هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوست دارم برم تو سایت قلم چی و انجمن کنکور نظرات بچه ها درباره کنکور رو بخونم
کاری که قبلا با استرس انجامش میدادم
اما الان با خیال راحت
الان که وقتش رو ندارم
حالا از هفته بعد میشینم میخونم شون
چیزای با مزه هم بینش میگفتنا 😁

با لافی دعوام شد

دیشب که تو نماز خونه خواب بودم ورداشته بود ازم عکس گرفته بود

غروب نشونم داد چند بار با تشر گفتم حذفش کن گفت نمیکنم

با خودم گفتم دهنت سرویسه بدبخت یه کاری میکنم که حذفش کنی

شده بیست و چهار ساعت ازش عکس مینداختم و کفریش میکردم

اما اصلا نیازی به این کارا نبود

چند دقیقه بعد اومد گفت آدامس داری

با اخم و تخم گفتم نه

گفت چیه حالا اخم و تخم کردی و فلان

منم اون روی سگم  رو نشونش دادم و قیافه م رو وحشی کردم و با صدای بلند گفتم فلانی دفعه ی آخررررررررت باشه که تو خوابگاه از من عکس میگیری

یه اشاره به بقیه بچه های تو نماز خونه کرد و گفت باشه بابا آروم تر

بعدشم گوشی رو آورد جلو رو خودم حذفش کرد و با قهر رفت

الانم قهریم

دارم از گشنگی میمیرم و درسم تو مغزم نمیره

غذای ظهر گوه بود نخوردم خیلی

نشستم از بیکاری پست میذارم بلکه این بوفه رو باز کنن من برم یه چی کوفت کنم

تو نماز خونه درس میخونم

دم صبحم همونجا رو زمین می کپم

نمی رسم که برم تو اتاق

بقیه بچه ها هم کم و بیش همینن

امروز سر نهار یکی از هم کلاسیام میگه من این وضع مون رو می بینم خیلی ناراحت میشم و غصه میخورم

مثلا دیشب تو رو دیدم گوشه نماز خونه خوابیدی خیلی ناراحت شدم

مثل این بی خانمان ها :/

انگشت شصتم از کار افتاده :/

خیلی بی دلیل و یهویی

الان نشسته بودم یهو همینجوری یه درد تیر مانند پیچید توش

احساس میکنم عصب هاش ورم کردن :/

انگار ورم شونو احساس میکنم

میتونم حرکتش بدما اما یه جوریه

انگار واسه من نیست

به سختی روش کنترل دارم

می‌دونم همه ش هم عصبیه

تو این چند وقته وحشتناک فشار روم بوده

اونقدر که دارم ذره ذره جر خوردن بدنمو حس میکنم

درس عبرت باشه که آدم شم

ترم بعد مثل بچه آدم بشینم درسمو بخونم

که الان واسه هر امتحان به گل نشینم و تا صبح نشینم به حساب و کتاب پاس شدنم

الان من با این انگشت علیل چه کنم

نشانه سکته مکته ای چیزی نباشه؟

نمیرم یه وقت؟

به جرئت میتونم بگم دیشب یکی از سخت ترین شبای زندگیم بود

حدود یه ساعت خوابیدم کلا و فشار درسی که جمع شدنی نبود

و زهر مار ترین و تلخ ترین قهوه های عمرم رو خوردم که خوابم نبره

الانم پاس شدنم به اما و اگر افتاده

از هفتاد تا سوال تستی فقط بیست سی تاش تو جزوه ای بود که خونده بودم :/

اونم معلوم نیست همینارم درست زده باشم

تشریحی هاشم که نصفه و نیمه جواب دادم

باقیشم از کتاب بود که نخونده بودم😫😫😫😭😭😭

یه چی بگم نصفه شبی

خستم

خستم

خستم

ته این راه نشد اونی که میگفتن میشه

مگه قرار نبود دیگه دغدغه ها و استرس هام تموم شه؟

پس چی شد که کل طول بازی رو همه ش نگران امتحان فردام بودم

چیه این استرس الان

چیه این شب نخوابیدن هایی که تموم شدنش واسم مثل رویا شده

دیگه بریدم

تو این مدت امتحانا انقدر فشار روم بوده که دارم جررررررر میخورم

و میدونی چی منو داره بیشتر و بیشتر میترسونه؟

اینکه گویا این فشار ها تمومی نداره و همیشه هست

و هر سال بیشتر از سال قبل

ته ته ته دلم انصراف میخواد

اما روش رو ندارم

چه کنم که دیگه کشش اش رو هم ندارم


پی نوشت:آرزوم شده اینکه بتونم برگردم شهرمون تو خیابونا بچرخم

و دوره واسم

دوره دوره دور

احساس میکنم دو سه ماهه داریم امتحان میدیم

ولی تا الان سه چهار تا بیشتر ندادیم :/

من کلا با خودشیفته مشکل داشته و دارم

اینکه تا امروز نفهمیده مشکل خودشه دیگه

امروز سر بحث های صبح و یه مقدار بحث شب که داشتیم

برگشت گفت تو کلا با من مشکل داری و فلان

حالا به اینش کار ندارم

تو اگه میدونی من باهات مشکل دارم و ازت خوشم نمیاد

واسه چی رفتی تو خوابگاه سر خود خودتو مهمون من کردی؟

این خودشیفته چون بهش خوابگاه نمیدن و درسش تموم شده باید مهمون میشد

بعد امروز رفته اسم منو داده که مهمون منه :/

بچه پر رو

تو این مدت با تمام نفرتی که ازش دارم کم نذاشتم براش

حداقل حداقلش می‌تونستم همون اول اردیبهشت برم لو بدمش که قاچاقی مونده تو خوابگاه که بیرونش کنن و اتاقم دیگه دو نفره شه که دوستمم اکثرا نیست و یجورایی یه نفره میشد واسه خودم

ولی این کار رو نکردم و این دو ماه انگار یه جورایی سر بارمون بود و بدون اینکه اتاق داشته باشه تو اتاق مون بود

یا خیلی وقتا واسه اینکه سرپرستا نبیننش یواشکی ردش کردم یا...

بعد امروز که رفته مهمونیش رو گرفته اونم به اسم من پر رو شده واسمون

تا دو روز پیش موش بود الان آدم شده واسه من داره چپ و راست پاچه میگیره

مامان دوستم اومده اینجا
طی نیم ساعت چند تا تیکه از طریقش بار خودشیفته کردم و اونم جلوی مامان دوستم نمی‌تونست چیزی بگه
مثلا اینکه من روز اول که اومدم تو این اتاق دیدم کمد ظرفا پره
به خودشیفته گفتم گفت آره ما ظرفامون زیاده و فلان شاید بتونی مثلا اون قابلمه ت رو جا بدی حالا
عملا کل کمد رو گرفته بود با منت میخواست جای یکی دو تیکه از ظرفامو باز کنه
منم دیگه بیخیال شدم ظرف و لباس و کتاب و هرچی که بود رو هر جور بود چپوندم تو یه دونه کمدم
وقتی هم اتاقی چهارم مون رفت کمدش خالی شد
خودشیفته باز بدو بدو ورود داشت وسایلاشو چپوند توش
تازه تختش رو هم که طبقه پایین بود به من می‌گفت حق نداری بیای من تشک میندازم که خالی نباشه که فکر کنم دوستم قراره برگرده و تو نیا پایین
دیگه منم با پررویی خودم یه انگشت وسط حواله ش کردم و اومدم
والا
بچه پررو انتظار داشت من تخت طبقه دوم بمونم که چی خانوم دلش نمیاد من برم جای دوستش :/
القصه
مامان دوستم امروز اومد گفت کمد اضافه دارین
خودشیفته گفت آره یه کمد واسه دوستم بوده که رفته من وسایلمو گذاشتم توش
مامان دوستم گفت نه خب باز یه کمد دیگم اضافه دارین پنج تاست
منم برگشتم گفتم آره خودشیفته سه تا کمد داره😁😁😁
یهو خودشیفته پرید بهم که این کمد طرفاست و فلان و تو هم برو ظرفاتو بذار توش و.... خلاصه منم که کلا چند وقته رو مود ادامه بحث نیستم ولش کردم و جوابش رو ندادم
همون حرف اولم به اندازه کافی سوزونده بودش
اونم حسابی سوخت و وقتی مامان دوستم بیرون بود و اینم داشت باهاش می‌رفت بیرون چند تا کوبید به دیوار که نگاش کنم
منم نگاش کردم و اونم یواش شروع کرد به گفتن اینکه بذار مامانش بره فلان میکنم و زبون در آوردی و...(آخه یه دو سه تا تیکه دیگم قبلش بهش انداختم)
منم یه برو گمشو بابا تحویلش دادم و حواله ش کردم به کفشم
طرف فک کرده تا الان هیچی بهش نگفتم هالو بودم حالیم نبوده
نمیدونه از صبر ایوبمه که دارم تحملش میکنم
وگرنه اگه بخوام پا رو دمش بذارم راه زیاده

فقط مونده از مستخدمای اینجا بپرسم

از همه پرسیدم(حتی از خود شیفته که بیو نداشته تا حالا) بذار از شمام بپرسم

یعنی با خوندن بخش ژنتیک و ویتامین و آنزیم و فصل یک

پاس میشم؟؟؟؟


لازم به ذکره که از امتحان عملیش که سه ، سه و نیم نمره بود احتمالا کامل میشم

یعنی فقط هفت نمره میخوامااااا😫😫😫😭😭😭😭