هیچ...

نپرسید لطفا :/
از مسائل شخصیم بیشتر از اونچه که می‌نویسم نپرسید

امروز جلسه آخر تربیت بدنی مون بود و وقت امتحانش

از اونجایی که کوالایی خسته هستم و فعالیت بدنی چندانی ندارم

و همیشه یه گوشه تلپ میشم

با چاشنی اندکی اضافه وزن

احتمال اینکه نمره م خوب نشه می‌رفت

قبلش گفتم تمام زورمو میزنم

یعنی تا آخرین آخرین قطره زورمو

مثل یه .... اصیل نهایت تلاشمو میکنم

با خودم گفتم ببین تو مثل این بچه سوسول لاغر مردنیا نیستی که

یادت باشه که تا الان هر کاری که خواستی و واقعا واسش زورت رو زدی انجامش دادی

مثل سوم دبیرستان که یکی از  تپل ترینای کلاسمون بودم

بعد واسه امتحان دو تو کلاسمون بین اون همه بچه تر و فرز دوم شدم و حتی تو مدرسه هم جزو بالاترینا بودم

معلم ورزش مونم انگشت بر دهان یه نگاه به هیکلم کرد و گفت بهت نمیاد انقدر فرز باشی

القصه

یه آیت الکرسی خوندم و رفتم

حقیقتش نمره ش رو خیلی خیلی میخواستم

می‌خوام حتما الف شم و اینو باید حتما بالا میگرفتم

نوبت بهم که رسید یعنی تا آخرین قطره جونمو گذاشتم

بعد از دو و شناسوئدی و پرش و درازونشست درحالی که داشتم بلند میشدم تا ادامه ش رو انجام بدم یهو بدنم خالی کرد

یه لحظه احساس کردم دیگه پاهام ازم فرمان نمیگیره و بعد از چند قدم پخش شدم کف سالن

به ثانیه نکشید که بلند شدم و دویدم دوباره

حتی شاید سریعتر از قبل

دیگه قلبم داشت میومد تو دهنم

حتی اون دختره که دستیار استادمونه چند بار گفت چرا انقدر سریع میری

هیچی دیگه

درحالی که نفسم بالا نمیومد تموم شد و دیدم بچه ها اومدن سراغم سرمو میچرخونن ببینن خون نیومده باشه

میگفتن اونجور که تو زمین خوردی فک کردیم سرت شکسته


ولی خوب رفتم فکر کنم

یعنی اگه بیستمو رد نکنه خیلی...

خداییش هیشکی اندازه من خودشو واسه ش پاره نکرد

تو عمرش فکر نکنم کسی انقدر به درسش و نمره ش اهمیت داده باشه

وقتی داشتم به زور نفس می‌کشیدم دوستم اومد پیشم و یخرده کمکم کرد که راه برم و نفس بکشم

بعد گفت یکی از بچه ها گفته نارنجی چقدر صبوره

هیچی دیگه

الان که فکرش رو میکنم میبینم پتانسیل اینو دارم مجیدی بیاد یه فیلمم درباره من بسازه :)

همیشه که نباید درمورد فقر باشه خو

اصل موضوع جنگیدنشه که مهمه

یکی واسه کفش

یکی واسه نمره

هرکس واسه اون چیزی که میخواد به دست بیاره میجنگه


پی نوشت۱:روز به روز دارم بیشتر به این پی میبرم که برخلاف نازک نارنجی بودنم در مواقع ضروری خیلی پوست کلفت و قلدر تشریف دارم

از همونا که هرکاری رو واقعا بخوان به قیمت جونشونم که شده انجام میدن

خداییش هرکس دیگه جای من بود و اونجوری پخش سالن میشد دیگه بلند نمیشدا

حالا اینکه اون سرعت از من و هیکلم بعید بود بماند


پی نوشت ۲: الان که فکر میکنم میگم نکنه واقعا ارزشش رو نداشت

آخه یه درس یه واحدی!!!

فقطم من اینجور بودم بقیه نسبتا ریلکس تر بودن

ولی نه

اگه تمام تلاشم رو نمی‌کردم حتما بعدش پشیمون میشدم که میشد بهتر شه

ولی الان شب رو با خیال راحت می‌خوابم که همون‌طور که قول دادم تمامه تمامه زورمو زدم


پی نوشت۳: بذار یکم حماسیش کنم

یاد آرش افتادم که تمام زورش رو گذاشت پای تیرش


پی نوشت ۴:زیادی دارم شلوغش میکنم نه؟؟؟

شاید اصلا کار خاصی هم نکردم و اون افتادنم هم واسه دست و پا چلفتی بودنمه

پووووووف


پی نوشت۵:یاد مامانم میفتم که هروقت زنگ میزنه چیزی میگه که ترجمه ش تقریبا میشه دختر بیست بیست بگیرم :)

یعنی من از بچگی همینقدر واسه نمره خودمو جر دادما


پی نوشت۶: خدایا میشه یه نیروی بزرگم بهم بدی که باقی درسامو خوب شم؟

مرسی

یه هم اتاقیم قرار بود صبح بیاد که معلوم نیست چرا نیومده

اون یکی هم که خودشیفته باشه صبح باهم از خوابگاه زدیم بیرون

و هنوز نیومده و این یعنی شبم نمیاد

خدایا صدامو داری؟

اگه داری که خواستم یه تچکری کرده باشم و بگم دمت گرم اوس کریم

دارم چت های بچه ها رو میخونم
و با خودم فکر میکنم که فمور چیه که این پسره نوشته :/
من که اصلا تحتانی رو نگاهم نکردم
و پوکر فیس به پیام همون پسره نگاه میکنم که نوشته آخرین کسی که تو کلاس خر میزنه منم :/
و باز به این فکر میکنم که پس من این وسط چکاره بیدم
آخه مسلمون این فموری که تو درموردش نشستی به توضیح دادن من اصلا نمی‌دونم چیه!خوردنیه؟پوشیدنیه؟چیه واقعا؟؟؟

یه ترمک چه می‌دونه قلب مصنوعی چیه

که بخواد بدونه جراحی قلب مصنوعی چیه

که بخواد فردا درموردش لکچرم بده :/

به وقت الان که در اتاق رو باز گذاشتیم و من لش شدم رو ملحفه ای که زیر پنجره انداختم

و داریم با خودشیفته به حرفای این دختره تو راهرو گوش میدیم و مسخره ش میکنیم

باشد که رستگار شویم

حالم رو بخوام بگم میشه ای ساربان محسن نامجو

همین و بس

دیشب تا حالام صد بار پلی شده

یه جورایی نوستالژیکه واسم

انقدر حرف دارم

انقدر حرف دارم که نگوووووو

کی بود می‌گفت کاش میشد اینجا هم وویس فرستاد؟شایان بود فک کنم

حالا از صدای ضبط شده م هم متنفرم اگه میشد هم نمی‌فرستادم

برم عدس پلو چند روز پیش که گرفتم گذاشتم تو فریزر رو داغ کنم

با ماست بزنم بر بدن

بعدشم اگه خدا بخواد لای کتابامو باز کنم

چهار روز تعطیلی داریم تمام بچه ها مون رفتن شهرشون

از کلاس ما که فقط من و یه دختره که راهش خیلی دوره در حد هفده هجده ساعت و اتوبوس مستقیم هم نداره مونده

اونوقت من به این نزدیکی برنگشتم 

هرکی هم می‌پرسه بهونه میارم که می‌خوام برم نمایشگاه کتاب واسه همین نرفتم شهرمون

درحالی که چرت میگم

نمایشگاه رو اگر هم برم هفته بعد میرم

دلیل نرفتنمم طولانیه و حسش نیست

حالا شمام فک کنین الکی مثلا به خاطر همون نمایشگاه نرفتم :/

هنوز این رفیق فابریک نداشتنه رو مخمه

راستش تصورم این بود که میام دانشگاه و چند تا دوست خفن پیدا میکنم و میترکونیم و...

اما الان نه تنها چیزی رو نترکوندم بلکه یه دوست نسبتا درست حسابی هم ندارم که الان تک و تنها غم باد کردم گوشه اتاق و در حال پوسیدنم

یه سری ها رو من می‌خوام باهاشون باشم اما اونا نمی‌خوان

یه سری هام می‌خوان که با من باشن اما من نمی‌خوام

خلاصه که هیچی جفت و جور نمیشه چرا؟؟؟

امروز از اون روزا بود که هم کلاسامو رفتم

هم درس خوندم

هم رفتم تفریح و خوش گذرونی

هم الان بیکارم

تازه دارم طرز زندگی کردن رو یاد میگیرم


اون هفته که امتحان جنین داشتیم

شبا تا دیر وقت جنین میخوندم

این شد که صبحا یه سری از کلاسایی که حضور غیاب نداشت رو نمی رفتم

از جمله همین جنین که نرفتم

حالا طرف همون جلسه یه سری فیلم گذاشته بود

و قبلا هم به ما گفته بود که چند تا فیلم جنین واسش ببریم که نمره داره

منم چند وقت پیش یه سری فیلم بردم تا هفته پیش که به یه فیلم جالب برخوردم

امروز گفتم خب اینم ببرم که حتما نمره ش رو بگیرم

حالا حدس بزنین چی شد؟

همون فیلمی رو برداشتم بردم که هفته پیش غایب بودم سر کلاس گذاشته بود :/

من که خبر نداشتم

یهو فیلمه رو باز کرد گفت این همونیه که سرکلاس گذاشتم مگه واسه کلاس شما نذاشتمش؟

منم گفت نه نذاشتی :/

هیچی دیگه

الان دعا دعا میکنم پاس شم فقط

خدایا به خیر بگذرون 

سعی میکنم دیگه از این گشاد بازیا در نیارم و کلاسا رو برم :(

حالا هم نمی‌دونم چه غلطی بکنم

همینجور ولش کنم شاید یادش بره

یا برم بگم مثلا اون لحظه سر کلاس نبودم یا چی

فعلا که ترجیحم اینه که به روی مبارکم نیارم