هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

آناتومی رو به معنای واقعی کلمه ریدم

اونقدررررررر سخت آورده بود فلان فلان شده :/

بهش گفتن چرا اینجوری سوال آوردی آخه مگه جنگه؟مگه نگفتی فقط یکم سخت تر از علوم پایه س؟

گفته خب من اینجوری آوردم که مطمئن شم سوالای علوم پایه رو حتما جواب میدین هار هار هار هار هار :/

احتمال افتادنم بسی بالاست

آخه کی می‌تونه اون همه آناتومی رو با یه نصفه روز فرجه جمع کنه خداااااا

فردام عملیش رو داریم

برم بخونم که چهار و نیم نمره ش اونه

فردا میشه گفت دیگه تقریبا امتحانام تموم میشه

فقط یه عملی بافت می مونه که اونم مالی نی

اتاق ترم بعدم رو هم رفتم انتخاب کردم

یادم باشه پست قبل رو هم کامل کنم بعدا

این پست رو بعدا تکمیل میکنم الان نمی رسم

قول میدم اگه آناتومی پاس شم
یه کار خوب انجام بدم
که یک نفر تا هر چند نفر خوش حال بشه :/


پی نوشت:واسه کار خوبش اگه پیشنهادی داشتین بگین
من مغزم پلمپ شده دیگه
دوست دارم برم تو سایت قلم چی و انجمن کنکور نظرات بچه ها درباره کنکور رو بخونم
کاری که قبلا با استرس انجامش میدادم
اما الان با خیال راحت
الان که وقتش رو ندارم
حالا از هفته بعد میشینم میخونم شون
چیزای با مزه هم بینش میگفتنا 😁

با لافی دعوام شد

دیشب که تو نماز خونه خواب بودم ورداشته بود ازم عکس گرفته بود

غروب نشونم داد چند بار با تشر گفتم حذفش کن گفت نمیکنم

با خودم گفتم دهنت سرویسه بدبخت یه کاری میکنم که حذفش کنی

شده بیست و چهار ساعت ازش عکس مینداختم و کفریش میکردم

اما اصلا نیازی به این کارا نبود

چند دقیقه بعد اومد گفت آدامس داری

با اخم و تخم گفتم نه

گفت چیه حالا اخم و تخم کردی و فلان

منم اون روی سگم  رو نشونش دادم و قیافه م رو وحشی کردم و با صدای بلند گفتم فلانی دفعه ی آخررررررررت باشه که تو خوابگاه از من عکس میگیری

یه اشاره به بقیه بچه های تو نماز خونه کرد و گفت باشه بابا آروم تر

بعدشم گوشی رو آورد جلو رو خودم حذفش کرد و با قهر رفت

الانم قهریم

دارم از گشنگی میمیرم و درسم تو مغزم نمیره

غذای ظهر گوه بود نخوردم خیلی

نشستم از بیکاری پست میذارم بلکه این بوفه رو باز کنن من برم یه چی کوفت کنم

تو نماز خونه درس میخونم

دم صبحم همونجا رو زمین می کپم

نمی رسم که برم تو اتاق

بقیه بچه ها هم کم و بیش همینن

امروز سر نهار یکی از هم کلاسیام میگه من این وضع مون رو می بینم خیلی ناراحت میشم و غصه میخورم

مثلا دیشب تو رو دیدم گوشه نماز خونه خوابیدی خیلی ناراحت شدم

مثل این بی خانمان ها :/

انگشت شصتم از کار افتاده :/

خیلی بی دلیل و یهویی

الان نشسته بودم یهو همینجوری یه درد تیر مانند پیچید توش

احساس میکنم عصب هاش ورم کردن :/

انگار ورم شونو احساس میکنم

میتونم حرکتش بدما اما یه جوریه

انگار واسه من نیست

به سختی روش کنترل دارم

می‌دونم همه ش هم عصبیه

تو این چند وقته وحشتناک فشار روم بوده

اونقدر که دارم ذره ذره جر خوردن بدنمو حس میکنم

درس عبرت باشه که آدم شم

ترم بعد مثل بچه آدم بشینم درسمو بخونم

که الان واسه هر امتحان به گل نشینم و تا صبح نشینم به حساب و کتاب پاس شدنم

الان من با این انگشت علیل چه کنم

نشانه سکته مکته ای چیزی نباشه؟

نمیرم یه وقت؟

به جرئت میتونم بگم دیشب یکی از سخت ترین شبای زندگیم بود

حدود یه ساعت خوابیدم کلا و فشار درسی که جمع شدنی نبود

و زهر مار ترین و تلخ ترین قهوه های عمرم رو خوردم که خوابم نبره

الانم پاس شدنم به اما و اگر افتاده

از هفتاد تا سوال تستی فقط بیست سی تاش تو جزوه ای بود که خونده بودم :/

اونم معلوم نیست همینارم درست زده باشم

تشریحی هاشم که نصفه و نیمه جواب دادم

باقیشم از کتاب بود که نخونده بودم😫😫😫😭😭😭

یه چی بگم نصفه شبی

خستم

خستم

خستم

ته این راه نشد اونی که میگفتن میشه

مگه قرار نبود دیگه دغدغه ها و استرس هام تموم شه؟

پس چی شد که کل طول بازی رو همه ش نگران امتحان فردام بودم

چیه این استرس الان

چیه این شب نخوابیدن هایی که تموم شدنش واسم مثل رویا شده

دیگه بریدم

تو این مدت امتحانا انقدر فشار روم بوده که دارم جررررررر میخورم

و میدونی چی منو داره بیشتر و بیشتر میترسونه؟

اینکه گویا این فشار ها تمومی نداره و همیشه هست

و هر سال بیشتر از سال قبل

ته ته ته دلم انصراف میخواد

اما روش رو ندارم

چه کنم که دیگه کشش اش رو هم ندارم


پی نوشت:آرزوم شده اینکه بتونم برگردم شهرمون تو خیابونا بچرخم

و دوره واسم

دوره دوره دور

احساس میکنم دو سه ماهه داریم امتحان میدیم

ولی تا الان سه چهار تا بیشتر ندادیم :/