درس بیریم نمره بده😒

این آخونده رو حجاب حساسه میگه سرکلاس من و پیش من باید مو هاتونو تو کنین

ما داشتیم مو هامونو می چپوندیم زیر مقنعه و تیریپ خواهر بسیجی می زدیم همین پسره و دوستش یهو سر رسیدن و بهمون خندیدن ماهم به تخمکم طور رفتیم تو و اومدیم بیرون و درجا همون پشت در مقنعه ها رو کشیدیم عقب😂

حالا خود آخونده م گفت نمره من و گلگلی که بیست بوده

به اون دوتای دیگه مونم (یه دختر دیگه و دوس پسر گلگلی) نمره ش رو نداد :/

بعدم که اومدم خوابگاه و هرکاری کردم ل رو بپیچونم با من برنگرده و جدا بلیط اتوبوس بگیره نشد

یه جام فهمید دارم می پیچونمش گفت اگه میخوای یه کاری کنی با من نیای خب بگو

منم دیگه پرویز طور موندم و الان دیگه مجبورم با اون برگردم :/

فردام آخرین امتحان این ترمو بدیم یه نفس راحت بکشیم واسه چند ماه

پوووووووف

صبح واسه امتحان اندیشه دیر رسیدیم رامون نمیدادن میگفتن باید چند دقیقه تنبیه شین

همه شم تقصیر گلگلی بود که دیر حاضر شد

یعنی پدر صلواتی تر از این مسئولای آموزش ما وجود نداره انقد عوضین

بعدشم برگشتیم و شب دوباره قلی زنگ زده که برو یه لگد بزن درِ گلگلی بیدارش کن یا خودت بهش بگو لغت سختا و تاریخ ادبیاتا رو واسه امتحان فردا خلاصه کنه بذاره تو گروه که فردا پا شد بخونه :/

گفتم نچایی

گفت خو من هنو نصفش رو خوندم و نمی رسم بخونم و اینا

گفتم اگه تو نصفش خوندی ما هنوز شروع نکردیم(بعده انتشار این پست تازه میخوام شروع کنم🤦‍♀️)

گفت آخه شما می خونین یادتون می مونه ولی من یادم میره خو

طفلی دلم به حالش سوخت همیشه صادقانه میگه من خنگم😂


آخر شبم که از سرپرستی اومدن واسه حضور غیاب گفتن که کل وسایلتونو باید از خوابگاه جمع کنین چون تابستون بنایی و اینا داریم

الان من موندم این تشک و پتو و کلی چیز میز دیگه رو چطور بندازم رو کولم ببرم خونه

گلگلی میگه ببریم بذاریم خونه یکی از دوستامون

حالا فردا زنگ میزنم ستاد یه اعتراضی میکنم

اگه قبول کردن که هیچ

نکردن مجبورم همین کار رو کنم هرچند اصلا دلم راضی نیست

دختره رو خیلی نیست میشناسیم الان میگه چه زود پسر خاله شدن

شایدم صاب خونه ش بدش بیاد خو

گیری افتادما :(

ایجور که بوش میاد چهارشنبه هم موندنیم و تولد قلی رو کجای دلم بذارم🤦‍♀️

امروز واسه امتحان اندیشه

سوال یازده مون این بود که نکات مثبت و منفی کلاس رو در طول ترم بنویسین

نوشتم

ولی اکثرا مثبت و یه منفی ملو

می بینی

منم پای منافعم بیاد وسط عقب می کشم

پس بهتره انقدر ادعای سفید بودن نکنم

من نه سفیدم

نه مشکی

یه خاکستری بزدل که یه وقتایی حالش از خودش به هم میخوره



پی نوشت:توجیه نمی کنم

هرچند قابل توجیه هم نیست

اما این استادمون انقدر عوضیه که واسه نمره دادن حتی به اسم هم توجه می کنه و به اسم های مذهبی نمره بالا میده

خودش یه بار غیر مستقیم گفت که خب فلانیم که اسمش فلانه و ایشالا که بیستم می گیره :/

واسه همچین عوضی ای که به همچین چیزایی توجه می کنه نباید اون طوری می نوشتم؟